تبیان، دستیار زندگی
قرار بود فردا مریم تولدش را در مهدكودك، كنار خانم مربی و دیگر بچه ها جشن بگیرد. بچه ها خیلی خوشحال بودند، به همین دلیل در حیاط مهدكودك جمع شدند و شروع به صحبت كردند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 تولد مریم

تولد مریم


مریم پرسید: «بچه‌ها چیز دیگری نمی‌خواهید؟ »یكی از بچه‌ها جواب داد: «وای نه! چقدر خوشمزه بود، من كه دیگر جا ندارم!» كودك دیگر پاسخ داد: «منم همین‌طور!» بعد مریم خندید و گفت: «پس اگر ساندویچ و شیرینی و شكلات و سیب‌زمینی سرخ كرده و آبمیوه و بیسكویت هم می‌آوردم، آن‌ها را چه‌كار می‌كردیم؟»


واحد فعالیت: پرهیز از اسراف

قرار بود فردا مریم تولدش را در مهدكودك، كنار خانم مربی و دیگر بچه‌ها جشن بگیرد. بچه‌ها خیلی خوشحال بودند، به‌همین دلیل در حیاط مهدكودك جمع شدند و شروع به صحبت كردند. یكی از بچه‌ها گفت: «چقدر خوب، لابد مریم یك عالمه ساندویچ خوشمزه با خود برای جشن تولدش می‌آورد!» دیگری گفت: «فقط ساندویچ؟ من مطمئنم مقدار زیادی شیرینی و شكلات هم می‌آورد!»

نفر بعدی گفت: «فقط همین؟ چقدر خوب می‌شود كه یك سینی پر از سیب‌زمینی سرخ كرده هم بیاورد... حتماً هم می‌آورد!» آخرین نفر هم گفت:‌ «پس بیسكویت و آبمیوه چی؟ من می‌دانم كه مریم چندین بسته بیسكویت و آبمیوه برایمان خواهد آورد!»

اسراف یعنی كار نادرستی كه خدای مهربان ما دوست ندارد!

نوبت به خود مریم رسید كه حرف‌های بچه‌ها را گوش می‌داد و فقط لبحند می‌زند. بچه‌ها از او پرسیدند: «مریم چرا هیچ چیز نمی‌گویی؟» مریم خندید و جواب داد: «تا فردا صبر كنید.» فردا شد، همه‌ی بچه‌ها در انتظار بودند، بالاخره مریم وارد كلاس شد. او و مادرش دو سینی در دست داشتند. مادر مریم پوشش روی سینی‌ها را برداشت. در یكی از سینی‌ها لقمه‌هایی به اندازه‌ی بچه‌های كلاس كه خیلی باسلیقه آماده شده بودند و در سینی دیگر مقداری میوه‌ی پوست كنده، آن هم باز به اندازه‌ی بچه‌های كلاس قرار داشت.

مریم لقمه‌ها را به بچه‌ها تعارف كرد، همه برداشتند و تشكر كردند.كودكان با لذت لقمه‌ها را خوردند، بعد مریم سینی میوه‌های پوست كنده را تعارف كرد. همه برداشتند و از مریم و مادرش تشكر كردند.

مریم پرسید: «بچه‌ها چیز دیگری نمی‌خواهید؟ »یكی از بچه‌ها جواب داد: «وای نه! چقدر خوشمزه بود، من كه دیگر جا ندارم!» كودك دیگر پاسخ داد: «منم همین‌طور!» بعد مریم خندید و گفت: «پس اگر ساندویچ و شیرینی و شكلات و سیب‌زمینی سرخ كرده و آبمیوه و بیسكویت هم می‌آوردم، آن‌ها را چه‌كار می‌كردیم؟»

بچه‌ها كه نمی‌دانستند چه پاسخی بدهند به یكدیگر نگاه می‌كردند. خانم مربی دستی بر سرِ مریم كشید و گفت: «آفرین بر مریم! اگر آن‌ها را می‌آورد، شما نمی‌توانستید آن‌همه خوراكی را بخورید. آن وقت چی می‌شد؟»

بچه‌ها كه منظور خانم مربی را فهمیده بودند همه با هم گفتند:  «اسراف می شد!»

یعنی كار نادرستی كه خدای مهربان ما دوست ندارد!

مقصود نعیمی ذاکر
نشر لک لک


منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، راهنمای آموزش قصه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.