در هجر یوسف
نقل است كه روزی یوسف بر سر راه آمده بود، از راه گذران كنعان خبر میپرسید. اعرابئی دید كه از راه كنعان میآید بر شتری سوار؛ یوسف خُدّام را به امری مشغول گردانید و به نزدیك اعرابی آمد و از حال كنعان و یعقوب خبر میپرسید. آن مرد گفت یعقوب از سورَتِ فراق و شدت اشتیاق فرزند دلبند خود یوسف نام، از شهر بیرون آمده است و بر سر راه خانهای ساخته و آنرا بیتُ الاحزان نام كرده و شب و روز در فراق یوسف میگرید و از غایت اندوه و حزن انبوه، چشم جهان بینش مكفوف گشته. یوسف در گریه شد. ملازمان گفتند یا مالك! او حدیث یعقوب میگوید، تو چرا گریه میكنی؟ گفت: كار محنت رسیدگان دشوار است و بر حال ایشان جای گریه است. همچنان گریان به خانه باز آمد و خلوت ساخته، قلم برداشته تا نامهای نویسد. فیالحال جبرئیل در رسید كه ای یوسف! از قلم دست بازدار كه هنوز وقت نرسیده است. گفت: ای جبرئیل! آن پیر مسكین هلاك میشود. گفت: بگذار كه آنچه دوست خواهد چنان كند. گفت هیچ پرسیدهای كه گناه وی چیست؟ گفت پرسیدهام. گفت چه فرمان آمد؟ گفت چنین فرمان آمد كه كسی كه دعوی محبت ما كند و آنگاه بغیر ما الفت گیرد، سزای او زاری فراق است.
فراهی هروی
شراب عقبی
آوردهاند كه یكی از مشایخ ـ رحمهم الله ـ با اصحاب خویش به صحرا بیرون آمد. جماعتی جوانان را دید به شُرب خمر و زمر مشغول شدهاند. مریدان گفتند ای شیخ دستوری ده تا برویم و بر ایشان امر معروف كنیم و ایشان را از فسق منع فرماییم. شیخ گفت شما باشید تا من تنها بروم و بدین امر قیام نمایم. ایشان گفتند روا باشد. پیر نزدیك جوانان آمد و گفت: السلام علیكم!
ایشان همه برپای خاستند و گفتند دانستیم كه آمدهای تا امر معروف كنی و ما را به راه توبه خوانی. قدحی به دست او دادند و گفتند تو نیز با ما در این قدح موافقت كن آنگاه جمله توبه كنیم! گفت چنین باشد و قدح بر دست نهاد و گفت: نه عادت شما آن است كه هر كس كه قدح در دست گیرد به یاد مطلوبی خورَد؟ و مرا نیز شاید كه به یاد یكی بخورم؟
ایشان گفتند: شاید.
پیر قدح بر دست نهاد و گفت این به یاد روزی كه تنهای ما را به خاك بسپارند و جانهای ما را به افق اعلی برآرند و میراث ما میراث خوارگان برند، و به یاد روزی كه ما را بر آن سریر، عریان نهند و منادی ندا كند كه كجاست آن تن توانای تو و كجاست آن زبان گویای تو؟ و به یاد روزی كه ما را بر آن مركب عریان بخوابانند و از هر جانبی ندا كنند كه:
«ای برادران و خواهرانم، و ای اهل و خاندانم، زندگانی دنیا شما را نفریبد آن چنان كه مرا فریفت و زمان شما را به بازی نگیرد آن چنان كه مرا به بازی گرفت.»
و یاد آن روزی كه ما را در آن گور تنگ و تاریك بخوابانند و خاك گور به زبان حال گوید: «من خانه تاریكیام، و من خانه غربتم، و من خانه تنهاییام، و من خانه وحشتم.»
و یاد آن روزی كه ندا آید كه: (روزی بیاید كه گروهی سپید چهره و گروهی سیاه چهره باشند...«آل عمران، آیه 106») و ما ندانیم كه از كدام گروه باشیم.
و یاد آن روزی كه حق تعالی گوید: (پس هر كس را كه در آن روز نامه اعمالش را به دست راستش دهند ـ و هر كس را كه در آن روز نامه عملش را به دست چپ دهند ... «انشقاق، آیه 7 ـ حاقه، آیه 25») و ندانیم كه نامه ما به دست راست دهند یا به دست چپ و یاد آن روز كه مَلك تعالی گوید: (و ما ترازوهای عدل را برای روز قیامت خواهیم نهاد .... «انبیاء، آیه 47») و ندانیم كه كفه طاعت ما گرانتر آید یا معصیت ما؟ و به یاد آن روز كه مَلك تعالی گوید: (... گروهی در بهشت و گروهی در جهنم. «شوری، آیه 6») و ندانیم كه ما را سوی بهشت برند یا سوی دوزخ.
چون شیخ اینجا رسید، فریاد از آن جوانان برآمد، گفتند:«ای شیخ! ما خواستیم كه تو را از شراب دنیا مست كنیم، تو ما را از شراب عقبی مست كردی. اگر توبه كنیم خدای تعالی توبه ما را قبول كند یا نی؟ پیر گفت قال الله سبحانه و تعالی: (و او خدایی است كه توبه بندگانش را میپذیرد و گناهانشان را میبخشد و هر چه انجام بدهید میداند «شوری، آیه 25»).
كمال الدین خوارزمی
تنظیم : بخش ادبیات تبیان