یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
تو روستان هَردِ رود
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1394/07/11
بزی بزی قهرمان
یکی بود یکی نبود | شاخشو مالید به سنگ | گرگ شد عصبانی |
زیر گنبد کبود | تا حسابی تیز کنه | افتاد به دم تکانی |
تو روستای هَردِ رود | گرگه رو ریز ریز کنه | آن گرگِ بد قواره |
گله ای تو صحرا بود | بزبزی رفت به میدان | نداشته راه چاره |
چوپونش رفته بود به خواب | با شاخ تیز و دندان | تا رفت دَهَن باز کنه |
گله اش کنار آب | گرگه گفت: برو کنار | حمله ای آغاز کنه |
بزای شاد و خندون | دست از این شوخی بردار | بزه پرید با مشتش |
با گوسفندای شیطون | کاری کنم بگی آخ | ضربه ای زد به پشتش |
بالا، پایین می پریدند | بشکنه از سرت شاخ | قصه اش این چنین شد |
دنبال هم می دویدند | می برمت به خونه | گرگه نقش زمین شد |
اما کنار یه سنگ | واسه شام شبونه | یک دفعه سگ گله |
یه بز خیلی زرنگ | بز گفت: برو بخور آش | که بوده چاق و چله |
که اسمش بود بزبزی | پس به همین خیال باش | از بالا واق واق کنان |
تنهای می کرد بازی | من بز پهلوانم | آمد میان میدان |
یک دفعه از پشت سنگ | قوی، اهل میدانم | سگه با سر و صدا |
یه گرگی آمد به جنگ | شاخمو خوب تیز می کنم | چوپونو کرد، پیدا |
گرگه چشاشو ریز کرد | گرگارو ریز ریز می کنم | چوپونه از خواب پرید |
دندونو تیزِ تیز کرد | من باهوش و زرنگم | تا پیش گرگه دوید |
این گرگِ چاق و چله | قوی مثل پلنگم | دید گرگ با گریه زاری |
رفته تو فکر گله | اما تو گرگ پیری | زخمیِ و فراری |
همه ترسیده بودند | شاخ بزنم می میری | چوپون رفت پیش بزی |
تا گرگو دیده بودند | خیال نکن که گرگی | که حالا می کرد بازی |
اما آن بز زرنگ | یعنی خیلی بزرگی | گفت آفرین که امروز |
بر گرگ گشتی پیروز |
منبع: نشریه نارنگی
تنظیم: فهیمه امرالله