تبیان، دستیار زندگی
لب ها کم کم ترک میگرفت شکم ها گرسنه. ساعت چهار شد، عصر پر تلاطمی بود. یکی داد می زد تانک، تانک، بچه ها عراقی ها آمدن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خداحافظ رفیق، دیدارمان در بهشت...

به رسم وفا همدیگر را به آغوش می‌کشیم، فردا نمی دانیم کدام یک از ما در فراق یکدیگر سر در آغوش تنهائی فرو می‌بریم. یکی به سدرالمنتهی بهشت یکی به دیار رنج سیاره سرگردان آسمانی.

گردان علی ابن ابی طالب

تیپ بیت المقدس

گردان خط شکن عملیات بیت المقدس

یا علی ابن ابی طالب

شب از نیمه گذشته بود كه گردان دل به خطر زد و در معبر در انتظار گشوده شدن رمز عملیات شد. ناگهان در ناگهان آغاز شد.

یا علی یا علی ابن ابیطالب... راز این شب نام علی ‌ست.

رزمندگان

آسمان گشوده شد. ملائک با انبوهی از گل یاس در انتظار پرستو های عاشق تا به رسم عاشقی به استقبالی چنین عاشقانه تا بچه های گردان را به فراسوی آسمان ره بنمایند و تا عز قدس همراهی کنند.

آسمان رنگ دیگری داشت. گلوله های سرخ، آتشبار‌ها، ناله سخت کاتیوشا و خرناسه تانک‌ها.

اصلاً گویی زمین و آسمان دگر باره در یک ناگهان محض پیچیده شده گلوله‌ها از خود، در آسمان کهکشانی ساخته بودند. و ما اینجا در معبر دل به خطر زدیم و با یاد علی و همت او در مقابل دشمن در میان میدان مین با آنهمه آتش سنگین دشمن غافلگیرانه سقوط کرد.

خاکریز اول فتح شد و صبح ظفر دمید با روشنای روز عراقی‌ها اسیر دست رزمندگان ما.

گردان خط شکن بچه های بسیج عاشق.

صبح شد. گردان در منطقه عملیاتی پادگان حمید از پشت سرمان نیزار و رو در رویمان هویزه و خرابه های آن. بچه ها‌ سنگرهای عراقی ها را پاک سازی کرده و آرام و بیقرار در دل خطر نشستند.

ظهر شد. هوا بی‌قرار‌تر از ما بود. گردان گرو‌هان شده بود. کم کم گرمای هوا تشنگی ما را به فراست انداخت؛ قمقمه‌ها خالی و شکم ها گرسنه بود.

ـ آقا پس این گردان پشتیبانی چه شد؟

بیسیم‌چی با نگرانی و دلهره و همهمه داد زد: فرمانده فرمانده گردان در محاصره است از قرارگاه میگن نمیشه برای شما تدارکات آورد هر چه میتوانید در غذاخوردن و گلوله ها قناعت کنید. یکی داد زد چه خوب شد. این یکیش عالیه، قناعت می کنیم نه گلوله میخوریم نه ترکش خمپاره .

لب ها کم کم ترک میگرفت شکم ها گرسنه. ساعت چهار شد، عصر پر تلاطمی بود. یکی داد می زد تانک، تانک، بچه ها عراقی ها آمدن

لب ها کم کم ترک میگرفت شکم ها گرسنه. ساعت چهار شد، عصر پر تلاطمی بود. یکی داد می زد تانک، تانک، بچه ها عراقی ها آمدن عراقی ها آمدن. خدای من به اندازه تک تک ما تانک های عراقی صف کشیده اند بسوی ما. اینهمه تانک، فرمانده گردان هی دور خودش می چرخید. آرپیچی زن ها فقط باید با هر گلوله یه تانک بزنید. آخر حدود سی تا گلوله آرپیچی بیشتر نداشتیم.از زمین و آسمان آتش روی سرمان می ریخت .شانس ما این مرداب و نیزار بود بچه ها همه حاشیه نیزار، هرچه خمپاره می ریخت تو نیزار، توی مرداب فرو میرفت. ترکش ها به ما نمیرسیدند سه ساعت زیر آتش سنگین دشمن بودیم، هوا داشت تاریک میشد. بچه ها تانك های عراقی ها را زدند، آنها گریختند و ما در میان نیزارها. شب بود و حیرت، گم شده بودیم فرمانده به روی خودش نمی آورد که گم شدیم و در محاصره هستیم. آتش دشمن انقدر سنگین بود که  در تمام   شب  پیش اینگونه گلوله و اتش ندیده بودم  ما در میان  شیار خاکریز  باز   این چه تقدیر چه   زیباست که این همه آتش  حتی یک خمپاره  توی کانال نیفتاد   گوئی  جائی دیگر  وعده خداوند است برای رهای  از زمین و آنجا براستی که وعدگاه حق بود جائی که سرنوشت خیلی ها از  بچه های گردان قرار است تعین شود  فرشتگانی  شاید  از پیش آنجا  در وعدگاه  خیمه زده بودند   تا سرنوشت  را اینگونه رقم زنند   نه فرشتگان که آنها خود   صبورانه   قاصدان آسمان بودند .

عراقی ها از سه طرف ما را محاصره كرده بودند. تشنگی امانمان را بریده بود. ساعت ده شب بود دورو برمان همه نیزار، اصلا توی تاریکی خودمان نمیدانستیم از کجا آمده ایم و کجا هستیم ..

گردان علی بن ابیطالب

تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان