تبیان، دستیار زندگی
روزی از روزها پسری بود که اصلاً اعتماد به نفس نداشت و همیشه به خاطر نداشتن اعتماد به نفس کارهایش را درست انجام نمی داد. ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انعکاس زندگی

انعکاس زندگی

روزی از روزها پسری بود که اصلاً اعتماد به نفس نداشت و همیشه به خاطر نداشتن اعتماد به نفس کارهایش را درست انجام نمی داد.

روزی پدرش به او گفت:« پسرم تو به خاطر نداشتن اعتماد به خودت در کارها موفق نمی شوی، برای موفقیت باید به خودت اعتماد داشته باشی»

پسر گفت:« ولی پدر من فکر می کنم که هیچ کاری را نمی توانم درست انجام دهم.»

پدر از این طرز فکرِ پسر خود دلگیر شد و با خود فکری کرد. به پسر گفت آخر این هفته با هم به کوه برویم تا کمی ورزش کنیم.» پسر قبول کرد و خوشحال شد از اینکه قرار است با پدر خود به تفریح برود.

پسر و پدر داشتند در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد و او به زمین افتاد و فریاد زد : آی ی ی!!! صدایی از دور دست آمد: آ آ آ ی ی ی!!!

پسرک با کنجکاوی داد کشید : تو کی هستی؟

پاسخ شنید: تو کی هستی؟

پسرک ناراحت و عصبانی شد و فریاد زد: ترسو!

باز پاسخ شنید: ترسو!

این بار پسرک با تعجب از پدر پرسید: چه خبر است؟ پدرش لبخندی زد و گفت: پسرم توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی !

پدر به او توضیح داد: «مردم می گویند که این انعکاس کوه است»؛ ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام بدهی زندگی عیناً به تو آن جواب را می دهد.

اگر عشق را بخواهی عشق بیشتری در قلبت به وجود خواهد آمد و اگر به دنبال موفقیت باشی آن را حتماً به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی همان را به تو خواهد داد. پسر در فکر فرو رفت. بالاخره آن روز تمام شد و پدر و پسر به خانه برگشتند.

ولی پسر داشت تمام سعی اش را می کرد که انسان موفقی باشد. دلش می خواست به پدرش ثابت کند که یک قهرمان است مانند انعکاس صدایش توی کوه. او از کارهای کوچک شروع کرد و دید می تواند در آن ها موفق شود.

با پشتکارِ زیاد شروع به درس خواندن کرد به طوری که دوستان و معلمش حسابی از این تغییری که در او به وجود آمده بود متعجب بودند. پسر در امتحانات قبلی حسابی نمره هایش را خراب کرده بود ولی در امتحانات این نوبت همه ی نمره هایش بیست شده بود!

پسر کم کم خودش را باور کرده بود و در تمام کارهایی که شروع می کرد موفق بود. در دلش پدرش را ستود که با بهترین روش به او یاد داده بود که می تواند با تلاش خودش را تغییر بدهد و اعتماد به نفس داشته باشد. پدر هم پسرش را تشویق می کرد تا در این راهی که پیش گرفته است همیشه موفق باقی بماند. حالا پسر یک قهرمان بود؛ هم برای دوستانش هم پدر و مادرش و هم خودش!

koodak@tebyan.com

نویسنده: تبسم براتی

تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.