تبیان، دستیار زندگی
ا پسر بچه ای با سرعت شروع به دویدن کرد واز آن جا فرار کردو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پسرک بازیگوش

سنگی از زمین بلند شد و محکم به سر پسر به خورد و در میان آه و ناله ، خون از سرش جاری شد. از آن طرف پسر بچه ای با سرعت شروع به دویدن کرد و از آن جا فرار کرد.

پسرک بازیگوش

وقتی می دوید پشت سر هم چشمانش را به هم می زد و موهایش با سرعت باد حرکت می کرد. از چهره اش شیطنت و ترس می بارید. در آن محله کسی نبود که از دست شیطنت ها و آزارو اذیت او در امان باشه. یک روز پسر بچه ای را کتک می زد یا با سنگ شیشه ای را می شکست و یا باد لاستیک ماشینی و را خالی می کرد. و یا مثل امروز...

همین طور که در حال دویدن بود ناگهان سرپیچ کوچه به یه پیرمردی برخورد کرد و نزدیک بود پیرمرد زمین بخوره ولی دست پر چین و چروکش را به دیوار گرفت و زمین نخورد. پسر بچه خواست فرار کنه ولی وقتی سر و صورت سفید پیرمرد را دید خجالت کشید و گفت: ببخشید عجله داشتم. پیرمرد گفت: اشکالی نداره  مواظب خودت باش. و سپس راه افتاد.

در حالی که پیرمرد با نگاه مهربانش او را دنبال می کرد از اون محل دور شد. چند روز بعد باز پسرک زنگ خانه ای را زد ولی تا خواست فرار کند همان پیرمرد را مقابل خود دید. از خجالت سرش را پایین انداخت و تا خواست فرارکنه پیرمرد دستش را گرفت و او نگه داشت. وقتی خانم در را بازکرد، پیرمرد به او گفت: ببخشید خواهرم با پلاک شماره 18 کار داشتم ولی مثل این که اشتباه زدم.

خانم گفت: خواهش می کنم پلاک 18 خانه بغلی ماست. پیرمرد تشکر کرد و با پسر بچه رفت. پیرمرد گفت: خواب پسرم چرا این کارو می کنی؟ پسر جواب داد: برای بازی، همه ...همه همین کار را می کنند. پیرمرد گفت: یعنی هر کسی هر کاری کرد تو هم باید انجام بدی؟ شاید آدم ها کارهایی بکنند که هیچ وقت نشه جبران کرد.

پسرک بازیگوش

این سخن مولا را یادت نره: بد، بد است و چنان جه از تو سربزند بدتر. و خوب، خوب است و چنان چه از تو سر بزند خوب تر است. سپس به آرامی از کنار پسر بچه رفت و پسر بچه تصمیم گرفت از امروز کارخوب انجام بده و به جای اذیت کردن، به مردم کمک کنه.
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی-کودک
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.