کوچولوهای مهربون، ما اینجا یک مداد داریم که قرار است هر روز یکی از خاطراتی که در دوران تحصیلی دارد را برای شما تعریف کند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1394/07/16
خاطرات یک مداد
کوچولوهای مهربون، ما اینجا یک مداد داریم که قرار است هر روز یکی از خاطراتی که در دوران تحصیلی دارد را برای شما تعریف کند.
هر روز منتظر یکی از خاطرات مداد ما باشید:
پنج شنبه
امروز دوستم مریض بود. به مدرسه نرفت.
من توی جامدادی ماندن.
بابا، مرا از جامدادی برداشت. جدول حل کرد.
مامان، مرا از جامدادی برداشت. روی کاغذ، چند تا شماره نوشت.
دوستم با غصه، مرا توی دستش گرفت و گفت:
« مدادم را کوچک می کنید! من دوستش دارم.»
خیلی خوش حال شدم. سَرم را روی دستش گذاشتم تا نازم کند.
نازی ... نازی ...