هميشه از دلاوري هاي پدر شهيدش در جبهه هاي جنگ برايش تعريف مي كردند...

-بابات يك مرد بزرگ بود ... فداكار بود ... شهيد شد كه ما ها راحت زندگي كنيم!

تا وقتي كه به سن هشت سالگي رسيد و فهميد پدرش شبانه بعد از نوشتن نامه اي به مادر ، به جبهه ي جنگ رفت ، شهيد شد و ...كوچ كرد پيش خدا!

يك شب فكري به سرش زد... مي خواست مثل پدرش فداكاري كند ... صبح مادر نامه اي با دست خط كودكانه كنار رخت خوابش پيدا كرد ؛

« مامان جان سلام

من رفطم كه شهيد شوم ... ولي نطرس بعد از شهيد شدنم بر مي گردم پيش تو»!!

 

سميرا حسن جان زاده

 ********

نمي دونم بعد اين همه مدت برگشتن هزار باره ام به چه دليله .... ولي اينجا برام مهمه و نمي تونم فراموشش كنم. هييي... يه روزايي بود دوستايي بودنننن كه خيلي دوستشون داشتم . هيييي....

الآن هيچ كدومشون نيستن‌! ولي اميدوارم دوستاي جديدي پيدا كنم و از دوستيمون لذت ببريم!

دسته ها :
يکشنبه 12 4 1390

 

دختر کوچولوی صاحبخانه ازآقای "کی " پرسید:اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت:البته !اگر کوسه هاآدم بود ند توی دریا برای ماهیهاجعبه های محکمی میساختند همه جور خوراکی  توی ان میگذاشتند مواظب بودند که همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند برای انکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد گاهگاه مهمانی های بزگ بر پا میکردند چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است برای ماهی ها مدرسه میساختند وبه آنها یاد میدادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند درس اصلی ماهیها اخلاق بود به انها می قبولاندند که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند به ماهی کوچولو یاد میداد ند که چطور به کوسه ها معتقد باشند وچه جوری خود را برای یک اینده زیبا مهیا کنند اینده یی که فقط از راه  اطاعت به دست میایید

 اگر کوسه ها ادم بودند در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت از دندان کوسه تصاویر زیبا ورنگارنگی می کشیدند ته دریا نمایشنامه ییروی صحنه میاوردند که در ان ماهی کوچولو های قهرمان شاد وشنگول به دهان کوسه ها شیر جه میرفتند همراه نمایش اهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند در انجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت که به ماهیها می ا موخت

 "زندگی واقعی در شکم کوسه ها اغاز میشود"(برتولد برشت)

 

دسته ها : زندگی - داستانک
يکشنبه 15 9 1388

برای او که جمعه ها را به نام خود سند زده

 

 

 

                 ***************   

 

جمعه همه جا تعطیل است

 

 

               جز چشمه ی وضو

 

                             خانه ی عشق

 

                     چشمان من

 

 

                       و تماشای ناگریز تو

 

****************************** 

بر گرفته از کتاب...رایانه های بهشتی

 

شاعر...مهدی مرتضوی

 

 
دسته ها : زندگی - اشعار
جمعه 3 7 1388

گربه ای  عاشق زیبایی انسان شده بود

آنقدر عاشق و بی دل که پریشان شده بود!

 

عشق انسان و دل گربه ی کوچک ؟ باری...

کار سختی است ولی  سخت هم آسان شده بود

 

گربه ی عاشق و دل باخته در شهر غریب

کنج  ویرانه ی یک باغچه  مهمان شده بود

 

عشق این گربه پر از پاکی و بی باکی بود

آنچنان بود که سر لوحه ی شیران شده بود!

 

عشق اگر بود   تهیدستی  انسان هم   بود

و ازاین روی غم گربه دو چندان شده بود

 

با خودش می گفت:این شهر چرا گرسنه است؟

- پاسخ پرسش او سفره ی بی نان شده بود!

 

هرچه می رفت  نگاهش به نبودن می خورد

چشمش انگار که بن بست خیابان شده بود

 

گربه از فرط هوا خواهی انسان نا چار 

سخت سر گشته ی صحرا و بیابان شده بود

 

تا که  یک روز به دنبال  دویدن  یک عمر

کوچه ی عشق برایش خط پایان  شده بود

 

 

گربه ی بی خبر از سرعت و ساعت ناگاه

زیر ماشین زمان رفته و  داغان شده بود!

 

 

همه دیدند که  در کوچه ی تاریخ  آن روز

گربه ی گم شده ای نقشه ی ایران شده بود !!

 

 علیرضا سپاهی لائین  

دسته ها : اشعار
يکشنبه 15 6 1388

*::به نام خداوند بهاران::*

 

سلاااااااااااام

این اولین سلام من بعد از آزادی از بند شیرین درس و مدرسست!!!

آخییییییییییش راحت شدیمالبته زیاد هم راحت نشدم چون کارناممو باید با کامیون بیارمش خونه و واویلااااا!

ولی به هر حال .... می تونیم بشینم به قول قولان پشت پی سی و یه نفس راحت آپ کنم!

********

 راستی ! شما در چه حالی هستین دوستان؟

چقدر دلم تنگ شده بود  ولی به خاطر اینکه بعد از عید به صورت نفسگیری  امتحان داشتیم   نتونستم بیام نت و واسه دوباره دیدن  (اینترنتی تون) لحظه شماری می کردم واقعا!

********

دو مرد از پشت میله های زندان به بیرون نگریستند

 

 یکی گل و لای روی زمین را دید

 

 دیگری ستارگان را مشاهده کرد!

 

 

دسته ها : زندگی - حرف های من
چهارشنبه 20 3 1388

*::به نام خدا::*

سلام

 

دوستان گلم

بهار داره میاد فکری به حالش کردین؟

خونه تکونی ... نوسازی ...و از همه مهم تر خودسازی چه طور؟

به سال گذشته یه نیگا بندازین!

ببینین چقدر زود رفت!

چقدر ساده گذشت!

********

تلخ و شیرین هر چه  که بود گذشت ...

آب  او را بردش ...

با یک حرکت ساده به طول سیصد و شصت و حدود پنج روز!

تا بروزی که چنین عیدی شود

سالی نو

از برای جوششی تازه

بهاری شاد و خرم

و تکانی که سر از رو نشناسد

این چنین تازه شدی ؟

یا که باز هم این بهاری بیخود است؟

روزهای عمر همه از بر مال توست

پس بسازش ... عمری شاد را

پر ز شور و همدلی

چشم ها را باز کن

سالی دگر از راهی دراز و پٌرزسازش تا رسید،

قدرش بدان

سمیرا حسن جان زاده

***********

پیشاپیش سال نو مبارک

امیدوارم سالی ممو از شادی و خوشی و خرمی در پیش رو داشته باشید

87 که گذشت 88 رو دریابید لطفا!

سال نو در گوشه ای منتظر توست عزیز

مچکرم

 

سه شنبه 27 12 1387

 

 کاش میشد همدلی را قاب کرد 

ساکنان شهر غم را خواب کرد

 کاش میشد نور چشمان تورا 

جانشین ثابت مهتاب کرد

 

 

 زندگی شراب تلخیست که همه ی ما محکوم به نوشیدن ان هستیم پس  

 مینوشیم به یاد و سلامتی انهایی که دوستشان داریم.

 

 

 

 

عشق هَلی تِرشی نیه که تَه وره نَمِک بَزِنی

 عشق لَوه دِله غِذا نیه که تَه وِره ناخونِک بَزِنی 

عشق وِه هَسته که مِن تِرِه گِمه آی لاو یو...!

 

 

   

 

ترجمه از زبان خودمون به فارسی: 

عشق ترشی الوچه نیست که ته اونو نمک بزنی

 عشق غذای تو قابلمه نیست که تهشو ناخونک بزنی 

عشق اینه که من به تو میگم ای لاو یو

 

 

دوشنبه 21 11 1387

 

    

 

چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده ، پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس .

 

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...

 

چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس .

 

 یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...

 

تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!

 یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...

 

تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!

 یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده... 

بهاربیست

 

 

    

 

دسته ها : عاشقانه ها
دوشنبه 21 11 1387

 

 

 اگرتلخی،اگرشیرین،اگرشور

 

  تویی درکشوردل امپراتور

  مرا بالاببرتا اوج چشمت

  عصایم شدسفیدو دیده ام کور

  سلیمانی،سلیمانی،سلیمان

  منم موری،‌منم موری،منم مور

   ترامن خوشه خوشه دوست دارم

   گذرکن از گلویم آب انگور

 

   مهدی مرتضوی   

--------------------

 

نامربوط ولی بانمک==»

دوشنبه 21 11 1387

آدما از جنس برگن

گاهی پاییزن و زردن

زمستون دیده نمیشن

تابستون سایه بون سبزن

آدما خیلی قشنگن

حیف!هرلحظه یه رنگن!

حیف!هر لحظه یه رنگن!

دسته ها : زندگی
جمعه 10 8 1387
X