تبیان، دستیار زندگی
روز های بعد در شهر به راه افتاد تا شاید دختر را بیابد .سرانجام چنین شد.فهمید که نامش لوس است و کارش نقاشی . هنرمند نیست، نقاشی تنها منبع درآمد او است . او و مادرش زندگی فقیرانه ای را تجربه می کنند. پی یر که از همان روز نخست ، گرفتار عشق لوس شده،....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق، آفریدگار امید

نگاهی به "جزیره ای در توفان" (1919)

سرنوشت! تو پیش برو.تو را از آن رو سپاس گزارم که ما را پلّه ای شمردی و پا بر ما گذاشتی. ما خود ِ توایم.ما سرنوشتیم.رومن رولان(نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم و بیستم)

عشق، آفریدگار امید

"پی یر" پسری شانزده ساله و دارای روحی ضعیف و شکننده است.پدرش در مسند قضا نشسته و برادر بزرگش "فیلیپ" از آغاز جنگ داوطلبانه به جبهه رفته است. خانواده اش مذهبی و در امور دینی سرسخت و استوار است. چند سالی از شروع نبرد گذشته و بمباران ها و کشتار مردم بی گناه هم چنان ادامه دارد .این همه ، روح پی یر جوان را فرسوده کرده است . احساس می کند که جهان به پایان خودش رسیده و دیگر امیدی برای زندگی  وجود ندارد .

یک روز پی یر در مترو بود که دختری متین و زیبا نظرش را جلب کرد .حضور دختر، بارانی از محبت بر سر پسر جوان بارید.آتش عشق از درونش شعله کشید. در یکی از ایستگاه ها پی یر – هنگامی که دختر پیاده شد – در پی او رفت ؛ ولی وی را در سیل جمعیت گم کرد.

پسر جوان وقتی به خانه بازگشت دوباره همان اوهام ناشی از جنگ به سراغش آمد؛ ولی این بار انگار خللی در اندیشه هایش وارد شده بود .همیشه با خود فکر می کرد که ای کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ریزی متّحد می شدند! و به راستی هنگامی که وضع چنین است دیگر تلاش آدم چه سودی دارد ؟ درس بخواند و مدرک بگیرد !آخر برای چه ؟ زمانی که انسان از لحظه ی بعد خبر ندارد و ممکن است بمبی به ناگاه بر سرش فرو بریزد ، دیگر مدرک به چه دردش می خورد ؟ ولی حالا افکار پی یر دیگرگون شده بود .او که از مدت ها پیش ، از زندگی بیزار شده بود اکنون حس می کرد که مایل به ادامه ی آن است .تصویر دل انگیز و گیرای دختر ، جلوی نظرش نقش بسته بود. به او می اندیشید.

روز های بعد در شهر به راه افتاد تا شاید دختر را بیابد .سرانجام چنین شد.فهمید که نامش "لوس" است و کارش نقاشی . هنرمند نیست، نقاشی تنها منبع درآمد او است . او و مادرش زندگی فقیرانه ای را تجربه می کنند.

پی یر که از همان روز نخست ، گرفتار عشق" لوس" شده،وقتی با او است خوش حال و امیدوار است .این دو ، گاه پس از ظهرها عصرانه شان را با هم و در محیطی آرام بخش صرف می کنند .دیگر از اخبار جنگ خبر ندارند و نیازی هم به آن نمی بینند .پی یر می خواهد به معشوقه اش کمک کند ؛ ولی او مغرورتر از این ها است .بنابراین از وی می خواهد که تصویرش را بکشد. لوس هم می پذیرد.

همیشه با خود فکر می کرد که ای کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ریزی متّحد می شدند! درس بخواند و مدرک بگیرد !آخر برای چه ؟  ولی حالا افکار پی یر دیگرگون شده بود .او که از مدت ها پیش ، از زندگی بیزار شده بود اکنون حس می کرد که مایل به ادامه ی آن است .تصویر دل انگیز و گیرای دختر ، جلوی نظرش نقش بسته بود. به او می اندیشید.

روزها می گذرد و این دو ظاهراً بی تفاوت ولی به راستی نفرت زده از جنگ ، در عشق پاک خود به سر می برند .مادر لوس در کارخانه ی اسلحه سازی کار می کند.پدرش یک سال پس از ازدواج با مادر لوس، بیمار شده و مرده است .هنوز مادرش جوان است و چندی است رفتار مرموزانه ای دارد و با مردی آشنا شده و از وی باردار گشته است . لوس از دست مادر خشمگین است .این همه را پلیدی های انسانی می داند؛ بنابراین هنگامی که پی یر می خواهد بیش تر به او نزدیک شود ، او را از خود می راند و گریه سر می دهد؛ با این حال سرانجام پی یر را به عنوان عاشق خود می پذیرد.لوس می اندیشد که در این روزگارسیاه و غبارگرفته تنها پناهگاه ، عشق و امید است .آن دو تصمیم می گیرند که تا جمعه ی مقدّس صبر کنند و در آن روز به کلیسای " نُتردام"(Notrdam) بروند و ازدواج کنند .آن ها در تمام این مدت ، وجودی مجزّا از بدبختی اطرافشان هستند.گاه در نزدیکی شان انسانی بر اثر بمب تکّه تکّه می شود و یا ساختمانی فرو می ریزد ؛ ولی هیچ یک از این حادثه ها نمی تواند ایشان را از فضای روحانی عشقشان بیرون کند.

روز جمعه ی مقدّس فرا می رسد. جلوی در کلیسا دختربچّه ی ژنده پوشی را می بینند.لوس به یاد می آورد که شب پیش این دختر را در خواب دیده است.دو دل داده ی جوان عاشقانه در کنار ستون کلیسا می ایستند .پی یر به زندگی و آینده اش فکر می کند؛ گویی در حال حساب رسی است .ناگهان صدای انفجار گوش خراشی می آید و کلیسا می لرزد. پی یر تمام سعی اش بر این است که از همسرش کند.لحظه ای بعد در حالی که آن ها وحشت زده یک دیگر را از ترس می فشارند ، ستون سنگین کلیسا رعدآسا بر سرشان فرو می ریزد و به زندگی شان پایان می دهد .

***

عشق، آفریدگار امید

رومن رولان(Romain Rolland)، نویسنده و موسیقی شناس فرانسوی قرن نوزدهم و بیستم ، در 29 ژانویه 1866 در شهرک "کلامسی" فرانسه در خانواده ای از طبقه ی متوسط زاده شد .در دبستان شاگردی پر تب و تاب و فعّال بود .شوق کتاب خواندن از همان دوران کودکی همراهش بود .در نوجوانی بر خلاف میل پدر و مادرش از مذهب کاتولیک جدا شد.وی نمی خواست بدون تفکّر ایمان بیاورد و هر چه بیش تر رنج های زندگی را می دید ، به رازهای آفرینش و قدرت مافوق بشری نزدیک تر می شد.او در کنار تحصیل در "سن لویی"، پیانو هم می زد.در دانش سرای عالی میان انتخاب سه رشته ی تاریخ ، ادبیات و فلسفه به تاریخ روی آورد و دکترایش را گرفت.او می خواست تاریخ روح ها را همراه با جانشان بنویسد و یکی از مدل های او "جنگ و صلح " تولستوی بود . همزمان در کار موسیقی نیز پیش می رفت و آثار و زندگی موسیقی دانان برجسته مانند "بتهوون" را موشکافانه بررسی می کرد ."زندگی بتهوون" از آثار او است که در 1903 منتشر کرد .از آثار ارزشمند او می توان ژان کریستف،جان ِ شیفته ، زندگی تولستوی ، میکل آنژ، روبِسپیر ، دانتون را نام برد .رومن رولان از مخالفان سرسخت جنگ بود .وی پایه گذاران جنگ طلبی را صاحبان صنایع بزرگ و انحصارات مالی می دانست.می کوشید مردم را آگاه کند تا نقاب از چهره ی لجن گونه ی ستیزه جویان بردارد تا بهتر شناخته شوند .رولان  در سال های پایانی زندگی به شدت زیر نظر فاشیست ها بود .وی در سی ام دسامبر 1944 چشم از جهان فرو بست.

رولان از نادرترین نویسندگان فرانسه است که تأثیر شگرفی در رشته ی موسیقی شناسی داشته. علاقه ی وافر او به آزادی و بشر دوستی وی را بر آن داشته بود که از زمان جنگ جهانی اول به بعد همه ی کوشش خود را در راه صلح و منافع مشترک مردم دنیا به کار برد .او نامه نگاری هایی نیز با دانشمندان و اندیشمندان زمان خود از جمله رابین درانات تاگور ، نویسنده و اندیشمند عارف هم عصر خود داشت تا گامی هر چند کوتاه در راه صلح جهانی بردارند.

محمد خلیلی(گلپایگانی)

بخش ادبیات تبیان