تبیان، دستیار زندگی
گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تكان خوردن نداشتیم . سه نفرى داخل سنگرى كه از كیسه هاى گونى تهیه شده بود ، پناه گرفته بودیم . بقیه بچه ها ، هر كدام در سنگرى قرار داشتند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رجز خوانی شهید دستواره

گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تكان خوردن نداشتیم . سه نفرى داخل سنگرى كه از كیسه هاى گونى تهیه شده بود ، پناه گرفته بودیم . بقیه بچه ها ، هر كدام در سنگرى قرار داشتند ...

نیروهاى ضد انقلاب ، مقر سپاه مریوان را محاصره كرده بودند. براى این كه فرصت مقابله به ما ندهند ، براى یک لحظه هم آتش اسلحه هاى شان خاموش نمى شد. همان طور كه گوشه سنگر پناه گرفته بودیم و لبه كیسه گونى ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سید محمدرضا دستواره با تبسم همیشگى گفت:

 شهید دستواره

- بچه ها! مى خواهید حال همه ضد انقلاب ها رو بگیرم؟

با تعجب پرسیدیم: « چطورى ؟ آن هم زیر این باران تیر و آر پى جى ؟! »

سید خندید و گفت: « الان نشان مى دهم چه جورى »

و به یكباره بلند شد. لبه سنگر تا كمر او بود و از كمر به بالایش از سنگر بیرون. در حالى كه خنده از لبانش دور نمى شد، فریاد زد:

- این منم سید رضا دستواره فرزند سید تقى ...

و سریع نشست. رگبار تیربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سید رضا قهقهه مى زد و مى گفت:

- دیدى چه جورى شاكیشون كردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گیرم.

هرچه اصرار كردیم كه دست از این شوخى خطرناک بردارد ، ثمرى نبخشید ، دوباره برخاست و فریاد زد:

- این سید رضا دستواره است كه با شما حرف مى زند... شما ضد انقلاب هاى احمق هم هیچ غلطى نمى توانید بكنید...

و نشست. رگبار گلوله شدیدتر شد و خنده سیدرضا هم.

با شادى گفت : « مى خواهید دوباره بلند شوم ؟ ».


منبع :

جام جم آنلاین

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی