تبیان، دستیار زندگی
خانم حسینی شرح می دهد که در روز تشییع عباس و موسی دوستان برادرش علی به همراه خواهر و مادرش به آنجا رفته بودند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عکسی برای شهادت

عکسی برای شهادت

خانم سیده زهرا حسینی در کتاب « دا»شرح می دهد که در روز تشییع عباس و موسی دوستان برادرش علی  به همراه خواهر و مادرش به انجا رفته بودند در حالیکه پدر و برادرش محسن هم در مراسم حضور داشتند.

فردای آن روز خانم حسینی لباس خونی  داخل ساک برادرش را شسته و پهن می کند و بعد از مواجهه با برادرش تازه متوجه میشود که لباس متعلق به دوست شهیدش بوده و دوست داشت که لباس را با همان حالت خون آلود به یادگار نگه دارد.

چند روز از مراسم بزرگداشت شهدا گذشته بود . فکر می کردم علی کم کم از غصه شهادت دوستانش بیرون آیدو حالش رو به راه شود. آن روز من چند ساعتی به خانه پاپا رفته بودم وقتی برگشتم دیدم علی کنار پنجره اتاق رو به حیاط ایستاده ، لباس مشکی تنش است و قاب عکس بزرگی در دست دارد. عکس خودش در قاب بود. عکسی که قبلا آن را ندیده بودم . دا هم توی ایوان نشسته بود. به دا و علی سلام کردم و پرسیدم: این چیه علی ؟ چرا عکس خودت رو قاب کردی؟

با آرامش گفت : این رو برای همون روز می خوام .

بعد برگشت و به دا نگاه کرد و لبخندی زد. از طرف دیگر نگاه دا عصبانی نشان می داد چقدر از این حرف ناراحت است. می دانستم علی عزیزترین کس دا است. خیلی او را دوست دارد. پیش همه تعریفش را می کند و قربان قد و بالایش می رود. حتی ما بچه ها هم پذیرفته بودیم که علی خیلی بهتر از ماست. چرا که به درد همه می رسیدو با سختی هایی که خودش کشیده بود باز سعی می کرد باری از روی دوش کسی بردارد. می خواستم بدانم حدسم درست است و او به فکر شهادت است یا نه.

می دانستم علی عزیزترین کس دا است. خیلی او را دوست دارد. پیش همه تعریفش را می کند و قربان قد و بالایش می رود. حتی ما بچه ها هم پذیرفته بودیم که علی خیلی بهتر از ماست. چرا که به درد همه می رسیدو با سختی هایی که خودش کشیده بود باز سعی می کرد باری از روی دوش کسی بردارد.

به همین خاطر دوباره از او پرسیدم : کدوم روز رو می گی علی ؟ عکس رو برای کی می خوای؟

گفت : همون روز که همتون باید بهش افتخار کنید.

گفتم : منظورت روز شهادته؟

بقیه حرفم را با نگاه تند دا خوردم . علی گفت : این عکس رو گرفتم وقتی شهید شدم تو حجله ام بزارید، تا همه بفهمن راهی رو که که رفتم از دل و جون بوده.

بعد از چند دقیقه سکوت دوباره گفت : دوست ندارم وقتی شهید شدم گریه کنید. دلم می خواد مانند مادر عباس باشید، صبور و مقاوم با مسئله برخورد کنید. شما همه رو دلداری بدهید.

منبع: کتاب دا

تنظیم برای تبیان:  یزدانی