سگی برای گله
چوپان یک گله بزغاله داشت بزغاله های شیطونی که از در و دیوار بالا می رفتند. چه برسد به شاخه های درخت!
او هر وقت می خواست ازچراگاه برگردد باید لابلای تمام شاخه ها را می گشت و هر بزغاله ای را پیدا می کرد.
سگ گله هم معمولا به او کمک نمی کرد و در گوشه ای می خوابید.
این موضوع چوپان را نگران کرده بود چون شنیده بود یک گرگ در آن منطقه پرسه می زند.بنابراین لازم بود سگ دیگری برای گله بخرد.
او به منطقه ی سگ فروشی رفت و در آنجا ، این سگ را دید .اما از آن خوشش نیامد.
سپس فروشنده این سگ را به اونشان داد. اما چوپان گفت من وقت ندارم هرروز موهای او را شانه و سشوار کنم. (من حوصله ی این قرتی بازیها را ندارم.)
با دیدن این سگ، چوپان حسابی خندید و گفت این سگ را یا باید اتو کنم یا با تلمبه باد بزنم تا صاف بشود.
این سگ خیلی قوی به نظر می آمد ولی بسیار بداخلاق و گران قیمت بود.
این سگ هم جالب بود اما عرضه ی زیادی برای کشتن گرگها و گرفتن دزدها نداشت.
این سگهای دوقلو با عرضه و خوب بودند اما آقای فروشنده گفت باید هر دو را با هم بخری و چوپان فقط یک سگ می خواست.
چوپان نهایتا این سگ را انتخاب کرد و آن را خرید و با خود برد. چه سگ باعرضه و زرنگی !
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان