تبیان، دستیار زندگی
بان آمده بودند دخترکی را دیدند که روی زمین افتاده. پزشک را خبر کردند. اما دخترک ساعتها پیش مرده بود و اطرافش پر از چوب کبریت های سوخته بود. اشک در چشمهای مردم حلقه زد. زنی با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: من را ببخش. دخترک ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صبح شد. مردمی که به خیابان آمده بودند دخترکی را دیدند که روی زمین افتاده. پزشک را خبر کردند. اما دخترک ساعتها پیش مرده بود و اطرافش پر از چوب کبریت های سوخته بود.

اشک در چشمهای مردم حلقه زد. زنی با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: من را ببخش. دخترک بیچاره اگر دیشب از تو کبریت می خریدم شاید این اتفاق نمی افتاد.

چند نفر دیگر هم آه کشیدند و با چشمانی اندوهگین به دخترک نگاه می کردند.