سلام دوستان تبیانی

از اینکه لطف می کنید به وبلاگ من سر می زنید

نهایت قدردانی و تشکر رو دارم

ولی یه گله کوچولو دارم :

"لطف کنید نظرات و انتقادات و پیشنهادهای خودتونو برام بزارید تا

ازشون استفاده کنم "

اینجوری خیلی خوشحال میشم

بازم از همتون متشکرم

                              پیروز و سربلند باشید

دسته ها :
چهارشنبه بیست و سوم 11 1387

وقتی شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا می گذارد

و من در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم

لبخند شیرینت را ندارم ...حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست

وقتی دلتنگ تو ام اما چشمانت نیست تا بیقراریم را در خود گم کند

وقتی ماه رویت در تاریکی این شبها بی فروغ است 

وقتی رقص گیسوانت را در سر انگشتانم ندارم

وقتی نوازش دستان مهربان و گرمت را ندارم

وقتی نگاه معصو مانه ات را برای همیشه به خاطره ها سپرده ام

وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است 

من می مانم و یاد تو  و دلی پر درد

سفره ای از عشق و غزل...

 و شمعی که به یاد چشمان روشنت تا صبح می درخشد

در خیالم ... برایت کلبه ای در سبزترین خلوت دنج خدا می سازم ...

و با خواهش نگاهم تو را به این ضیافت عاشقانه می خوانم

به دستان لطیف و کوچکت هزاران بوسه می زنم

نیاز دلم را با ناز نگاهت پیوند می زنم هزاران گلبرک

 شقایق را نثار لبخند نگاهت می کنم

و با تو تا اوج آبی عشق پر میکشم  

با ز هم هوا پر از شعر و غزل و قاصدک است

تو را می خوانم

غزل های خاموش دلم را بی دغدغه تا بلندای وجود فریاد میزنم

              دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم

دسته ها :
جمعه هجدهم 11 1387

دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند.

نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.

نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.

اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.

کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.

شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد

من نمیرسد.

با این دیوارها چه می شود کرد؟

می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و

میشود اصلا فراموش کرد که دیواری هست

و شاید می شود تیشه ای بر داشت و کند و کند.

شاید دریچه ای، شاید شکافی ،شاید روزنی و شاید....

دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می

اندازد.

گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

                      آن طرف حیاط خانه ی خداست.

و آن وقت هی در می زنم در می زنم در می زنم و می گویم:

 دلم افتاده تو حیاط شما,میشود

دلم را پس بدهید؟

کسی جوابم را نمی دهد.

کسی در را برایم باز نمی کند.

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار

همین....

و من این بازی را دوست دارم.

همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار.

همین که....

من این بازی را ادامه می دهم

و آنقدر دلم را پرت می کنم

آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند

تا دیگر دلم را پس ندهند

تا آن در را باز کنند و بگویند

بیا خودت دلت را بردار و برو

آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم

                         من این بازی را ادامه می دهم...

دسته ها :
يکشنبه سیزدهم 11 1387

روز ولنتاین مصادف با 26 بهمن ماه ( 14 فوریه ) است

که روز عشق و محبت نامیده شده و

 در این روز دخترها و پسرها به همدیگر هدیه میدهند

 تا عشق و علاقه خود را به یکدیگر به نحوی ابراز کنند…

 هدایای این روز معمولا آب نباتهای فانتزی

 کارتهای نقاشی شده، طلا جواهرات سنگهای قیمتی  عروسکهایی به شکل قلب و

خرسهای کوچک و این قبیل کادوهاست…

این هدایا فقط بین جوانها رد و بدل نمی شود

 بلکه در سرتاسر دنیا، انسانها این هدایا را به کسانی که دوستشان دارند،

اعضای فامیل و … هدیه می دهند تا محبت خود را نسبت به آنها ابراز کنند

در تاریخ کلیسای کاتولیک 3 نفر هستند که ولنتاین یا ولنتاینوس نام داشته اند

 و درباره تاریخچه ولنتاین روایات گوناگونی وجود دارد که در اینجا به چند مورد از

آنها اشاره میکنم…

یکی از این روایات به قرن سوم میلادی در روم مربوط میشه!

 در آن زمان کلودیوس دوم امپراطور روم بود، و او به این نتیجه رسیده بود

 که مردانی که ازدواج نکرده اند بهتر از مردان متاهل جنگاوری میکنند

 و در حقیقت افرادی که خانواده ندارند سربازان بهتری هستند

به همین دلیل او ازدواج را در تمام امپراطوری روم برای مردان جوان ممنوع

کرد...

در این دوران کشیشی به نام سنت ولنتاین پی به بی عدالتی کلودیوس برده

ارزه با او در خفا و به طور پنهانی در کلیسا برای عاشقان جوان مراسم ازدواج را

اجرا می کرد...

گفته میشود که وقتی امپراطور پی به این عمل ولنتاین برد دستور داد تا او را به

قتل برسانند..

 در روایت دیگر گفته میشود که ولنتاین به این دلیل کشته شده است

 که سعی داشته تا مسیحیانی را که به دست رومیان زندانی و اغلب مورد شکنجه

بودند را از زندانهای رومیان فراری دهد..

 به روایتی دیگر ولنتاین اولین کسی بوده که پیام ولنتاین

( Valentine Greetings) را فرستاده است...

 این پیام زمانی فرستاده شده که او در زندان به سر میبرده

 و احتمالا او عاشق دختر زندانبان خود که در زمان اسارت قبل از کشته شدنش به

او سر می زده شده بود...

 جالب است بدانید که این دختر بنا به روایات متعدد کور نیز بوده است...

در این نامه فرستاده شده به جای امضا عبارت From your valentine!

نوشته شده بود؛

عبارتی که امروزه نیز در میان مردم جهان مصطلح است...

شاید دلیل اینکه امروزه این همه پیامهای عاشقانه در سرتاسر دنیا در روز ولنتاین

ارسال میشود،

 ادامه دادن همان سنت دیرینه ولنتاین زندانی باشد... شاید هم سر کار گذاشتن و

خندیدن....

 به هر حال روایات درباره ولنتاین بسیار زیاد و متعدد است

 و حقیقت درباره روز ولنتاین در هاله ای از ابهام قرار داره ...

 ولی در همه روایات بر زیبایی و زیبارویی، بی باکی،

 و از همه مهمتر چهره رمانتیک و غریب سنت ولنتاین تاکید شده است....

                                پس آی پسرا آی دخترا ولنتاین یادتون نره

دسته ها :
يکشنبه سیزدهم 11 1387

انگار برای عاشقی آفریده شده.یا نه!!!!برای رسوندن خبری از

عاشقی به معشوقی

یا از معشوقی به عاشقی....

قاصدک رو گرفتم این بار هیچ خبری با خودش نداشت اما نذاشتم بی

خبر بره

تو گوشش زمزمه کردم و او نو به دست باد سپردم...

قاصدک نرفته برگشت و گفت

شونه های من برای رسوندن این خبر ضعیف هستن .این خبر سنگینه و

این عشق بزرگ.

گفتم برو....

قاصدک به فکر فرو رفت بعد لبخندی زد و گفت:

از دوست داشتن تا عاشق بودن راه طولانیه ,راهی از رنج و عشق و

صبوری

و هر کسی به  این راه آشنا نیست.پس عاشق اون کسی باش که جواب 

عشق

رو خوب بده...

عاشق یک عاشق باش...!

دسته ها :
شنبه دوازدهم 11 1387

شبی در محفلی ذکر علی بود

شنیدم عاشقی مستانه میگفت:

اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی

چون علی را دوست داری.

عید غدیر روز اکمال دین و

اعلان ولایت علی (ع) مبارک

دسته ها :
چهارشنبه بیست و هفتم 9 1387

مهمون عزیز خدا سلام

 کم کم صاحب خونه سفره با برکتش رو جمع کرد،

اما روز عید فطر جایزه هاشو رو برای بندگان خوبی مثل

شما نگه داشته.

      مهمانان سرافراز و سرمستان باده عشق

             عیدتون مبارک.

دسته ها :
چهارشنبه دهم 7 1387

جرمم، شیدایی است.

آماده ام که در میان آتش بروم.

یا در شعله های آتش ناپدید خواهم شد وقدم درراه آن سفر بزرگ خواهم گذاشت

ویااز آتش خواهم گذشت و به مقصود می رسم.

هر چه خدای خواهد ،آن خواهدشد.

من فرهادم.

همان فرهاد کوهکن.

من عشقم.

همان عشق که در فرهاد بود.

او نمی دانست و خود را می ستود.

من مجنونم.

همان مجنون صحراگردی که درسیاه چادرش،آوای نگاه لیلا برپاست.

من همه هستم و هیچ نیستم.

می گویم ،اما خموشم.

من کیستم؟

کلید قلعه تنهایی و پایان خاموشیم،جواب این سوال است.

خموشم،

اما می نویسم.

آنچه را می نویسم که دلم فرمان می دهد.

آنی را انجام می دهم که دلم می گوید.

شایدخود رابیابم شاید ....

دسته ها :
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1387

گاهی وقت ها خوشبختی ها چه عمر کوتاهی دارند! در فاصله ی یک چشم به هم

زدن ثانیه هایی که احساس خوشبخت ترین انسان روی زمین را داری تبدیل به تنها

ترین آدم روی زمین می شوی...!

نمی دانم چرا ولی از وقتی که رفتی دست معرفت روزگار از شانه ام برداشته شد  

تا کی باید تن به روابطی داد که فقط برای ارزش های ظاهریست و بویی از معرفت

نبرده است داد،یه دوستانی که اگر سراغشان نروی به سراغت نمی آیند.دلم می

خواهد از این قفس خود را رهاکنم و به دامان عقابان کبوترانه پناه برم.

معرفت و مرام گوی گمشده ای شده است که مردم آن را از چشم شهر حاشا

 می کنند...!

دلم از این زمانه سخت تنگ است.
 
دیگر از این همه باران آشنا

که از پیاله ی دست های آسمان سر می رود

حیرت نمی کنم

از روزی که رفته ای

ماه شب های اینجا هم

اشک هایش را با ابرها پاک می کند...

دسته ها :
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1387

 بنام تنهای تنها

زندگی در گذر است و من  تو در کوره راهی بس

طویل همچون دیوانگانی ره گم کرده می رویم

 و نمی دانیم که چه سخت است رفتن و بی خبر بودن

از آن که چشم به راه قدمهایمان هستند.

و ما می رویم بی انکه بدانیم این راه به کدامین غم و

کدامین دروازه می رسد .

نمی دانم در بس این رفتن سرانجام به آنچه می

خواهیم می رسیم

 یا همچنان بی خبریم ، از آنچه اتفاق می افتد ؟؟

و ما میگذریم از تمام آنچه بر ما گذشت،

واز یاد می بریم.

چه سخت بود کنار هم بودن نمی دانم

 که میدانی بر من چه گذشت و چه خواهد گذشت

یا آنکه تو نیز از یاد می بری 

 هر آنچه بر من گذشت .

نمی دونم چرا اینو نوشتم ولی اگه معنی توش پیدا نکردید به بزرگی خودتون

ببخشید هر چیزی تو ذهنم اومد کنار هم گذاشتم لطفا نظر بدید، بگید شما توش

معنی پیدا کردید و بگید چه برداشتی از این نوشته کردید .

از همتون متشکرم  

دسته ها :
يکشنبه هفدهم 6 1387
X