به طرف گقتن وجودت رو اثبات کن گفت:اینها من اینجام . این که بعد از مدتها  مطلب می نویسم فقط برای اینکه بگم اینها من اینجام، تا یه وقت خدای ناکرده کسی از نبودن من  این برداشت رو پیدا نکنه که من تو اغتشاشات  دستگیر و بعدا توسط برادران امنیتی بقتل رسیدم(البته اون کاری که قبل از قتل به قول کروبی با ما انجام میدن رو فاکتور گرفتم) همین.

والا من با این دوتا بازدید کننده حال اپ کردم وبلاگ که ندارم.البته من هم به همه عزیزان نصیحت می کنم توی  ایندوره زمونه  که دستگاه های امنیتی می تونند کسی رو بدون اینکه بفهمه بکشند و دفن کنند خیلی مراقب خودتون باشید که یه وقت خدای  نکرده به قتل نرسید از ما گفتن بود.

 

دسته ها :
يکشنبه بیست و دوم 6 1388

ما دیدم همه ی تو مایه های خبر داغن گفتیم ما هم خبر داغ بدیم بیرون مگه چی میشه؟

البته از اونجایی که از کوزه همون برون تراود که در اوست ما هم خبر داغمون شبیه خودمونه؟؟

نه منظورم زشتیس نیست. منظورم بی خاصیت بودنشه.

خب حالا می ریم سراغ خبر داغ خودمون   حدس می زنید چیه ؟بهتون یه هفته وقت میدم حدس بزنید. بعد میام میگم

(مثلا یه هفته بعد)

خبر داغ ما اینکه هر کی تونست بیاد تو تبیان و نمک گیر نشه پیش من جایزه داره در حد تیم ملی فوتبال دستی!

خب همین دیگه بیکاره جمع کنن برن وقت اضافه نداره این مسابقه بجنبید  برنده شید.

بای 

 

دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 12 1387
به حال چشم تَرم بی‌قرار می‌خندم  به حال این دل پر از شرار می‌خندم

نیامدی تو و بدجور حال من خوش نیست  عجیب نیست که بی‌اختیار می‌خندم

ز سوز آتش این انتظار می‌پوسم   به حال و روز خودم زار زار می‌خندم

پرنده‌ای که نمک‌گیر دام و دانه شده   پریده است برای چه کار؟ [می‌خندم]

غزل سرود ز مدح تو بلبلی عاشق   به روی شاخه‌ی غم قار قار می‌خندم

خبر رسیده که آقا غریب افتادی خبر   رسیده که من داغدار می‌خندم؟

خبر رسیده که اشکی نمانده در چشمم?   خبر رسیده که در شوره‌زار می‌خندم؟

خبر رسیده که یک شهر دور من جمعند؟  خبر رسیده که دیوانه‌وار می‌خندم؟

خبر رسیده...؟ رسیده...؟ رسیده آقا جان؟  که عاری از تو به این روزگار می‌خندم

به خنده‌های مکرر که گریه می‌پاشند  به این ردیف سمج چند بار می‌خندم

ز ناله‌های دلم ‌های های می‌گریم  به اشک‌های بسی بی‌شمار می‌‌خندم

اجل حیات مرا سایه سایه می‌آید  به زیر سایه‌ات ای سایه‌سار می‌خندم

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم  به روی حلقه و بالای دار می‌خندم

میان گریه‌کنان، گریه‌کن‌ترین چشمم  امید دارم و در انتظار... می‌خندم

دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

تقدیم می شود با عشق

نه این یک دروغ است

تقدیم می شود با داغ

تقدیم می شود با خون

تقدیم می شود با تحقیر یک مجنون

 

دسته ها :
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

دست نگه دار !

من زیر نگاه تو دوامی ندارم

دست نگه دار

من در ورای نبودن تو مکانی ندارم

دست نگه دار

من بعد تو دیگر زمانی ندارم 

دسته ها :
دوشنبه بیست و پنجم 9 1387

چه کسی خواهد دید ؟
مردنم را بی تو
گاه می‌اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر ...
چه کسی باور کرد ؟
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ...

دسته ها :
پنج شنبه جهاردهم 9 1387

حالا دیگرهمه چیز بامن دشمنی می کنند! حتی زمان .زمان هم می داند وقت من برای رسیدن به تو کم است و اینگونه آنقدر آرام می گذرد تا گمان کنم وقت تمام شده است. حالا تمام خیابان هایی که به تو می رسند هم با من دشمنی می کنند .آنقدر زیر پایم طولانی می شوند تا راه رسیدن به توبرایم طولانی و طولانی تر شود . حالا حتی باد با من دشمنی می کند.آنقدر سخت و وحشیانه به صورتم تازیانه می زند تا ازمسیر آمده ام پشیمان شوم و برگردم.

اما مرا ازاین مسیر گریزی نیست.چونان که قبل از من نیز بسیاری پیموده اند و من نیز می پیمایم.

 

دسته ها :
پنج شنبه هفتم 9 1387

سلام

واقعا دارم از خجالت میمیرم ! اخه من به چه حقی این جرم بزرگ رو انجام دادم.

من پسرم و چه جرمی بزرگ تر از این وجود داره؟تو چت روم تا میگم پسرم میگن:

میگن ا.. پسری  پس بای

خدایا مارا به خاطر این جرم ببخش و بیامرزو بعد خاک کن 

بای 

ویرایش شده--

انقدر مطلب بالا را هول هولکی نوشتم که چیز نامفهومی شد برای خودم چه رسد به شما !(البته اینکه شکلک نذاشتم هم بی تاثیر نبود)کامنت هارا که خواندم دیدم مطلب بد جوری جا افتاده است .

پسر ها فکر کردند از پسر بودنم ناراضی ام و کلی ملامتم کردند و دختر انقدر حق به جانب شدند که من هم داشتم به صرافت می افتادم نکند پسربودن بد است؟؟! 

یعنی معنی حرفم این بود . نه نبود. پس اگر متن زیر را خوانید چه فکر می کنید .این که از اسمم بدم میاد؟

ما که شانس نداریم اسممون هم شده دردسر . سرویس پیام کوتا ه تبیان را ه افتاده ولی برای ما که نیست . چون اسمم اینقدر طولانی هست که تهش فقط دو سه تا کاراکتر برای ارسال واسم می مونه!

سادگی حقایقی که دور وبرمان است گاهی از زیبایش هم بیشتر است.

زیاده عرضی نیست

 بای

دسته ها :
سه شنبه بیست و هشتم 8 1387

سلام خدا

می دونم که می دونی حالم چطوریه پس بهت نمی گم که چه طوریم .بهت نمی گم کی این روز ها داره اذیتم می کنه چون می دونم که می دونی. ولی یه چیزی هست که با وجود اینکه می دونم می دونی ولی می خوام بهت بگم.
آدم های دور برم روز به روز دارن برام عجیب تر میشن،نمی دونم چرا!؟یادم میاد چند وقت پیش بود که با خودم می گفتم همه شون یه عالمه جمله به کار می برند که اولش با ترس شروع میشه مثلا میگم من می ترسم که از کار اخراج بشم،من می ترسم که بنزین گیرم نیاد وهزار تا ترسیدن دیگه. یادت می اد اون موقع بهت گفته بودم که ای خدا ترس یعنی چی ؟من که نمی دونم ترس چیه؟
اما خدا بذار حالا بهت بگم که من هم میدونم ترس یعنی چی و ترسیدن یعنی چی؟فکر نکن من هم مثل بقیه آدم ها شدم نه.من تنها معنی ای که ترس می تونه داشته باشه رو فهمیدم.دوس دارم اونو با صدای بلند برای همه فریاد بزنم تا بدونید تو ی این دنیا چه چیزی ارزش ترسیدن رو داره:
ترس حسی که تو من بوجود میاد وقتی که فکر می کنم ممکنه یه روزی بیاد که تورو نداشته باشم
.

دسته ها :
دوشنبه بیست و هفتم 8 1387

دیگه حتی به گلدون ها هم داره حسودیم میشه. شاید برای همه ی ادم های دور و برم این حسودی احمقانه باشه،که می دونم هست ولی برای من نیست. حتما با خودشون می گن مگه میشه به یه گلدون حسودی کرد؟گلدون که نه می تونه سوار ماشین های 200میلیونی بشه نه می تونه  سفر خارج بره نه می تونه حتی بره شمال ؟!حتی نمیتونه با پوشیدن لباس های قشنگ پز بده به دیگرون .

اما آی مردم بدونید من به گلدون ها حسودیم میشه نه به خاطر چیزای که ادم ها به هم حسودی می کنند نه. اگه گلدون ها هیچ کدوم از کارای بالا رو نمی تونند بکنند لااقل

یه گلی رو داره که می تونه تا همیشه اونو توآغوش خودش نگه داشته باشه.

خیلی از ما ها که همینشم نداریم. 

 تبصره:

1-من اهل تبصره نیستم ولی نمی دونستم  این مطالب رو چه طوری به مطالب بالا ربط بدم برای همین اینطوری نوشتم 

2-به خاطرتاخیرها از همه عذر می خوام برام امکان بیشتر نوشتن وجود نداره ..

3- یه سوال دارم :من چه طور ی می تونم بفهمم چند نفر مطلبم رو خوندن؟

4-یه شیطونی رفته تو جلذم میگه همینا رو تو یه وبلاگ جدا گونه بنویس. به نظر شما به حرفش گوش بدم. 

 

بای 

دسته ها :
يکشنبه نوزدهم 8 1387
X