تبیان، دستیار زندگی
مصطفی! بدان و آگاه باش چیزهایی که باعث می‌شوند تا آدمی، فهم و شعور و حافظه‌اش کم شود و مانع حکمت می‌شوند و حجاب و سدّ بزرگی در مقابل انسان هستند، چند چـیز است: شهوت و غضب و خواب زیاد و گفتار زیاد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه های مصطفی به خودش


مصطفی! بدان و آگاه باش چیزهایی که باعث می‌شوند تا آدمی، فهم و شعور و حافظه‌اش کم شود و مانع حکمت می‌شوند و حجاب و سدّ بزرگی در مقابل انسان هستند، چند چـیز است: شهوت و غضب و خواب زیاد و گفتار زیاد

شهید مصطفی انجم‌افروز

شهید مصطفی انجم‌افروز

فرمانده گروهان یکم ازگردان امام حسین(ع) ناوتیپ13امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

مصطفی انجم‌افروز فرزند محمّد و علیه و نوه حضرت آیه الله آقا شیخ حسن امامی حجّتی (کردوانی)، در 11/10/1345 در شهر مقدّس نجف اشرف، دیده به جهان گشود. پنج‌ساله بود که والدین وی، به دلیل اخراج از سوی رژیم کافر حاکم بر عراق در سال 1350، خاک پاک نجف را ترک گفته، راهی شهر مقدّس قم شدند و در آنجا سُکنی گزیدند. ایشان در سال 1360 راهی دبیرستان بازرگانی و حرفه‌ای شهید رجایی قم گردید و در آنجا در رشته علوم تجربی و بهداشت، مشغول به تحصیل شد. او بسیار راغب و مشتاق بود که در کنار رزمندگان پرتوان اسلام، در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور یابد و به نبرد با دشمنانِ شرف و دین و انسانیت بپردازد؛ اما سنّش کم بود و مسؤولین اعزام، به او اجازه نمی‌دادند که راهی جبهه شود. بالأخره پس از مراجعات مکرّر و اصرارهای فراوان، توانست نظر مساعد و موافق مسؤولین اعزام را نسبت به اعزام خود به جبهه جلب نماید و از این رو برای اولین بار در تاریخ 09/12/1360 در حالیکه دانش‌آموز سال اول دبیرستان بود، راهی جبهه‌های غرب کشور شد و به عنوان امدادگر رزمی تا تاریخ 12/03/1361 به فعّالیت پرداخت. حدود هشت ماه بعد، 05/11/1361 در حالیکه مشغول تحصیل در پایه دوم دبیرستان بود، برای دومین بار، روانه جبهه شد و تا تاریخ 22/01/1362 در واحد بهداری لشکر 17 علی‌بن ابیطالب (ع) خدمت نمود. دقیقاً دو ماه بعد یعنی در مورّخه 22/03/1362 برای سوّمین بار به جبهه رفت و به عنوان تک‌تیرانداز و آرپی‌جی‌زن به نبرد با دشمنان اسلام پرداخت. در این مرحله بیش از پنج‌ماه در جبهه باقی ماند. او بی‌تابِ جهاد در راه خدا بود و عارفانه و عاشقانه این راه را انتخاب کرده بود لذا در خانه آرام و قرار نداشت و دلش همواره برای حضور در جبهه می‌تپید. از این‌رو برای چهارمین‌بار در 20/01/1363 به جبهه رفت و در معیت گردان سیدالشّهدا(ع)، در جبهه‌های جنوب به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت. پس از سی و هفت روز حضور در جبهه به منزل بازگشت اما روح خدایی‌اش، مجال ماندن در خانه را به او نداد و برای پنجمین‌بار عازم شد. درنگ او در این مرحله، شش‌ماه به طول انجامید و تا تاریخ 15/09/1363 در جبهه باقی ماند و پس از آن به منزل بازگشت. پدر شهید درباره آداب صله رحم شهید ، می گوید: هنگامی که از جبهه باز می گشت, اول به قم می رفت و با پدربزرگ و سایر بستگان ساکن در آنجا دیدار می نمود و سپس به خورموج می آمد و در طی حدود پنج روزی که در خورموج بود, وقت خود را طوری تنظیم می کرد که بتواند به همه اقوام و نزدیکان, سر بزند.

آخرین بار در تاریخ 25/04/1364 در معیت تیپ 77 لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) عازم جبهه شد و به عنوان جانشین گروهان به منطقه چنگوله اعزام گردید. شهید در عملیات عاشورای 2 نیز شرکت کرد و به عنوان فرمانده گروهان، به هدایت نیروهای تحت امر خود پرداخت. در این عملیات، شهید انجم‌افروز مردانه با دشمنِ دون جنگید و رشادتهای به یادماندنی را در جهاد با دشمنان از خود به نمایش گذاشت. در یکی از مراحل این عملیات، به هنگام عقب‌نشینی تاکتیکی نیروها، در تاریخ 24/05/1364 مفقود شد و دیگر هرگز بازنگشت.

پانزده‌سال گذشت و خانواده، دوستان و ارادتمندانِ آن شهید عزیز و آن عارف واصل، اطّلاعی از سرنوشت نامعلوم ایشان نداشتند تا اینکه در مورّخه 03/04/1379، به همّت گروه تفحّص شهدا، بقایای پیکر به خون خفته این شهید گرانقدر در منطقه چنگوله پیدا شد و پس از مراسم تشییع جنازه بسیار باشکوه، در مورّخه 31/05/1379 در گلزار شهدای قم، در صدف خاک پنهان گردید. شهید انجم‌افروز، در هنگام شهادت، 19 ساله بوده است

پانزده‌سال گذشت و خانواده، دوستان و ارادتمندانِ آن شهید عزیز و آن عارف واصل، اطّلاعی از سرنوشت نامعلوم ایشان نداشتند تا اینکه در مورّخه 03/04/1379، به همّت گروه تفحّص شهدا، بقایای پیکر به خون خفته این شهید گرانقدر از روی پلاک شماره 426 ـ 767 ـ AK در منطقه چنگوله پیدا شد و پس از مراسم تشییع جنازه بسیار باشکوه، در مورّخه 31/05/1379 در گلزار شهدای قم، در صدف خاک پنهان گردید. شهید انجم‌افروز، در هنگام شهادت، 19 ساله بوده است.

دست نوشته های شهید انجم‌افروز

مصطفی! بالاترین لذّتی که می‌توانی در زندگی کسب کنی، سوز و گدازهای عرفانی است؛ نغمه‌های عشق و سرورِ اشک نیمه‌شب است. آنجاست که به سر‌منزل بابُ‌‌القلوب رسیده،‌‌‌‌‌‌‌ راه مکاشفات بر تو باز می‌شوند و به حریم خانه قدس و ملکوت راه می‌یابی، دیگر دل را به این خانه تار دنیا بند نمی‌کنی و به دنبال حقایق، رهنمون می‌شوی. خودت را از نعمتِ آهِ نیمه‌شب، محروم مکن.

و بیشترین لذّت، در محبّت است و نشانه محبّت، این است که آنچه را دوست، خوش دارد، انجام بدهی و در آن تعجیل کــنی و آنچه را خوش نمی‌دارد، رها کنی؛ چه دوست حقیقی که خدای تبارک و تعالی باشد و چه دوستِ مجازی؛ نتیجتاَ مستحبات را عمل کنی و مکروهات را دوری کنی.

مصطفی! ساعت به ساعت و در هر پیشآمد، خود را موعظه کن. چون کسی عیبهای نفسانی و عیبهای اعمالت را به غیر از خدا نمی‌داند. مصطفی! تا نَفْست (نفس امّاره) به مطمئنّه تبدیل نشده، همواره در خطر دام شیطان هستی. (نفس امّاره‌ات، همیشه امر به بدیها می‌کند). اگر خودت را به حال خودت واگذاری و احاطه بر نفست نداشته باشی و فرماندهی تن به دست عقلت نباشد، هیچ ارزشی نداری و هوای نفس و آرزوها، تو را به طرف خودش می‌کشاند و از حیوان هم پست‌تر می‌شوی.

شهید مصطفی انجم‌افروز

مصطفی! درکارهای خیر، پیش‌قدم باش.

مصطفی! هرچند روزی یکبار، نامه‌ای برای پدرت بفرست و همچنین رفقای جبهه‌ای را فراموش نکن.

مصطفی! اگر می‌خواهی لذّت واقعی زندگی را ببری، همیشه بعد از غذا و قبل از نمازها مسواک بزن. دو روز در میان حمام برو. هرچند روز یکبار، به دیدن اقوام و دوستان برو. همیشه باوضو باش. صدقه بده. جاهایی که معنویت بیشتری دارد مثل حرم، برو. خودت را معطّر کن. با حضور قلب نماز بخوان. کم حرف بزن. نظم و نظافت را رعایت کن. دوستانت را به منزل دعوت کن. نمازها را سر وقت بخوان. میان غذا چــیزی نخور. قرآن زیاد بخوان. و ........

مصطفی! موقع صحبت کردن، حرفی را که می‌زنی، مبالغه نباشد. در مقابل اشخاص، مدح زیادی نکن که آنان را به خجالت بکشانی و ناخودآگاه، ا ز راهِ مدح، تحقیرشان بکنی. هر حرفی را که می‌خواهی بزنی، چند ثانیه صبر کن، آنگاه بر زبان جاری ساز.

مصطفی! همانطور که مولا علی (ع) می‌فرماید: در زندگی آنچنان باش که مردم پروانه‌‌وار به دورت بچرخند و در مرگت برایت بگریند.

در زندگی، آنچنان باش که گویی تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت آنچنان باش که گویی لحظه‌ای دیگر زنده نیستی.

در مجلسی یا هر جایی اگر بوی غیبت را شنیدی، دوری کن و ننشین و اگر می‌توانی، جلوگـیری کن. اگر می‌توانی، کار فردایت را به امروزت بگذار ولی کار مربوط به امروزت را به فردا وامگذار. به چیزی(مادّیات) دل نبند که اگر از دستت رفت، غصّه‌دار نشوی و بر چــیزی که از دستت رفت، غصّه مخور.

مصطفی! اگر عملی را به طور مداوم، چهل روز تکرار کنی، آن عمل برای تو ملکه می‌شود، به این معنی که حالت خودکار پیدا می‌کند، و روح و جسمت، خود به خود انجام می‌دهد.

پس اگر مکروهی را چهل روز انجام ندهی ‌[ترک آن] دیگر برایت آسان می‌شود وآن را انجام نمی‌دهی و اگر مستحبِ مشکلی را تا چهل روز انجام دهی، آن عمل مستحب، برای تو ملکه می‌شود؛ اگر چه زهر بلا باشد، آن زهر، برایت شیرین می‌شود.

مصطفی! بدان و آگاه باش چیزهایی که باعث می‌شوند تا آدمی، فهم و شعور و حافظه‌اش کم شود و مانع حکمت می‌شوند و حجاب و سدّ بزرگی در مقابل انسان هستند، چند چـیز است: شهوت و غضب و خواب زیاد و گفتار زیاد.

هرچه شکم، خالی‌تر باشد، حکمت بیشتر وارد می‌شود؛ هرچه کمتر صحبت کنی، فکر بیشتر می‌شود.

مصطفی! اگر می‌خواهی راه سعادت را پیدا کنی، همان وصیت مولا علی ـ عَلَیهِ السَّلام ـ را عمل کن که می‌فرماید: «شما را وصیت می‌کنم به تقوا و نظم در کارهایتان.»

مصطفی! اگر در زندگی خودت نظم داشته باشی، لذّت می‌بری.

مصطفی! بالاترین لذّتی که می‌توانی در زندگی کسب کنی، سوز و گدازهای عرفانی است؛ نغمه‌های عشق و سرورِ اشک نیمه‌شب است. آنجاست که به سر‌منزل بابُ‌‌القلوب رسیده،‌‌‌‌‌‌‌ راه مکاشفات بر تو باز می‌شوند و به حریم خانه قدس و ملکوت راه می‌یابی، دیگر دل را به این خانه تار دنیا بند نمی‌کنی و به دنبال حقایق، رهنمون می‌شوی. خودت را از نعمتِ آهِ نیمه‌شب، محروم مکن

مصطفی! بر تو باد سکوت بسیار، سکوت بسیار، سکوت بسیار. زیرا که لباس سکوت، بهـترین حافظ من و روح توست.

مصطفی! اگر می‌خواهی هم در دنیا و هم در آخرت آسوده‌خاطر باشی، بدهکار نباش و نمان. حق خدا را همان‌قدر که از تو خواسته‌اند، ادا کن و حق مردم را همان‌قدر که بر گردنت می‌باشد، .... اگر نمازی یا روزه‌ای داری، حتماً آنها را به جا بیاور و در جهت تسریع در انجام آن، کوشش کن. نمازهای واجبت را حتماً در مسجد بخوان ولو امام جماعت نباشد.

مصطفی! از کلام بیجا، سؤال بیجا، خــبر بیجا، مطالعه بی‌ارزش یا کم‌ارزش، نگاه بی‌ارزش، لباسِ اضافی، خرید بی‌ارزش و ... خودداری کن. (قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ..... اَلَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ )

ای مصطفی! در کارها به کسی امر نکن. تا آنجا که می‌توانی، خودت کارهایت را انجام بده.

مصطفی! هروقت از خواب بلند شدی، سجده شکر کن که خدا دوباره عــمری به تو داده تا بتوانی عبادت کنی.

مصطفی! لااقل، یک ساعت قبل از اذان، بیدار شوی.

ای مصطفی! چند چــیز را از جبهه به یادگار داشته باش. نماز شب را بخوان و سعی کن ترک نشود. سجده شکر بعد از نماز را انجام بده و طولانی بکن. خواب را کم کن به طوریکه خوابت از 6 تا 7 ساعت بیشتر نباشد. غسل روز جمعه را سعی کن انجام بدهی.

شهید مصطفی انجم‌افروز

مصطفی! هرچه بیشتر خود را نیازمند و محتاج به خدا ببینی، احساس حقارت بیشتری می‌کنی. زندگی مردان بزرگ و رفتگان را بخوان تا راهگشای کوچکی برای تو باشد. هرگز کار واجب را فدای مستحب مکن. هرچند نمی‌دانی تا چقدر زنده‌ای، امّا پیش‌بینی آینده‌ات را بکن و لوحه راه و زندگیت را روشن کن. امانتی را که به تو می‌سپارند، بسیار دقت کن و مواظبش باش. قولی که می‌دهی، در آن ثابت‌قدم باش و کاری را نمی‌‌دانی آیا می‌توانی انجام دهی یا نه، هرگز قول مده. بلکه بگو اِن‌شاءالله اگر توانستم و زنده بودم، انجام می‌دهم. هر کاری را که می‌خواهی انجام دهی با یاد خدا و ائمّه اطهار(ع) صورت ده. در راه‌رفتن و صحبت کردنت، وقار داشته باش. لباسی بپوش که موزون با اندامت باشد و با پوشیدنش احساس سبکی نکنی. تا به کسی یقین بد بودن نداری، ظنّ بد مــبر. از افراط و تفریط در اعمال، دوری کن. نام افراد را به بزرگی ببر. مبادا کاری را صورت دهی که دیگران به تو بد گمان شوند. به کسی سوءِ ظن مــبر و اعمال اشخاص را با دیده خوب نگاه کن.

ای مصطفی! از خدا بترس؛ از خدا بترس؛ از خدا بترس.

ای مصطفی! از ریا و هوای نفس بترس؛ از ریا بترس؛ از ریا بترس. از خودبینی و خودپرستی بترس. بترس. بترس.

ای مصطفی! فروتن باش، تواضع داشته باش، آرام باش.

آخرین مـنزل

روزهای آخر عمرم را تمام کرده بودم که ناگاه جان از رمقم کشیده شد. سرد و بی‌جان افتاده بودم. مرا به غسّالخانه بردند غسلم دادند، کفنم کردند، در تابوتم گذاردند، روی دست مردم بودم؛ خانواده‌ام و دوستان،‌ شیون و زاری می کردند. مرا به قبرستان آوردند. خاکم کردند و خود رفتند و مرا تنها گذاشتند. کجاست اینجا که در آن، همه زارند و وحشت دارند و چه تاریک است و خموش. زیر خاک است و تنگ. نه آشناست و نه غریب. نه راهست و نه چاه، خدایا اینجا کجاست. اینجا خانه ابدی من است. پر از مار و مور که کفنم را می‌درند، گوشتم را می‌خورند، خونم را می‌نوشند، تا به کی ماندن به زیر خروارها خاک؟ چرا صدایی نمی‌آید؟ رهگذری نمی‌گذرد؟ چراغی روشن نمی‌شود؟ من چه گناهی کرده‌ام که بوی تعفّنم مرا اذیت می‌کند؛ ای کاش کسی می‌آمد و مرا از این وادی غربت نجات می‌داد.

مصطفی! همانطور که مولا علی (ع) می‌فرماید: در زندگی آنچنان باش که مردم پروانه‌‌وار به دورت بچرخند و در مرگت برایت بگریند.در زندگی، آنچنان باش که گویی تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت آنچنان باش که گویی لحظه‌ای دیگر زنده نیستی

آه کسی نیست که به فریادم برسد. همه خاموشانِ این گورستان، مرا مشاهد می‌کنند. خدایا می‌ترسم، وحشت دارم، مرا به دنیا ببر تا به مردمانش بفهمانم که اینجا وضع ما چگونه است. تا به آنها بگویم که توشه آخرت را بردارند؛ به آنها بگویم که ایمان را پیشه خود سازند که تنها فریادرس آنان است. به آنها بگویم ظلم وتعدّی نکنند؛ مال یکدیگر را نخورند. به آنها بگویم دنیا جای عمل است اگر دست خالی از آن گذر کردند، فایده ندارد. به آنها بگویم به عالَم آخرت یقیین کنند و آن را باور داشته باشند. به آنها بگویم خانه ابدیشان چگونه است اگر خوب باشند وضع خوبی دارند وگرنه در آتش سختی و عذاب، می‌سوزند. خدایا! مرا بگذار تا بروم به یک‌یک اینان گوشزد کنم که انتهای راه را بنگرند؛ اینقدر فکر خود نباشند که کسی به دادشان نمی‌رسد. اجل امانشان نمی‌دهد.

روحش شاد و یادش گرامی

فرآوری : رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

برگرفته از ساجد