تبیان، دستیار زندگی
سنجاب کوچولو گفت:« من دوست دارم در یک خانه دیگر زندگی کنم، خانه ای که فقط برای خودم باشد.»...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهمانِ نیمه شب

سنجاب کوچولو گفت:« من دوست دارم در یک خانه دیگر زندگی کنم، خانه ای که فقط برای خودم باشد.»

مهمون نیمه شب

مامان سنجاب ناراحت شد: «اگر از این خانه بروی، دلم برایت تنگ می شود.» 

سنجاب کوچولو خندید: «نگران نباش! هروقت خواستی می توانی بیایی خانه ام و مهمانم  شوی.» 
مامان سنجاب پرسید: «حالا کجا می خواهی بروی؟»


_ روی شاخه بغلی یک سوراخ  است، مطمئنم لانه ی  خوبی می شود، من دیگر باید بروم به لانه ام.
سنجاب کوچولو چند فندق برداشت و رفت توی لانه اش.
 

آن شب سنجاب کوچولو خوابش نمی برد. صدایی شنید:« هو.... هو... هو...» 
با ترس گفت:«این چه صدایی است؟»
سرش را از سوراخ لانه بیرون کرد. دید چیزی به سرعت از این طرف به آن طرف پرواز  می کند.
زود رفت درلانه ی مامان سنجاب: «تق...تق...تق...»
 

مامان سنجاب پرسید: « این وقت شب، کی آمده مهمانی؟ »
سنجاب کوچولو گفت: « من یک سوال دارم.»
مامان سنجاب در را بازکرد : « چه سوالی؟ »


سنجاب کوچولو پرسید: « اون چیه که شب ها همه اش می گوید: هو... هو... هو...؟ »
مامان سنجاب جواب داد:« او یک جغد است . شب، جغدها آواز می خوانند.»
سنجاب کوچولو تشکرکرد و به لانه اش رفت؛ اما دوباره زود برگشت :« تق...تق...تق...»


_ اون چیه سیاه رنگ است و شب ها به سرعت از این طرف به آن طرف پرواز می کند. 
مامان سنجاب گفت: «اویک خفاش است. آن ها در شب پرواز می کنند.»
سنجاب کوچولو با خودش گفت: «پس چرا شب های قبل این ها را متوجه نمی شدم؟»


مامان سنجاب دستش را روی سر سنجاب کوچولو کشید: « می خواهی بیایی توی لانه ؟ شاید باز هم سوالی به فکرت برسد.»
سنجاب کوچولو با خوش حالی قبول کرد و توی لانه رفت.
 همینکه سرش را روی بالش گذاشت،زود خوابش رفت
.

 این بار به جای سوال، یک عالمه خواب های رنگی داشت.

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com
تهیه: مینو خرازی- نویسنده: زهرا عبدی


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.