تبیان، دستیار زندگی
دسته ای دزد، در بیابانی جمع شده بودند و راهزنی می کردند. بارها پادشاه آن سرزمین، لشگری فرستاد تا آن ها را از بین ببرد، اما...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیب های سرخ

دسته ای دزد، در بیابانی جمع شده بودند و راهزنی می کردند. بارها پادشاه آن سرزمین، لشگری فرستاد تا آن ها را از بین ببرد، اما نتوانست دزدها را شکست بدهد.

سب های سرخ
سب های سرخ

دزدها هر بار از دست لشگر او فرار می کردند. روزی پادشاه فکر تازه ای کرد و حیله ای به کار برد. او دستور داد مقدار زیادی سیب و کمی زهر آوردند، بعد یک نفر را مامور کرد که سیخ نازکی را به زهر بزند و در سیب ها فرو کند.

 به این ترتیب تمام سیب ها زهرآلود شدند. روزی کاروانی می خواست از مسیر دزدان به شهری برود. پادشاه سیب ها را به آن ها داد و گفت: هیچ کس نباید دست به این سیب ها بزند. وقتی که به مقصد رسیدید، خدمتکاران من آن ها را تحویل خواهند گرفت.

سب های سرخ

بعد، چند نفر را در پی آنها فرستاد و گفت حتما مسافرها را اسیر خواهند کرد و بعد هم با خوردن سیب ها مسموم خواهند شد. آن وقت شما بروید و کاروان را نجات بدهید و دزدها را دستگیر کنید.  دستور پادشاه اجرا شد. وقتی که دزدها مسافران کاروان را اسیر کردند، هر چه دزدیده بودند، بین خودشان تقسیم کردند. بعد، چشمشان به آن سیب های سرخ افتاد که در بیابان نعمتی بود.

همه با حرص شروع به خوردن سیب ها کردند و ساعتی بعد، یکی یکی افتادند و از هوش رفتند. خدمتکاران پادشاه سر رسیدند و مسافران کاروان را آزاد کردند و مال هر کس را به او دادند. هیچ چیزی از بین نرفته بود.

سب های سرخ

خدمتکاران پادشاه با این حیله، بدون آن که به لشگرشان آسیبی برسد، دزدان را شکست دادند. بعضی وقت ها، می توان کاری بزرگ را با زیرکی انجام داد، اما نمی توان حتی با هزار مرد جنگی همان کار را پیش برد.

koodak@tebyan.com
منبع: ماهنامه روزهای زندگی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.