تبیان، دستیار زندگی
روزی حضرت نوح علیه السلام بر فراز کوهی رفت و با صدای بلند گفت: «لا اله الاّ الله، انا رسول الله». «معبودی جز خدای یکتا نیست (بتها را نپرستید و آنها را شریک خدا قرار ندهید) من فرستاده ی خدا هستم».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حضرت نوح علیه السلام

قسمت اول

حضرت نوح علیه السلام

روزی حضرت نوح علیه السلام بر فراز کوهی رفت و با صدای بلند گفت: «لا اله الاّ الله، انا رسول الله».

«معبودی جز خدای یکتا نیست (بتها را نپرستید و آنها را شریک خدا قرار ندهید) من فرستاده ی خدا هستم».

سران بت پرست، از دعوت حضرت نوح علیه السلام آن چنان عاصی و عصبانی شدند که به گرد آن پیرمرد نورانی و ملکوتی اجتماع نموده و به او ناسزا گفتند وسپس به او حمله کردند و آنقدر او را زدند که بیهوش بر زمین افتاد، ولی وقتی که به هوش آمد، فرمود:

خدا یکتا و بی همتاست، و همه ی پدیده ها را او آفریده است!.

روزی دیگر، آن قدر آن بزرگ مرد الهی را زدند که بیهوش گردید، ساعتها گذشت، ولی به هوش نیامد، او را در میان گلیمی نهادند و به خانه اش آوردند. پس از سه روز به هوش آمد و با دلی شکسته متوجه خدا شد  چنین گفت:

«خدایا! من قوم خود را شب و روز به سوی تو دعوت کردم، اما دعوت من چیزی جز فرار از حق بر آنان نیفزود». (سوره نوح آیه 5-6)

من وظیفه ام را انجام دادم، کوتاهی نکردم، ولی چه کنم؟ پس، این قوم لجوج و سرکش، دعوتم را نمی پذیرند و از دعوتم جلوگیری می کنند.

هنگامی که حضرت نوح علیه السلام طبق فرمان خدا به ساختن کشتی مشغول شد، مشرکان شبها در تاریکی، کنار کشتی می آمدند و آنچه را حضرت نوح علیه السلام درست کرده بود خراب می کردند، تخته هایش را از هم جدا کرده و می شکستند. حضرت نوح علیه السلام از درگاه الهی استمداد کرد و گفت:

خدایا! به من فرمان دادی تا کشتی بسازم و من مدتی است به ساختن آن مشغول شده ام، ولی آنچه را درست می کنم، شبها مخالفان می آیند و خراب می کنند؛ بنابراین چه وقت کار من به سامان و پایان می رسد؟!

خداوند وحی کرد:

سگی را برای نگهبانی کشتی بگمار.

حضرت نوح علیه السلام از آن پس، سگی را کنار کشتی آورد تا نگهبانی دهد. آن حضرت روزها به ساختن کشتی می پرداخت و شبها می خوابید. وقتی که شبانه مخالفان برای خراب کردن کشتی می آمدند، سگ به طرف آنها می رفت و صدای خود را بلند می نمود، حضرت بیدار می شد و به دنبال صدا از کشتی خارج می شد ولی آنها فرار می کردند.

مدتی برنامه ی حضرت اینگونه بود تا ساختن کشتی به پایان رسید.

حضرت نوح علیه السلام صدها سال برای هدایت قومش تلاش کرد، ولی جز گروه اندکی به او ایمان نیاوردند. آن حضرت به طور کلی از هدایت شدن قوم مأیوس شد، زیرا می دید روز به روز بر لجاجت و آزار افزوده می شود و آنچنان از نظر فکری و روحی، مسخ شده اند که هیچ روزنه ی امیدی برای جذبشان باقی نمانده است، و حتی از فرزندان آینده ی آنها نیز امیدی نیست و از طرفی، خداوند به آن حضرت وحی کرد که:

«جز آنان که تاکنون ایمان آورده اند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهد آورد». (سوره هود آیه 4)

اینجا بود که حضرت نوح علیه السلام آنها را سزاوار نفرین دید و در موردشان چنین نفرین کرد:

«پروردگارا! احدی از کافران را روی زمین زنده مگذار، چرا که اگر آنها را زنده بگذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز نسلی گنهکار و کافر به وجود نمی آورند». (سوره هود آیه 26-27)

در این هنگام، طوفان عظیم و عالم گیری فرا رسید؛ از آسمان، زمین و هر سو، آب و سیل جاری شد. آبی که از آسمان می آمد باران نبود، بلکه سیلی بود که بر زمین می ریخت، همه جای زمین آبشارهای وحشتناکی شده بود، باد تند از همه سو می وزید، رعد و برق و ابرهای متراکم، همه جا را تیره و تار ساخته بود. طولی نکشید که کشتی بر روی آب قرار گرفت و انسانها و موجوداتی که در بیرون کشتی بودند غرق شدند، همه ی کوهها و دشتها زیر آب رفت، گویی همه جا اقیانوس بود، دیگر زمین یا قله ی کوهی دیده نمی شد، و به تعبیر قرآن:

«کشتی نوح با سرنشینانش، سینه ی امواج کوه گونه را می شکافت و همچنان به پیش می رفت».

(سوره هود آیه 36)

یکی از پسران حضرت نوح علیه السلام «کنعان» نام داشت. پدرش با گفتار و شیوه های مختلفی، او را به سوی توحید دعوت کرد، ولی او با کمال گستاخی و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مانند سایر مردم به بت پرستی ادامه داد.

هنگامی که بلای جهانگیر طوفان فرا رسید، حضرت پسرش کنعان را در خطر غرق و هلاک شدن دید، دلش به حال او سوخت و از میان کشتی او را صدا زد و فرمود:

«پسرم! با ما به کشتی سوار شو و از گروه کافران مباش!». (سوره هود آیه 42)

کنعان به جای اینکه به دعوت دلسوزانه ی پدر پاسخ مثبت دهد و خود را که در پرتگاه هلاکت بود نجات بخشد، با کمال غرور و گستاخی تقاضای پدر را رد کرد و در پاسخش گفت:

«به زودی به کوهی پناه می برم تا مرا از آب حفظ کند». (سوره هود آیه 43)

نوح علیه السلام فرمود:

«ای پسر! امروز هیچ نگهدارنده ای در برابر فرمان خدا نیست، مگر آن کسی که خدا به او رحم کند». (سوره هود آیه 44)

طوفان از هر سو زمین را احاطه می کرد و کنعان در خطر شدید قرار می گرفت و دیگر چیزی نمانده بود که هلاگ گردد، نوح علیه السلام عرض کرد:

«پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده ی تو در مورد (نجات خاندانم) حقّ است». (سوره هود آیه 44)

خداوند در پاسخ فرمود:

«ای نوح! او از اهلت نیست، او عمل ناصالح و ناشایسته ای می کند؛ بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه. به تو اندرز می دهم تا از جاهلان نباشی». (سوره هود آیه 46)

حضرت عرض کرد:

«پروردگارا! من به تو پناه می برم که از درگاهت چیزی بخواهم که آگاهی به آن ندارم، و اگر مرا نبخشی و به من رحم نکنی از زیانکاران خواهم بود». (سوره هود 47)

نویسنده: لطیف راشدی

ادامه دارد ...

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.