تمشک ها برق می زدند! مامان بزرگ به تمشک ها نگاه کرد و لبخند زد. پرستار در زد و گفت: «خانوم مثه این که سر حال اومدین؟!» خند ه ی مامان بزرگ گشادتر شد. تمشک ها را گذاشت روی میز کنار ی اش. پرستار پرده ها را کنار زد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1395/08/29
تمشک
تمشکها برق میزدند! مامانبزرگ به تمشکها نگاه کرد و لبخند زد. پرستار در زد و گفت: «خانوم مثه اینکه سر حال اومدین؟!» خندهی مامانبزرگ گشادتر شد. تمشکها را گذاشت روی میز کناریاش. پرستار پردهها را کنار زد.
مشغول کشیدن نقاشی بود که مامان وارد اتاق شد و به نقاشیاش نگاه کرد؛ به چهرههای خندانی که کشیده بود.چه نقاشی قشنگی! حاضر شو بریم باغ.
اونجا میتونی تمومش کنی.با مدادرنگیهایش رفت توی ماشین. مامان سوار شد و راه افتاد. پشت سر هم پرسید: «از کدوم درخت میوه بچینم؟ به نظرت تمشکها رسیدن؟ میشه من بچینمشون؟» مامان کمی مکث کرد و سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. خوشحال شد.
کم پیش میآمد مامان از این اجازهها به او بدهد. به باغ که رسیدند، وسایلش را گذاشت روی میز. مامان گفت: «تا تو نقاشیات رو تموم کنی...» پرید وسط حرفش: «اول تمشک!» مامان خندید. خندهی مامان قشنگ بود. از وقتی که مامانبزرگ مریض شده بود، کمتر میخندید
سیاهی و قرمزی تمشکها با برگهای آن قشنگ بود. یکییکی چیدشان. حواسش بود خیلی فشارشان ندهد که له نشوند. تو فکر مامانبزرگ بود. تمشک خیلی دوست داشت.مامانبزرگ یادش داده بود چهطوری تمشک بچیند. میگفت: «خدا خیلی باسلیقهست! ببین میوههاش چهقدر خوشگله!
تا به خودش آمد، تمشکها توی سبد بودند! مامان آنطرف داشت گیلاس میچید.دستهایش را شست و برگشت سر نقاشی. مامانبزرگ را کشید که دستش را گرفته بود. میخندید و نیازی به ویلچر نداشت.
مامان با سبد گیلاسها نزدیک شد. نگاه به نقاشی انداخت و بعد به دخترش.- من رو میبری پیش مامانبزرگ؟ میخوام براش تمشک ببرم.چین و چروکهای پیشونی مامان رفت.از پلههای بیمارستان بالا رفتند. منتظر بود تا حرفهای مامان با پرستار تمام شود. پرستار نگاهش کرد و گفت: «سلام نسیم کوچولو! میدونی مامانبزرگت خیلی دوستت داره؟»
باعجله سرش را تکان داد. پرستار رو به مامان گفت: «هرروز عکسش رو نگاه میکنه!»بالأخره به در اتاق مامانبزرگ رسیدند. مامانبزرگ به در نگاه میکرد. سرمش تموم شده بود و گره روسریاش شل بود. انگار منتظر یکی بود تا از تنهایی درش بیاورد.
تمشکها برق میزدند! مامانبزرگ به تمشکها نگاه کرد و لبخند زد! پرستار در زد و گفت: «خانوم مثه اینکه سر حال اومدین؟!» خندهی مامانبزرگ گشادتر شد. تمشکها را گذاشت روی میز کناریاش. پرستار پردهها را کنار زد.
کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.comاونجا میتونی تمومش کنی.با مدادرنگیهایش رفت توی ماشین. مامان سوار شد و راه افتاد. پشت سر هم پرسید: «از کدوم درخت میوه بچینم؟ به نظرت تمشکها رسیدن؟ میشه من بچینمشون؟» مامان کمی مکث کرد و سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. خوشحال شد.
کم پیش میآمد مامان از این اجازهها به او بدهد. به باغ که رسیدند، وسایلش را گذاشت روی میز. مامان گفت: «تا تو نقاشیات رو تموم کنی...» پرید وسط حرفش: «اول تمشک!» مامان خندید. خندهی مامان قشنگ بود. از وقتی که مامانبزرگ مریض شده بود، کمتر میخندید
سیاهی و قرمزی تمشکها با برگهای آن قشنگ بود. یکییکی چیدشان. حواسش بود خیلی فشارشان ندهد که له نشوند. تو فکر مامانبزرگ بود. تمشک خیلی دوست داشت.مامانبزرگ یادش داده بود چهطوری تمشک بچیند. میگفت: «خدا خیلی باسلیقهست! ببین میوههاش چهقدر خوشگله!
تا به خودش آمد، تمشکها توی سبد بودند! مامان آنطرف داشت گیلاس میچید.دستهایش را شست و برگشت سر نقاشی. مامانبزرگ را کشید که دستش را گرفته بود. میخندید و نیازی به ویلچر نداشت.
مامان با سبد گیلاسها نزدیک شد. نگاه به نقاشی انداخت و بعد به دخترش.- من رو میبری پیش مامانبزرگ؟ میخوام براش تمشک ببرم.چین و چروکهای پیشونی مامان رفت.از پلههای بیمارستان بالا رفتند. منتظر بود تا حرفهای مامان با پرستار تمام شود. پرستار نگاهش کرد و گفت: «سلام نسیم کوچولو! میدونی مامانبزرگت خیلی دوستت داره؟»
باعجله سرش را تکان داد. پرستار رو به مامان گفت: «هرروز عکسش رو نگاه میکنه!»بالأخره به در اتاق مامانبزرگ رسیدند. مامانبزرگ به در نگاه میکرد. سرمش تموم شده بود و گره روسریاش شل بود. انگار منتظر یکی بود تا از تنهایی درش بیاورد.
تمشکها برق میزدند! مامانبزرگ به تمشکها نگاه کرد و لبخند زد! پرستار در زد و گفت: «خانوم مثه اینکه سر حال اومدین؟!» خندهی مامانبزرگ گشادتر شد. تمشکها را گذاشت روی میز کناریاش. پرستار پردهها را کنار زد.
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: همشهری
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.