تبیان، دستیار زندگی
آورده اند كه چهار كس از اصناف مردمان درباغی رفتند و به خوردن میوه مشغول شدند. یكی از آن جمله دانشمندی بود ، و دیگر علوی، و سیم لشكری، و چهارم بازاری. خداوند ( صاحب) باغ در آمد، دید كه ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كیاست باغبان

كیاست باغبان

آورده اند كه چهار كس از اصناف مردمان درباغی رفتند و به خوردن میوه مشغول شدند. یكی از آن جمله دانشمندی بود ، و دیگر علوی، و سیم لشكری، و چهارم بازاری. خداوند ( صاحب) باغ در آمد، دید كه میوه بسیار تلف كرده بودند و آن خداوند باغ مردی زیرك و عاقل بود. با خود گفت:" من تنهایم و ایشان چهار كس، و با چهار كس بر نتوانم آمدن." روی بدیشان كرد و اول مرد دانشمند را گفت:

" تو مردی دانشمند و عالمی و مقتدا و پیشوای مایی، و مصالح معاش و معاد ما به بركات اقدام و حركات اقلام ( قلمها- نوشتن) علما باز بسته است؛ و این دیگری سیدی بزرگ و از خاندان نبوت، ما همه بنده و مولای خاندان توایم، و دوستی آن دودمان بر ما واجب است- چنانكه حق تعالی می فرماید: " قُل لا أسئَلُكُم عَلَیهِ أَجراً الاّ المَوَدَّةَ فی القربی "( شوری/23)؛ و این دیگر مردی لشكری است و از ارباب تیغ و خون، و جان ما به سعی منع ایشان آبادان است. شما اگر در باغ من آیید و تمامت میوه باغ من بخورید، از شما دریغ نبود. مرد بازاری كیست، و به چه وسیلت در باغ من تواند آمد، و به كدام فضیلت میوه باغ من تواند خورد؟

پس دست دراز كرد و گریبان او بگرفت واو را دستبردی تمام نمود( او را زد) چنان كه از پای درآمد. پس دست و پای او ببست و روی با لشكری كرد و گفت:" بنده خدمتكار علما و ساداتم، اما تو دانسته ای كه چون من خراج این رز ( باغ) به سلطان دادم، او را بیش بر من سبیل نماند ( و دیگر حقی به من ندارد). اگر ائمه و سادات به جان بر من حكم كنند(یعنی جان مرا بخواهند) پیش ایشان نهم و هنوز خود را مقصر دانم ( فكر می كنم كه برایش كم گذاشته ام)  اما تو باری نگویی كه كیستی و به چه وسیلت در باغ آمده ای ؟" پس او را نیز بگرفت و ادبی تمام بكرد ودست و پای او ببست.

آنگاه روی به دانشمند كرد كه " همه عالم [ بنده] ساداتند و حرمت نسب ایشان برهمگان ظاهر. اما تو كه دعوی علم كنی، ندانی كه در باغ مردمان بی اجازت نشاید رفت؟ این علم تو را چه مقدار ( چه ارزشی دارد) ماند؟ و من و مال من فدای سادات باد، اما هر جاهلی كه خود را دانشمند خواند و مال مسلمانان حلال داند، سزای تأدیب و درخور تعذیب باشد." پس او را نیز بگرفت و ادبی محكم بكرد و دست و پای او را در قید آورد.

علوی تنها ماند؛ روی به وی كرد كه " ای مدعی نا اهل ، تو باری نگویی كه به چه سبب بی اجازت در باغ من آمده ای، و مال مرا باطل كرده ای؟ پیغمبر كجا گفت كه مال امت من برعلویان حلال است؟!" پس او را نیز بربست، و بدین طریق هر چهار در قید آورد، و بهای انگور خود را از ایشان استیفا كرد، و به هزار شفاعت ایشان را رها كرد. و اگر هم از اول به تهوٌر خواستی كه با ایشان درآویزد، هر چهار یكی شدندی و او را برنجانیدندی؛ اما به كیاست مراد خود به حاصل كرد.

منبع: جوامع الحكایات