تبیان، دستیار زندگی
روزی روزگاری در یک طویله بزرگ حیوانات زیادی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات گاو شکمویی بود که هر چی غذا می خورد سیر نمی شد تا این که....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گاو شکمو

روزی روزگاری در یک طویله بزرگ حیوانات زیادی زندگی می کردند، یکی از این حیوانات گاو شکمویی بود که هر چی غذا می خورد سیر نمی شد.

گاو شکمو

گاو قصه ما تا زمانی که غذا بود به خوردن ادامه می داد.در کنار این گاوها چند تا گوسفند و الاغ هم بودندکه بعضی وقت ها گاو شکمو وقتی می دید آن ها نیستند به سمت غذا حیوانات می رفت و  آن ها را می خورد.

الاغ بیچاره باید هر روز کلی کار می کرد و برای گاو و گوسفندان غذا می آورد و به خاطر این که گاو شکمو کلی غذا می خورد مجبور بود این راه را  2یا 3 بار برود.حیوانات به گاو شکمو می گفتند: آن قدر غذا نخور دل درد می گیری و وزنت زیاد می شود.

ولی اصلا گوش گاو بدهکار نبود از صبح تاشب غذا می خورد و می خورد و می خورد.بالاخره کار کردن زیاد باعث شد که الاغ بیچاره مریض شود .و به همین خاطر قرار شد که چند روزی که الاغ بیمار شده گاو و گوسفندان برای چرا به صحرا بروند.

گاو پر خور که تا به حال به صحرا نرفته بود آرام آرام پشت سر بقیه به راه افتاد. اما به خاطر پاهای گنده  وگوشت آلودش نمی توانست به بقیه برسد بنابراین عقب ماند و راه را گم کرد. علف زار ها کم تر می شد و فقط خاک بود و بیابان.

گاو شکمو که خیلی ترسیده بود به این طرف و آن طرف می رفت. چند ساعتی گذشت و گاو شکمو خیلی گرسنه اش شد. بقیه گاو و گوسفندان هم که دیده بودند گاو شکمو نیست به سگ گله خبر دادند.

گاو شکمو روی زمین دراز کشیده بود به حرف دوستانش که می گفتند نباید آن قدر پرخوری کنی، فکر می کرد که یک باره صدای سگ آمد. با خوش حالی از جا پرید و به دنبال سگ گله راه  افتاد و در راه تصمیم گرفت که از آن به بعد دیگر پرخوری نکند.

گاو شکمو

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- قصه های شب
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.