سلام بر همه.

امروز تمام عالم رو تیره دیدم. خیلی غصه دار شدم.

هیچوقت مثل امروز احساس نیاز به داشتن یک دوست نمی کردم.

هیچوقت مثل امروز دوستم رو ناراحت ندیده بودم.

نمی دونم از دست چی و کی شکایت کنم، اصلا شکایت کردن بی فایده است

گاهی اوقات از دست دروغ گفتن های اطرافیان جونم به لبم میرسه، از اینکه اینقدر راحت دروغ میگن دهنم وا میمونه

اما گاهی اوقات هم از دست راست گفتن های خودم بی زار میشم

دارم کم کم به این نتیجه می رسم که با راست گفتن مشکلاتم بیشتر میشه

بد نیست آدم کمی هم دروغ یاد داشته باشه بگه 

دارم به این نتیجه می رسم که زندگی رو نباید ساده در نظر گرفت چون اطرافیانم با اون ساده برخورد نمی کنند.

هیچوقت مثل امروز دلم برای آقا تنگ نشده بود.


X