تبیان، دستیار زندگی
مشتری های بانک حوصله ی شماره گرفتن نداشتند . هر کس می آمد ، بدون این که نگاهی به دستگاه نوبت دهی بیاندازد ، جلوی باجه ها صف می کشید . مثل چند سال پیش که از شماره و نوبت دهی خبری نبود .
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خبر از تغییر فصل ها


مشتری های بانک حوصله ی شماره گرفتن نداشتند . هر کس می آمد ، بدون این که نگاهی به دستگاه نوبت دهی بیاندازد ، جلوی باجه ها صف می کشید . مثل چند سال پیش که از شماره و نوبت دهی خبری نبود .

بیمارستان

کارمندهای قدیمی بانک داستان سال های قبل را به خاطر داشتند . داستان شلوغی های بی مورد و کلافه شدن صندوق دارها و دعواهایی که میان مشتری ها و کارمندها پیش می آمد . از وقتی بانک ها دستگاه نوبت دهی گذاشته بودند ، دیگر از آن دعواها خبری نبود . اگر روی همه ی صندلی های انتظار هم جای خالی نمی ماند باز هم اضطرابی به صندوق دار وارد نمی شد . حالا امروز همه ی مشتری ها لج کرده بودند . کارمندهای بانک هم پسشان بر نمی آمدند . وقتی کارمندها می گفتند که خانم ! آقا! شماره باید بگیرید ، جوابی نمی دادند ، فقط می آمدند و توی صف می ایستادند . بعد کارمندها کم می آوردند و شروع می کردند به کار. وقتی مثل چند سال قبل دوباره شلوغ شد و دعوا شد و نوبت ها رعایت نشد و کارمنده کلافه شدند ، رئیس آمد و دستور داد که بدون نوبت دهی کارمنده کار کسی را انجام ندهند ، آن جا بود که مشتری ها گفتند : چطور بانک شما آخرین بانکی بود که دستگاه نوبت دهی گذاشت ؟ چطور چند سال پیش برایتان مهم نبود ؟ حالا هم ما نمی خواهیم شماره بگیریم . اگر اعتراضی دارید ، حساب هایمان را خالی کنیم و برویم یک بانک دیگر ؟

وضع در اورژانس بیمارستان ها هم بهتر از این نبود . همراهان بیماران بدون توجه به مریض خودشان و بیماران دیگر داد و هوار می کردند . حتی برخی تهدید به خودزنی کردند . می گفتند از پیش مریضشان جم نمی خورند.می گفتند چه معنی دارد که با این مریض بدحال دنبال کارهای اداری برویم و دفترچه به دست از داروخانه به حسابداری و پذیرش و رادیولوژی و آزمایشگاه در رفت و آمد باشیم ؟ چطور هم مریضمان را جا به جا کنیم و هم پول بدهیم و تازه غرغر هم بشنویم .چون همه ی همراهان بیمار همین را می گفتن ، اورژانسی ها کم آوردند . بی نظمی اول روز به یک چشم برهم زدن تمام شد . خبر به مریض ها و همراهان بخش ها هم رسید . آن هایی که می خواستند مریضشان را ترخیص کنند همین کاررا کردند . اول با مقاومت حسابداری مواجه شدند . بعد مریض هایشان را ول کردند و آمدند بیرون . گفتند که اصلا دلشان برای عزیزشان هم نمی سوزد

چطور چند سال پیش برایتان مهم نبود ؟ حالا هم ما نمی خواهیم شماره بگیریم . اگر اعتراضی دارید ، حساب هایمان را خالی کنیم و برویم یک بانک دیگر ؟

بگذار تا ابد بمانند توی همین بیمارستان . چند روز ی گذشت و از تلویزیون آمدند و خبری تهیه کردند در مورد بیمارانی که کارشان تمام شده و فامیلشان ولشان کردند و مسئولین بیمارستان هم فکری نمی کنند . این شد که ناچار شدند مریض ها را بدون دریافت مبلغی مرخص کنند.

اما توی مدرسه همه ازدست هم شکار بودند.معلم ها می خواستند به روشی مثل بانک و بیمارستان بچه ها را ادب کنند و بچه ها هم می خواستند با همان روش کار معلم ها را یکسره کنند.صبح همه بدون این که با هم هماهنگ کنند،آمدند مدرسه.همه ی معلم ها و همه ی دانش آموزان.معلم ها از بی عاری بچه ها ناراحت بودند و بچه ها از سخت گیری معلم ها. هیچ کدام اقدامی نکرد . هر دو منتظر اقدام طرف مقابل بودند. راه مسالمت آمیزی وجود نداشت . بچه ها گفتند درس نمی خوانیم و معلم ها گفتند درس نمی دهیم.

بچه ها گفتند درس ندهید بهتر ، معلم ها ولی گفتند که باید درس بخوانید . باید دلتان بخواهد که درس بخوانید ، ولی ما درس نمی دهیم .

بچه ها خنده یشان گرفت . دلشان سوخت . گفتند باشد . شما قهر کنید . تا بیاییم منت کشی . هر چه باشد شما بزرگترید . معلم ها خیال کردند که پیروز شدند . کلاس ها برقرار شد . معلم رفتند پای تخته و شروع به درس دادن کردند . بچه ها هم با هم برای بعد از تعطیلی برنامه ریزی می کردند که امروز کجا بروند و بقیه هم با گوشی و کامپیوترهای دستی مشغول چیدمان آینده شدند .

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان