باز ایستید و فرود آیید
ورود كاروان امام حسین (ع) به سرزمین نینوا به روایت فیضالدموع
«فیض الدموع» از جمله مقاتل عاشوراست كه در حوالی سال 1283 قمری توسط میرزا محمدابراهیم نواب تهرانی ملقب به «بدایعنگار» (1241- 1299 ق) تصنیف شد. بدایعنگار از رجال فرهنگی سیاسی عهد قاجار است كه چندی عهدهدار معاونت وزارت علوم و مدتی نیز منشی وزارت خارجه بوده است. او در فیض الدموع با استفاده از منابع مهم واقعه عاشورا، بهویژه كتاب «لهوف» سیدبنطاوس، با زبانی شیوا به شرح واقعه كربلا پرداخته است. دقت نظر و اهتمام مولف در سنجش اعتبار روایات تاریخی، فیضالدموع را برخلاف بسیاری از كتابهای مشابهی كه در عهد قاجار پیرامون واقعه عاشورا نگاشته شدند، به منبعی قابل اعتماد مبدل ساخته است.
چون سپاه حر به نینوا رسیدند، ناگاه سواری بیامد بر شتری گزیده و سلیح درپوشیده و كمانی به دوش افكنده و بر حر سلام كرد و نامهای از عبیدالله بدو داد كه: «چون این نامه به تو رسد، بر حسین بنعلی سختگیر و او را بدان زمین كه از آب و گیاه بركنار بود، فرود آر و من رسول خویش را بفرمودم تا دیدبان تو باشد و چون فرمان من به امضارسانی، مرا باز گوید.»
حر آن نامه بر ابوعبدالله و یاران او فرو خواند و بر ایشان سخت گرفت كه هم بدان جای فرود آیند و خیمهها راست كنند.
زهیربن القین گفت: «یابنرسولالله! چنان دانم كه این كار بر ما سختتر شود و این ساعت، مقاتلت این جمع آسانتر نماید.»
امام فرمود: «مرا بر قتال ایشان سبقت نباید كرد تا حجت بر ایشان تمام آید» و بفرمود تا رحل بینداختند و خیمهها برافراشتند. آنگاه بر پای خاست و در میانِ یاران خود بایستاد و خطبه آغاز كرد و خدای سبحانه را بستود و بر او بسی ثنا گفت و فرمود: «كار به راستی فرود آمد؛ چنانكه بینید و دنیا به حقیقت دیگرگونه گشت و منكر روی كرد و معروف او پشت نمود و از او نماند مگر ته جرعه اندك، چون ته جرعهای كه به ظرفی فرو مانَد و زندگانی پست چون چراگاهی كه چرندگان را وبال آرَد. مگر نبینید حق را كه كس بدان كار نكند و نبینید باطل را كه كس از آن، خویشتن باز ندارد؟! و هر آینه مرد مومن را بدین روزگار از درِ راستی به دیدار خدای سبحانه بایست رغبت فزود و به راستی كه من مرگ را نبینم، مگر نیكبختی و سعادت و زندگانی را ندانم با ستمكاران، مگر سختی و شقاوت.»
روان شدند تا به زمین كربلا رسیدند، پس اسبی كه امام بر آن سوار بود بایستاد.
امام فرود آمد و اسبِ دیگر سوار شد، اسب گام بر نداشت؛ هفت یا هشت نوبت این كار كرد و حال بر این جمله برآمد. ابوعبدالله چون این حالت بدید از نام آن زمین بپرسید؛ كسی گفت: «یا بن رسولالله! غاضریه.»
فرمود: «دیگر نام دارد؟» كسی گفت: «نینوا.»
فرمود: «دیگر؟» كسی گفت: «شاطیء الفرات.»
فرمود: «دیگر؟» كسی گفت: «كربلا.»
چون امام این نام بشنید، آهی سرد برآورد و فرمود: «اَرضُ كرب و بلاء.» با یاران فرمود: «باز ایستید و فرود آیید كه اینجا خوابگاه شتران ماست و در اینجا خونهای ما ریخته شود و حریم ما ضایع ماند و مردان ما را بكُشند و كودكان ما را ذبح كنند و دوستان ما بدین خاك به زیارت ما آیند و به همین خاك، مرا نیای من، رسول خدای وعده فرمود و سخن او دیگرگون نشود.»
آنگاه فرود آمدند و رحل بینداختند و همی گفت:
«یا دهر اف لك من خلیل/ كم لك بالاشراق والاصیل
من طالب بحقه قتیل/ والدهر لا یقنع بالبدیل»1
علی بنالحسین(ع) گوید: «من چون این ابیات را بشنیدم، مرا گریه در گلو گرفت و بر حسب طاقت، خویشتن نگاهداشتم ولی عمهام زینب را زِمامِ طاقت از دست رفته بود، جَزع و زاری آغاز كرد و دامنكشان جانبِ حسین آمد و همی گفت: «ای برادرِ من و ای نور دو دیده و ای جاینشین گذشتگان و جمال بازماندگان!»
امام بدو نگریست و فرمود: «ای خواهر! شیطانِ رجیم، حلم تو را نبرد. اهل آسمانها همه نیست شوند و خاكیان نمانند. كل شیء هالك الا وجهه له الحكم و الیه ترجعون. پدر و نیای من كه بسیِ به از من بودند، برفتند و مرا و دیگر مومنان را بدیشان تاسی باید كرد. زینهار چون من كشتهشوم، گریبان بر من چاكنزنی و روی نخراشی و موی نپراكنی».
* «فیض الدموع»، تصحیح اكبر ایرانی قمی، قم: هجرت، 1374.
1 ای روزگار، عجب دوستی هستی، در هر طلوع و غروب چه بسیار حق طلبانی را میکشی و به چیز دیگری قانع نمیشوی.
منبع:همشهری داستان