تبیان، دستیار زندگی
باز آن احساس گنگ و آشنا در دلم سیر و سفر آغاز کرد باز هم با دست‏های کودکی سفره‏ی تنگ دلم را باز کرد باز برگشتم به آن دوران دور
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بال‏های کودکی
بال های کودکی

باز آن احساس گنگ و آشنا

در دلم سیر و سفر آغاز کرد

باز هم با دست‏های کودکی

سفره‏ی تنگ دلم را باز کرد

باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی‏های خوب

قصه‏های ساده‏ی مادربزرگ

در هوای گرم شب‏های جنوب

رختخوابی پهن، روی پشت‏بام

کوزه‏های خیس، با آب خنک

بوی گندم، بوی خوب کاهگل

آسمان باز و مهتاب خنک

از فراز تپه می‏آمد به گوش

زنگ دور و مبهم زنگوله‏ها

کوچه‏های روستا، تنگ غروب

محو می‏شد در غبار گله‏ها

های و هوی کوچه‏های شیطنت

دست دادن با مترسک‏های باغ

حرف‏های آسمان و ریسمان

حرف‏های یک کلاغ و چل کلاغ

روزهای دسته‏گل دادن به آب

چیدن یک دسته گل از باغچه

جست‏وجوی عینک مادربزرگ

توی گرد و خاک روی طاقچه

فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

فصل خرمنجا و خرمن‏کوب بود

خواندن خط‏های در هم توی ماه

خواب‏های روی خرمن خوب بود

روزهای خرمن افشانی که بود

خوشه‏‏ها در باد می‏رقصید شاد

دانه‏های گندم و جو را ز کاه

پاک می‏کردیم با آهنگ باد

در دل شب‏های مهتابی که نور

مثل باران می‏چکید از آسمان

می‏کشیدیم از سر شب تا سحر

بارهای کاه را تا کاهدان

آسمان‏ها در مسیر کهکشان

ریزه‏های ماه را می‏ریختند

اسب‏ها از بارشان، در طول راه

ریزه‏های کاه را می‏ریختند

ریزهای کاه خطی می‏کشید

از سر خرمن به سوی کاهدان

کهکشانی دیده می‏شد در زمین

کهکشان دیگری در آسمان

توی خرمنجای خاکی کیف داشت

بازی پرتاب «توپ آتشی»

«دوز» بازی‏های بی‏دوز و کلک

جنگ با «تیر و کمان‏های کشی»

جنگ مردان مثل جنگ واقعی

جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

جنگ ما مانند «جنگ زرگری»

گر چه پرآشوب، اما خوب بود

مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

خون ما در جنگ‏ها بی‏درنگ بود

هفت تیر چوبی ما بی‏صدا

اسب‏های چوبی ما لنگ بود

آسیاهای قدیمی خوب بود

دوستی‏های صمیمی خوب بود

گر چه ماشین‏های ما کوکی نبود

باز «ماشین‏های سیمی» خوب بود

ظهرها بعد از شنا و خستگی

ماسه‏های نرم کارون کیف داشت

وقت بیماری که می‏رفتیم شهر

سینمای گنج قارون کیف داشت

روزها در کوچه‏های روستا

دیدن ملای مکتب ترس داشت

دیدن جن توی حمام خراب

دیدن یک سایه در شب ترس داشت

چشم‏ها، هول و هراس ثبت‏نام

دست‏ها، بوی کتاب تازه داشت

گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

باز هم دلشوره‏ها اندازه داشت

«باز باران با ترانه» می‏گرفت

دفتر «تصمیم‏ کبری» خیس بود

«خاله مرجان» و خروس ساده‏اش

که پر و بالش سرا پا خیس بود

روزهای باد و باران و تگرگ

تیله بازی‏های ما با آسمان

تیله‏های شیشه‏ای از پشت‏بام

صاف، غل می‏خورد توی ناودان

بعضی از شب‏ها که مهمان داشتیم

گرم و روشن بود ایوان و اتاق

می‏نشستیم از سر شب تا سحر

فال حافظ بود و گرمای اجاق

«هفت بند» کهنه‏ی «کاکاعلی»

ناله‏اش مثل صدای آب بود

شاهنامه خوانی  «عامورضا»

داستانش رستم و سهراب بود

یاد شربت‏های شیرین و خنک

توی ظهر داغ عاشورا به خیر!

یاد آش نذری همسایه‏ها

روضه‏ها و نوحه‏خوانی‏ها به خیر!

یاد ماه روزه و شب‏های قدر

یاد آن پیراهن مشکی به خیر!

یاد آن افطارهای نیمه‏وقت،

روزه‏های کله گنجشکی به خیر!

قهرها و آشتی‏های قشنگ

با زبان آشنای «زرگری»

یک دوچرخه، چند چشم منتظر

بعد از آن هم بوی چسب پنچری

چال می‏کردیم زیر یک درخت

لاشه‏ی گنجشک‏های مرده را

«چینه» می‏دادیم نزدیک اجاق

جوجه‏های زرد سرماخورده را

خواب می‏رفتیم روی سبزه‏ها

سیر می‏کردیم توی آسمان

راه می‏رفتیم روی ابرها

تاب می‏بستیم بر رنگین کمان...

ناگهان آن روزها را باد برد

روزهایی را که گل می‏کاشتیم

روزهایی که کلاه باد را

از سرش با خنده بر می‏داشتیم

بال‏های کاغذی آتش گرفت

قصه‏های کودکی از یاد رفت

خاک بازی‏های ما را آب برد

بادبادک‏های ما بر باد رفت

آه، آیا می‏توان آغاز کرد

باز این راه به پایان برده را؟

می‏توان در کوچه‏ها احساس کرد،

باز بوی خاک باران خورده را؟

می‏توان یک بار دیگر باز هم

بال‏های کودکی را باز کرد؟

چشم‏ها را بست و بر بال خیال

تا تماشای خدا پرواز کرد؟

بال های کودکی

قیصر امین‏پور

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*************************************

مطالب مرتبط

در امتداد دشت?

خدا،آشنای قدیمی

اول و ابتدای هر چیز اوست

خالق لحظه‏ها

مردی از بهشت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.