کوچولوی بهانه گیر
همه از دست کوچولو و غذا خوردنش ناراحت بودن، چه توی مهدکودک و چه توی خونه. تا این که یه روز دوست کوچولو اومد پیشش و بهش گفت: ...
باز هم ظهر شده بود. موقع ناهار بود، مادر کوچولو مرتب اونو صدا می زد: مادر: کوچولو... کجایی کوچولو... بیا غذاتو کشیدم!
اما از کوچولو خبری نبود. می دونین چرا؟ چون کوچولو قایم شده بود! رفته بود زیر میز و قایم شده بود، آخه کوچولو هر غذایی که جلوش میذاشتن، بهانه می گرفت.
کوچولو: اَه... من اینو دوست ندارم. من کباب می خوام!
اگه یه روزی هم کباب جلوش میذاشتن، بازم می گفت:
کوچولو: اَه... من اینو دوست ندارم. ماکارونی می خوام!
همه از دست کوچولو و غذا خوردنش ناراحت بودن، چه توی مهدکودک و چه توی خونه. تا این که یه روز دوست کوچولو اومد پیشش و بهش گفت: ...
(مربی ابتدا از کودکان می پرسد که فکر می کنند دوست کوچولو به او چه گفته است، سپس با جمع بندی با نظرات کودکان و هدایت آن ها به سمتی که انتهای داستان به اصلاح رفتاری کوچولو منجر شود، از آن ها می خواهد که قصه را به کمک یکدیگر به پایان برسانند).
منبع:آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، کتاب راهنمای آموزش قصه