دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 34062
تعداد نوشته ها : 55
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
GraphistThem239

داستان زيبا و تاثيرگذار يك بار اعتماد جواني گناهكار به حضرت زهرا(سلام الله عليها)

 چند وقت پيش توي تهران، توي حسينيه اي منبر ميرفتم، يه جووني اومد نزديك سي سالش. گفت حاج آقا من با شما كار دارم. گفتم بنويس، گفت نوشتني نيست. گفتم ببين منو قبول داري؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا كار ميكنم، كسي كه نتونه حرفشو بنويسه بعدشم نميتونه بگه. يك و دو و سه و چهار كن و بنويس. گفت باشه.
 فرداشب كه اومديم، يه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را كه خوندم ديدم اين همونيه كه من در به در دنبالش ميگشتم.
 فرداشب اومد گفت كه: چي شد؟
 گفتم من نوكروتنم، من ميخوام با شما يه چند دقيقه صحبت كنم.
 وعده كرديم و گفت كه: منو چجوري ميبينيد شما؟
 گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چي بگم؟
 گفت: نه ظاهري، گفتم بچه هيئتي
 زد زير گريه گفت: خاك تو سر من كنند، تو اگر بدوني من چه جناياتي كردم، چه گناهايي كردم. فقط خوب خوبه اي كه ميتونم بگم از گناهايي كه كردم اينه كه مادرمو چند بار كتك زدم، پدرمو زدم، ديگه عرق و شراب و كاراي ديگه شو، ديگه...
 گفتم پس الآن اينجوري!!!!!
 گفت حضرت زهرا دستمو گرفت
 گفت حاج آقا من سرطاني بودم، سرطاني ميدوني يعني چي؟
 گفتم يعني چي؟
 گفت به كسي سرطاني ميگن كه نه زمان حاليشه، نه مكان، نه شب عاشورا حاليشه، نه تو حسينيه، نه مكان ميفهمه
 گفت من سرطاني بودم
 يه خونه مجردي با رفيقامون درست كرده بوديم، هركي هر كي رو جور ميكرد تو اين خونه مجردي اونجا رختخواب گناه و معصيت...
 گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچكدوم در دسترس نبودند
 نه نمازي، نه حسيني، هيچي
 ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
 ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سركي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
 تو راه كه ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه
 خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش كردم با هر مكافاتي كه بود، ميرسونمت و ....ـ
 خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
 اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميكرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا كن
 گفتم برو بابا امام حسين كيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
 گفت توي گريه يه وقت گفتش كه: خجالت بكش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا كن!!! من اين كاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه!
 گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني كردن
 جواني، گناه
 جواني، شهوت
 اينارو هم هيچ حاليم نيست
 گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت: چطور؟
 _ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه كردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نكن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هركاري دلت ميخواد بكن
 گفت ما غيرتي شديم
 لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت كن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد كنم ببينم اين زهرا ميخواد چيكار كنه مارو... يالا
 سوار ماشينش كردم و اومدم نزديك حسينيه اي كه ميخواست بره پياده اش كردم
 از ماشين كه پياده شد داشت گريه ميكرد
 همينجور كه گريه ميكرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده...
 ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و ....
 تو صحبت ها كه داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميكرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
 اما داشت به من ميگفت
 ميگفت: اين گناه كه ميكني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو كتك ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت
 منم سفت رانندگي ميكردم
 پياده كه شد رفت، آمدم خونه
 ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه
 تو اينام فقط لات من بودم
 گفت تلويزيونو كه روشن كردم ديدم به صورت آنلاين كربلا را نشون ميده
 صفحه ي تلويزيون دو تكه شده، تكه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تكه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاكها ميكشوندند
 ميگفت من كه تو عمرم گريه نكرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
 ميگفت پاي تلويزيون دلم شكست، گفتم زهرا جان دست منو بگير
 زهراجان يه عمره دارم گناه ميكنم، دست منو بگير
 من ميتونستم گناه كنم، اما به تو اعتماد كردم
 كسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه كردم
 گريه هاي چند ساله كه بغض شده بود، گريه ميكردم، داد ميزدم، عربده ميكشيدم، خجالت كه نميكشيدم ديگه، كسي نبود
 ميگفت نزديكاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند
 تا مادرم درو باز كرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من كرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من كرد گفت: رضا جان كجا بودي؟
 گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي!
رضاجان بوي فاطمه ميدي، كجا بودي؟
 افتادم به دست پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش
 من كتك زدم، اشتباه كردم
 بابام گريه كن، مادرم گريه كن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال
 داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده
 صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشكي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه
 تو حسينيه كه رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
 همه خوشحال
 رئيس هيئت آدم عاقليه
 آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون كرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي
 گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي كه به مهدي زده بودم گريه ميكردم
 هي زنجير ميزدم به ياد كتكايي كه با گناهانم به مهدي زدم گريه ميكردم
 جلسه كه تمام شد، نهارو كه خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد
 (من يه خواهشي دارم به كساني كه دستشون به دهنشون ميرسه، ميتونند سالي چند نفرو كربلا ببرند تورو به خدا يكي از كساني كه كربلا ميبريد از اين طايفه باشه
 اون جووني كه اهل اين حرفها نيست اما يه روز عاشورا مياد، همون روز دستشو بگير بگو خوش آمدي، مياي بريم كربلا؟
 اين جوونا اگر شش گوشه ي حسينو ببينند گريه ميكنند، متحول ميشن، كربلا آدمو آدم ميكنه)
 اومد به من گفت: رضاجان مياي كربلا؟ گفتم: كربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
 گفت نوكرتم، پول يعني چي؟ خودم ميبرمت
 ميگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود ديدم بين الحرمينم
 رئيس هيئت اومد گفت كه: آقارضا، بريم تو حرم
 گفتم بريد من يه چند دقيقه كار دارم
 تنها كه شدم، زدم تو صورتم گفتم حسين جان ميخواي با دل من چكار كني؟
 زهراجان من يه شب تو عمرم به تو اعتماد كردم، كربلاييم كردي؟ بي بي جان آدمم كردي؟
 اومدم شبكه رو گرفتم، ضريح امام حسينو، گريه كردم. داد ميزدم، حسين جان، حسين جان، دستمو بگير حسين جان، پسر فاطمه دستمو بگير، نگذار برگردم دوباره
 ميگفت رئيس هيئت كاروان داره، مكه مدينه ميبره. ميگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت مياي به عنوان خدمه بريم مدينه، گفت همه كاراش با من، من يكي از خدمه هام مريض شده
 خلاصه آقا چندروزه ويزاي مارو گرفت، يه وقت ديديم اي بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقيع، پاي برهنه، دنبال قبر گمشده ي زهرا دارم ميگردم
 گريه كردم: زهرا جان، بي بي جان، با دل من ميخواي چكار كني؟ من يه شب به تو اعتماد كردم هم كربلاييم كردي هم مدينه اي؟
 ميگفت خلاصه كار برام پيش اومد و كار و ديگه رفيقاي اون چنيني را گذاشتم كنار و آبرو پيدا كردم
 يه مدتي، دو سالي گذشت
 ميگفت حاج آقا همه يه طرف، اين يه قصه كه ميخوام بگم يه طرف
 مادر ما گفت: رضاجان حالا كه كار داري، زندگي داري، حاجي هم شدي، مكه هم رفتي، كربلايي هم شدي، نوكر امام حسين هم شدي، آبرو پيدا كردي، اجازه ميدي بريم برات خواستگاري؟
 گفتم بريم مادر، يه دختر نجيب زندگي كن را پيدا كن
 رفتند گفتند يه دختري پيدا كرديم خيلي دختر مومنه و خوبيه و اينهاست، خلاصه رفتيم خواستگاري
 پدر دختر تحقيقاتشو كرده بود.
 چقدر خوبه دختردارها اينجوري دختر شوهر بدن، باريكلا
 ميگفت منو برد توي يه اتاق و درو بست و گفت: ببين رضاجان من ميدونم كي هستي. اما دو سه ساله نوكر ابي عبدالله شدي. ميدونم چه كارها و چه جنايات و .... همه ي اينارو ميدونم، ولي من يه خواهش دارم، چون با حسين آشتي كردي دخترمو بهت ميدم نوكرتم هستم. فقط جان ابي عبدالله از حسين جدا نشو. همين طوري بمون. من كاري با گذشته هات ندارم. من حالاتو ميخرم. من حالا نوكرتم.
 ميگفت منم بغلش كردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا كنيد ما نوكر بمونيم.
 گفت از طرف من هيچ مانعي نداره، ديگه عروس خانم بايد بپسنده و خودتون ميدونيد
 گفتند عروس خانم چاي بيارند. ما هم نشسته بوديم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اينها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهموني خواستگاري بود ديگه
 عروس خانم وقتي سيني را آورد گذاشت جلوي ما، يه نگاه به من كرد، يه وقت گفت:
يا زهرا!!!!!
سيني از دستش ول شد و گريه و از سالن نرفته خورد روي زمين...
 مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زير بغلشو گرفتند و بردنش توي اتاق
 ميگفت من ديدم حاج آقا فقط صداي شيون از اتاق بلنده
 همه فقط يك كلمه ميگن: يا زهرا!!!
 منم دلم مثل سير و سركه ميجوشيد، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چيه؟
 گفت مادر ميدوني اين عروس خانم چي ميگه؟
 گفتم چي ميگه؟
 گفت: مادر ميگه كه....
ديشب خواب ديدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عكس اين پسر شمارو نشونم داده، گفته اين تازگيا با حسين من رفيق شده....
 به خاطر من ردش نكن
مادر ديشب فاطمه سفارشتو كرده

به خدا جوونا اگر رفاقت كنيد، اعتماد كنيد، زهرا آبروتون ميده، دنياتون ميده، آخرتتون ميده
يا زهرا!

دسته ها : حضرت زهراء
چهارشنبه ششم 2 1391 11:16
X