تبیان، دستیار زندگی
فوتبال هایی که تو بچگی دیده باشی توی خاطرت می ماند . دقیقه به دقیقه .بازی فرانسه - برزیل 86 اما سالت که بالا می رود ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قرعه کشی های بزرگ

فوتبال هایی که تو بچگی دیده باشی توی خاطرت می ماند . دقیقه به دقیقه .بازی فرانسه - برزیل 86 اما سالت که بالا می رود ...

مجتبی شاعری - بخش ادبیات تبیان
توپ فوتبال

سنت که بیشتر می شود دیگر فوتبال رنگی ندارد . حمید که این حرف ها را می زد چشمش مثل یک آکواریوم می شد . صدایش می لرزید و نمی خواست کسی لرزش صدا را بشنود و کسی تکان خوردن آب آکواریوم را ببیند . حمید هجده سالش که بود عضو تیم جوانان ایران شد . تیمشان توی آسیا چهارم شد و همه می گفتند که حمید می رود استقلال یا پرسپولیس . اما به هیچ کدام از این تیم ها نرفت .

بازی های جوانان که تمام شد رفت سربا زی و برای یکی از تیم های نظامی بازی کرد . آخرهای سربازیش پیغام و پسغام می فرستادند که بیا تیم ما بازی کن . تیمی که حمید رفت نه آبی بود ونه قرمز .

حمید توی این تیم یک نیم فصل بازی کرد و بعد فوتبال را کلا بوسید و گذاشت کنار.

***

برای تهیه کننده های برنامه های ورزشی جلسه گذاشته بودند و از چند نفر دعوت کرده بودند که اصلا معلوم نبود برای چه نهاد و سازمانی هستند . سفارش هایی به تهیه کننده ها شد که قرار است آهسته آهسته فساد در ورزش و فوتبال را ریشه کن کنند . اول یک برنامه درباره ی تبانی ها می سازید و بعد هم که جو ملتهب شد بدون دلیل ، دیگر پیگیر نمی شوید و می گذارید که کارشان را بکنند و سر یکسال بهتان می گوییم که چه کنید و برنامه ی بعدیتان چه باشد .

حالا توی این تهران یک رستوران هست که بر عکس همه ی رستوران ها موقع فوتبال تلویزیونش خاموش است . کلی هم مشتری دارد . مشتری هایش همه یا فوتبالیست بودند یا ورزشی نویش و خبرنگار

همه به مادر می گفتند فعلا سفره ننداز تا فوتبال تمام شود . پدر و پسرها و حتی دختر چهارده ساله یشان میخ بازی بودند . بازی نیمه نهایی جام ملت های آسیا . بازی ایران و عربستان . بازی توی صد و بیست دقیقه مساوی تمام شد و کار به پنالتی کشید و ایران باخت و دیگر هیچ کس حوصله ی شام خوردن نداشت . حمید رفت و توی تختش خوابید و آرام گریه کرد . با خودش عهد کرد که آن قدر تمرین می کند که برود تیم ملی و عربستان همه ی تیم های آسیایی را ببرد و اصلا کاری می کند که قهرمان جهان بشود .

***

یک سال از آن جلسه مهم گذشت . اما خبری از جلسه بعدی نبود . نجفی تهیه کننده ی ورزشی ، وقت خواست و رفت پیش مدیر ورزشی تلویزیون .

گفت که یکسالی از آن جلسه مهم می گذرد و نباید وقت را از دست بدهند . مدیر هم با مسئولیت خودش گفت که نجفی برود یک برنامه آماده کند .

نجفی هم یک برنامه ی کامل آماده کرد و با همه ی کسانی که می شد حرف به درد خوری داشته باشند قرار گذاشت و همه را آورد توی برنامه .

یک برنامه ی دو ساعته ترتیب داد و پته ی کلی ها را ریخت روی آب و فردای آن روز هم نجفی و هم مدیر گروه ورزش اخراج شدند .

***

حالا توی این تهران یک رستوران هست که بر عکس همه ی رستوران ها موقع فوتبال تلویزیونش خاموش است . کلی هم مشتری دارد . مشتری هایش همه یا فوتبالیست بودند یا ورزشی نویش و خبرنگار . نجفی و حمید با هم این رستوران را راه انداختند و قرار گذاشتند که هیچ فوتبالی از تلویزیون بزرگ مغازه یشان پخش نشود . باورشان نمی شد که این همه آدم متنفر از فوتبال دنبال یک جای دنج بگردند که وقتی فوتبال مهمی پخش می شود بتوانند فرار کنند و بی خبر باشند از چیزی که امید هایشان را نابود کرده بود . حالا هر وقت فوتبال مهمی پخش می شود کلی از جا مانده های تیم ملی و مصدوم ها و اخراج شده های نامعلوم مطبوعات توی این رستوران جمع می شوند و پیتزا و پاستا می خورند و فیلم های جک لمون و چاپلین را تماشا می کنند و می خندند . می خندند به زیرکی های چا=پلین و بد شانسی های لمون و آن همه آدم که خودشان را مچل فوتبال کرده اند .