تبیان، دستیار زندگی
. و این واقعیت که سیاهان هستند که به هیچ وجه تمایل به دوستی و قاطی شدن با ما را ندارند. به عنوان مثال «مینت سوئیفت» سال 1970 از دید یک شخص لیبرال آدم کاملا متفاوتی است و خود را در بین افراد سفید جا نمی دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت و گو با جویس کرول اوتس به بهانه انتشار رمان « دختر سیاه / دختر سفید»

اسطوره گوشمالی دادن
اسطوره گوشمالی دادن

این متن خلاصه ای از مصاحبه آندره ساچز با جویس کرول اوتس درباره رمان «دختر سیاه / دختر سفید» است که در نوامبر 2006 در مجله تایم چاپ شده است.

- آندره ساچز: دختر سیاه/ دختر سفید بر می گردد به سال 1960 . درست پس از جنگ ویتنام. مایلم بدانم چرا به این دوره زمانی علاقمند شدید؟

اوتس:جنگ ویتنام و پیامدهایش به دلایل زیادی با آمریکای کنونی همخوانی دارد، خصوصا در اختلاف بین لیبرال ها و محافظه کاران . از طرفی ادامه جنگ عراق در عصر حاضر و خاطرات تلخ جنگ ویتام در « دختر سیاه / دختر سفید» دلیلی دیگر بر این تقارن است. ولی رمان من اصولا داستان تغییر ناگهانی زندگی و همچنین احساسات بی دریغ یک دختر در قبال یک دختر دیگر است. این جوهر اصلی داستان « دختر سیاه / دختر سفید» است و ربطی به محتوای سیاسی آن ندارد.

- شخصیت های اصلی داستان شما دو دختر جوان سیاه و سفید پوست هستند که یکدیگر را نمی فهمند . آیا استفاده شما از این استعاره نژادی برای بیان موقعیت ایالات متحده است؟

گمان می کنم در داستان من این یک استعاره در حال دوام است. احتمالا سیاهان خیلی بیشتر از این عدم شناخت ها آگاه هستند. لیبرال ها با تمام تلاش خود گاهی این موضوع را نمی گیرند که یک سیاهپوست به لحاظ وجودی و انسانی و شرایط رشد در آمریکا اساسا متفاوت است. و این واقعیت که سیاهان هستند که به هیچ وجه تمایل به دوستی و قاطی شدن با ما را ندارند. به عنوان مثال «مینت سوئیفت» سال 1970 از دید یک شخص لیبرال آدم کاملا متفاوتی است و خود را در بین افراد سفید جا نمی دهد. دلبستگی او به اعضای خانواده و مذهبش نسبت به هم اتاقی اش «جنا» خیلی ملموس تر از حد تصور است؛ « جنا»یی که در خانواده بی دین بزرگ شده و فعالیت های اجتماعی را نوعی مذهب می داند. مینت در نوع خود بی نظیر، سرسخت و کله شق است.

- فکر نمی کنید چیزهای خاصی وجود دارد که باعث همدردی شما با مصائب سیاهپوستان می شود؟

بله این طور فکر می کنم . من در شمال ایالت نیویورک بزرگ شدم و در دبیرستان «لاکپورت » نیویورک که در آن زمان خارج از شهر بود درس می خواندم . در مدرسه ما تعداد زیادی از بچه های سیاهپوست که در منطقه پست لاکپورت زندگی می کردند مشغول تحصیل بودند. تپه ای بی در و پیکر در منطقه بیابانی نیویورک ، و همکلاسی های سیاهپوست من «آفریقایی های» آن موقع در میان خاک و خل می لولیدند و جمعیت سفید پوست در مرکز شهر زندگی می کردند. با نگاهی به گذشته و از دید یک کودک آدم های فقیری بودند، بعضی از آن ها حتی هوای مناسبی برای نفس کشیدن نداشتند .«مینت سوئیفت» از آن دیار آمده ، با ویژگی های خاص و تعصبات مسیحیت و حقیر شمردن عقاید دیگران از نگاه خودش.

- این چه شباهتی به دوران کودکی شما دارد؟

کودکی من در یک مزرعه کوچک نه چندان جالب در شمال بوفالو و جنوب لاکپورت و دریاچه انتاریو که کمربند برفی نیویورک شمالی نامیده می شد طی شده است. تلخی و نیشدار بودن رمان من بیشتر به خاطر تجربیات لاکپورت و خاطرات من از آن ایام است؛ برخورد بین سیاهپوست ها و سفید پوست ها ، وقایع اجتماعی پایین شهری ها و بالا شهری های آمریکا و مسائلی که بچه های این محلات پیش رو داشتند.

- داستان « دختر سیاه / دختر سفید» بر محور یک مرگ دور می زند. آیا این موضوع داستان شما را خیلی سیاه و تاریک نکرده است؟

در حقیقت بعضی از رمان های دیگر من هم متهم به تراژیک بودن شده اند که در آن یک مرگ یا یک خشونت از اهمیت بالا و برجسته ای برخوردار است. خب این گونه تم ها در آثار شکسپیر یا نویسندگان یونان باستان هم وجود دارد؛ این جانبداری و تمایلات اسطوره ای در روح انسان از نظر من بی انتهاست. مینت سوئیفت هم یک قربانی و هم نوعی گوشمالی است برای همه مفاهیم ، ظاهر پرستی و تعبیری از اصالت فردی ، و حال اینکه مینت در مورد مرگ خود از همه این فردگرایی ها و مصلحت اندیشی ها اجتناب می کند.

در پس زمینه داستان « دختر سیاه / دختر سفید» ما یک جانباخته دیگر را می شناسیم ، مرگ نگهبان سیاهپوست در انفجار شرکت شیمیایی داو آبشار نیاگارا و در سال هایی دورتر. پدر جنا هرگز به این مرگ ناخواسته و مسوولیتی که در این ماجرا داشت اعتراف نکرد، ماکس میده، وکیل دعاوی چپگرای رادیکال بین سال های 1960 و 1970.

درعین حال پدر و دختر ، هردو به خاطر درگیری در مرگ های اتفاق افتاده احساس گناه می کنند.

- شما فوق العاده پرکار هستید رمز کارتان در چیست ؟

نوشتن یک حالت کاملا هوشیارانه و هنری داستان گویی است که برای امثال ما بسیار طبیعی به نظر می رسد. هنگام نوشتن و بازنویسی های مکرر هیچ گاه احساس پرکاری نداشته ام. کاملا برعکس است. چیزی که هست چند ساعت بیشتر از نویسندگان دیگر کار می کنم و هنگامی که کتاب به آخر برسد ناخواسته تا مدتی دست از آن می کشم، با این که این موضوع آزارم می دهد. ( درواقع « دختر سیاه / دختر سفید»  را قبل از چاپ یکسال کنار گذاشتم . نوعی بی میلی و اکراه همراه با هراس در مورد دورنمای انتشار کتاب: آیا استقبال می شود.)

- آیا هنگام نویسندگی با مانع روبرو می شوید؟

بله، تقریبا هر روز. خصوصا در ابتدای هر پروژه وقتی که هنوز صدای اصلی جا نیافتاده است. در ابتدای « دختر سیاه / دختر سفید» که به ندرت یک صفحه کامل و مجزا محسوب می شود یک دوره یک ماهه طول کشید؛ لحن جنا، پیش گفتار، حتی با آن لحن رسمی و جمله های تشریفاتی ، که به نظرم لازم بود. همین طور فصل اول که بازبینی های متعددی را می طلبید. من نوشته هایم را ابتدا روی کاغذ می آوردم، و نه ماشین تحریر. گاهی نوشتن برایم مثل سنگ تراشی است، خصوصا از انواع ظریف و سوزنی اش. قبل از شروع هر کاری مثل تهیه و ساخت یک فیلم سینمایی باید آمادگی کامل داشته باشم، شروع قوی و حساب شده رمان ، مجموعه ای از یادداشت ها درباره سرفصل ها و فضا سازی صحنه ها ، و یک پایان قدرتمند برای فصل و پاراگراف انتهایی کتاب.

- شما در دانشگاه «پرینکتون» داستان نویسی تدریس می کنید. آیا اعتقاد دارید نویسندگی ادبی تعلیم دادنی است؟

آیا موسیقی تعلیم دادنی است؟ هنر؟ نویسندگی تا حدی قابل تعلیم است. دانشجویان وقتی وارد کارگاه ما می شوند از قبل نویسنده هستند. اساسا معلم های نویسندگی مثل ویرایشگرها عمل می کنند . گرچه من مدام درباره ایده ، تم ، نمونه های داستانی حرف می زنم اما بیشتر زمان من با دانشجویان نویسندگی در کلاس صرف ویرایش کارهایشان می شود. به علاوه مگر می شود کارهای شکسپیر یا امیلی دیکنسون را تعلیم داد. این یک نبوغ ذاتی و طبیعی است.

- آیا شما یک شخص سیاسی هستید؟

از نگاه سیاسی، حداقل از بیشتر جوانب یک لیبرال هستم. همین طور همه نویسندگانی که می شناسم ولی در نوشته هایم سیاسی نیستم. در «سیاهاب» رمان من حول یک تصادف رسواآمیز در چاپاکوید یک دور می زند. اتومبیل تد کندی موقع برگرداندن یک زن جوان به خانه اش که ظاهرا هم ازدواج نکرده اند واژگون می شود. این سوژه بیشتر اخلاقی است تا سیاسی. در « دختر سیاه / دختر سفید» هم گرچه با ماکس میده، یک آدم لیبرال رادیکال همدردی کرده ام یا به طور ضمنی در مورد عوارض جنگ ویتنام گفته ام ولی مطمئنا در مورد رفتار سیاسی او همدرد نبوده ام . در زندگی های ما ، معنویات، شخصیت  و وجود انسان ها با بوق و کرنای سیاسی بازی های روزمره متفاوت است.

در انتهای « دختر سیاه / دختر سفید» ماکس میلیان میده تا پایان عمرش در یک زندان امنیتی زندگی می کند و مینت سوئیفت ، گرچه از 15 سال قبل مرده ولی انگار وارد جسم هم اتاقی اش جنا شده، برای پیوستن دائمی به او و راهنمای یک زندگی معنوی ...

ترجمه : علی قانع

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان