تبیان، دستیار زندگی
یک شب مهتابی دهکده رفته به خواب با پدر می گشتیم لب رودی پر آب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعله‌های آتش
آتش

یک شب مهتابی

دهکده رفته به خواب

با پدر می گشتیم

لب رودی پر آب

سردمان بود و پدر

آتشی روشن کرد

هرکس از هر گوشه

تکه چوبی آورد

شعله های آتش

سرخ و نارنجی و زرد

چهره های ما را

نورباران می کرد

ناگهان«احمد» گفت:

بچه ها،آن بالا

شعله ها ساخته اند

شکل طاووسی را

بعد از آن هرشعله

پیش چشمان ما

شکل مخصوصی داشت

زنده بود و زیبا

شعله ای،اسبی بود

شعله ای، یک آهو

شعله ای،شکل عقاب

شعله ای هم یک قو

کم کم آتش خوابید

زیر خاکستر و دود

شاد بر می گشتیم

چه شب خوبی بود .

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: وبلاگ ادبیات من

مطالب مرتبط:

پیرمرد چوپان

بی خدا نمی‌شود

لحظه آغاز

معلم، مثل باران

مادر مهربان

شعرتان پر از پرنده است

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.