عیدتون مبارک دوستای گلم
شنبه بیست و چهارم 12 1387

گناه

شب روضه هفتگی مان بود.و من تا پشت بام خانه را آب و جارو کردم و
رخت خواب ها را انداختم ، هوا تاریک شده بود.و مستعمعین روضه آمده بودند.
حیاطمان که تابستان ها دورش را با قالی های کناره مان فرش می کردیم و گلدان ها را
مرتب دور حوضش می چیدیم، داشت پرمی شد.من کارم که تمام می شد ، توی
تاریکی لب بام می نشستم و حیاط را تماشا می کردم .وقتی تابستان بود و روضه را
توی حیاط می خواندیم ، این عادت من بود.آن شب هم مدتی توی حیاط را تماشا
کردم.طوری نشسته بودم که سر و بدنم در تاریکی بود و من در روشنی حیاط ،
مردم را که یکی یکی می آمدند و سرجای همیشگی خودشان می نشستند، تماشا
می کردم. خوب یادم مانده است.باز هم آن پیرمردی که وقتی گریه می کرد ، آدم خیال
می کرد می خندد ، آمد و سرجای همیشگی اش ، پای صندلی روضه خوان نشست.
من و خواهرم همیشه از صدای گریه این پیرمرد می خندیدیم.و مادرم ما را دعوا می کرد و
پشت دستش را گاز می گرفت و مارا وامی داشت استغفار کنیم. یکی دیگر
هم بود که وقتی گریه می کرد ، صورتش را نمی پوشانید.سرش را هم پایین
نمی انداخت. دیگران همه این طور می کردند.مثل این که خجالت می کشیدند
کس دیگری اشکشان را ببیند.ولی این یکی نه سرش را پایین می انداخت ، و نه دستش را
روی صورتش می گرفت.همان طور که روضه خوان می خواند ، او به روبه روی خود
نگاه می کرد و بی صدا اشک از چشمش ، روی صورتش که ریش جوگندمی کوتاهی
داشت، سرازیر می شد.آخر سرهم وقتی روضه تمام می شد ، می رفت سر حوض ، و
صورتش را آب می زد.بعد همانطور که صورتش خیس شده بود ، چایی اش رامی خورد
و می رفت.من نمی دانستم زمستان ها چه می کند که روضه را توی پنجدری می خواندیم.
اما تابستان ها، هر شب که من از لب بام ، بساط روضه را می پاییدم، این طور بود.
من به این یکی خیلی علاقه پیدا کرده بودم .وقتی هم که تنها بودم ، به شنیدن صدای
گریه اش نمی خندیدم ، غصه ام می شد.ولی هروقت با این خواهر بدجنسم
بودم ، او پقی می زد به خنده و مرا هم می خنداند. وآن وقت بود که مادرمان
عصبانی می شد.جای معینی نداشت .هر شبی یک جا می نشست .من به خصوص
از گریه اش خوشم می آمد که بی صدا بود.شانه هایش هم تکان نمی خورد.صاف
می نشست، جم نمی خورد واشک از روی صورتش سرازیر می شد و ریش
جوگندمی اش ، از همان بالای بام هم پیدا بود که خیس شده است.آن شب او هم
آمد و رفت ، صاف روبه روی من ، روی حصیر نشست . کناره هامان همه
دور حیاط را نمی پوشاند و یک طرف را حصیر می انداختیم. طرف پایین
حیاط دیگر پر شده بود.رفقای درم همه همان دم دالان می نشستند . آبدارباشی
شب های روضه هم آ ن طرف ، توی تاریکی ، پشت گلدان ها ایستاده بود و نماز
می خواند و من فقط صدایش را می شنیدم که نمازش را بلند بلند می خواند.
چه قدر دلم می خواست نمازم را بلند بلند بخوانم .چه آرزوی عجیبی بود!از
وقتی که نماز خواندن را یاد گرفته بودم، درست یادم است ، این آرزو همین طور
در دلم مانده بود و خیال هم نمی کردم این آرزو عملی بشود .عاقبت هم نشد .
برای یک دختر ، برای یک زن که هیچ وقت نباید نمازش را بلند بخواند ، این آرزو
کجا می توانست عملی بشود؟این را گفتم .مدتی توی حیاط را تماشا می کردم و
بعد وقتی که پدرم هم از مسجد آمد ، من زود خودم را از لب بام کنار کشیدم و بلند
شدم.لازم نبود که دیگر نگاه کنم تا ببینم چه خبر خواهد شد.و مردم چه خواهند کرد.
پدرم را هم وقتی می آمد ، خودم که نمی دیدم . صدای نعلینش که توی کوچه روی پله
دالان گذاشته می شد ، و بعد ترق توروق پاشنه آن که روی کف دالان می خورد ، مرا
متوجه می کرد که پدرم آمده است.پشت سر او هم صدای چند جفت کفش دیگر را روی
آجر فرش دالان می شنیدم. این ها هم موذن مسجد پدرم و دیگر مریدها بودند که با پدرم
از مسجد برمی گشتند.دیگر می دانستم که وقتی پدرم وارد می شود ، نعلینش را آن گوشه
پای دیوار خواهد کند و روی قالیچه کوچک ترکمنی اش ، که زیر پا پهن می کرد،
چند دقیقه خواهد ایستاد و همه کسانی که دور حیاط و توی اتاق ها نشسته اند و چای
می خورند و قلیان می کشند ، به احترامش سرپا خواهند ایستاد و بعد همه با هم خواهند
نشست.این ها را دیگر لازم نبود ببینم.همه را می دانستم.آن وقت آخرهای تابستان
بود و من شاید تابستان سومم بود که هر شب روضه ، وقتی رخت خواب ها را پهن
می کردم، لب بام می آمدم و توی حیاط را تماشا می کردم. مادرم دو سه بار مرا
غافلگیر کرده بود و همان طور که من مشغول تماشا بودم ، از پلکان بالا آمده بود و
پشت سرمن که رسیده بود ، آهسته صدایم کرده بود.ومن ترسان و خجالت زده از جا
پریده بودم .جلوی مادرم ساکت ایستاده بودم.و در دل با خود عهد کرده بودم که دیگر
لب بام نیایم.ولی مگر می شد؟آخر برای یک دختر دوازده سیزده ساله، مثل آن وقت
من ، مگر ممکن بود گوش به این حرفها بدهد؟این را گفتم.پدرم که آمد ، من از جا
پریدم و رفتم به طرف رختخواب ها.خوبیش این بود که پدرم هنوز نمی دانست من
شب های روضه لب بام می نشینم و مردها را تماشا می کنم.اگر می دانست که خیلی
بد می شد.حتم داشتم که مادر چغلی مرا به پدر نخواهد کرد.چه مادر مهربانی
داشتیم!هیچ وقت چغلی ما را نمی کرد که هیچ ، همیشه هم طرف ما را می گرفت
و سر چادر نماز خریدن برایمان ، با پدرم دعوا هم می کرد.
خوب یادم است.رخت خواب ها پهن بود.هوای سرشب خنک شده بود و من وقتی
روی دشک خودم ، که مال من تنها نبود و با خواهر هفت ساله ام روی آن می خوابیدم ،
نشستم ، دیدم که خیلی خنک بود.چقدر خوب یادم مانده است!هیچ دیده اید آدم بعضی
وقت ها چیزی را که خیلی دلش می خواهد یادش بماند، چه زود فراموش می کند؟
اما بعضی وقت ها هم این وقایع کوچک چه قدر خوب یاد آدم می ماند!همه چیز آن شب
چه خوب یاد من مانده است!این هم یادم مانده است که به دختر همسایه مان که آمده
بود رخت خواب هاشان را پهن کند و از لب بام مرا صدا کرد محلی نگذاشتم.خودم
را به خواب زدم و جوابش را ندادم.خودم هم نمی دانم چرا اینکار را کردم، ولی
دشکم آنقدر خنک بود که نمی خواستم از رویش تکان بخورم .بعد که دختر همسایه مان
پایین رفت ، من بلند شدم و روی رخت خوابم نشستم ، به چه چیزهایی فکر می کردم
، یک مرتبه به صرافت افتادم ، به صرافت این افتادم که مدت هاست دلم می خواهد
یواشکی بروم و روی رختخواب پدرم دراز بکشم.هنوز جرات نداشتم آرزو کنم که
روی آن بخوابم.فقط می خواستم روی آن دراز بکشم.رخت خواب پدرم را تنهایی
آن طرف بام می انداختیم. من و مادرم و بچه ها این طرف می خوابیدیم و رخت خواب
برادرم را که دو سال بزرگتر از من بود آن طرف ، آخر ردیف رخت خوابهای خودمان
می انداختیم.همچه که این خیال به سرم زد، باز مثل همیشه اول از خودم خجالت کشیدم
و نگاهم را از سمت رخت خواب ها پدرم برگرداندم.بعد هم خوب یادم هست که
مدتی به آسمان نگاه کردم.دو سه تا ستاره هم پریدند.ولی نمی شد.پاشدم و آهسته
آهسته و دولا دولا برای این که سرم در نور چراغ های حیاط نیفتد ، به آن طرف رفتم
و کنار رختخواب پدرم ایستادم.تنها رخت خواب او ملافه داشت.خوب یادم است.
هر شب وقتی رخت خوابش را پهن می کردم ، دشک را که می تکاندم و متکا را
بالای آن می گذاشتم و لحاف را پایینش جمع می کردم ، یک ملافه سفید و بزرگ هم
داشت که روی همه اینها می انداختیم و دورو برش را صاف می کردیم.سفیدی
ملافه رخت خواب پدرم ، در تاریکی هم به چشم می زد و هرشب این خیال
را به سر من می انداخت.هر شب مرا به هوس می انداخت.به این هوس که
یک چند دقیقه ای ، نیم ساعتی ، روی آن دراز بکشم.به خصوص شب های
چهارده که مهتاب سفیدتر بود و مثل برف بود.چه قدر این خیال اذیتم
می کردم!اما تا آن شب ، جرات این کار را نکرده بودم .نمی دانم چه بود
کسی نبود که مرا ببیند.کسی نبود که مرا ببیند.اگر هم می دید ، نمی دانم مگر
چه چیز بدی در این کار بود.ولی هروقت این خیال به سرم می افتاد،
ناراحت می شدم.صورتم داغ می شد.لب هایم می سوخت و خیس عرق
می شدم و نزدیک بود به زمین بخورم.کمی دودل می ماندم و بعد زود خودم
را جمع و جور می کردم و به طرف رخت خواب های خودمان فرار می کردم
و روی دشک خودم می افتادم .یک شب ، چه خوب یادم مانده است، گریه هم
می کردم.بعد خودم از این کارم خنده ام می گرفت و حتی به خواهرم هم نگفتم.
اما چه قدر خنده دار بود گریه آن شب من!وقتی روی رخت خواب خودم افتادم ،
مدتی گریه کردم و بین خوب و بیداری بودم که خواهرم آمد بالا و صدایم کرد
که شام یخ کرد.آن شب هم وقتی این خیال به سرم افتاد، اول همان طور
ناراحت شدم.سفیدی رخت خواب پدرم را هرشب به خواب می دیدم.
ولی مگر جرات داشتم به آن نزدیک شودم؟اما آن شب نمی دانم چه طور
شد که جرات پیدا کردم.مدتی پای رخت خوابش ایستادم و به ملافه
سفیدش و به دشک بلندش نگاه کردم و بعد هم نفهمیدم چه طور شد یک
مرتبه دلم را به دریا زدم و خودم را روی رخت خواب پدرم انداختم.
ملافه خنک خنک بود و پشت من تا پایین پاهایم آنقدر یخ کرد که حالا هم
وقتی به فکرش می افتم ، حظ می کنم .شاید هم از ترس و خجالت
وحشت کردم که اینطور یخ کردم.ولی صورتم داغ بود و قلبم تند می زد.
مثل این که نامحرم مرا دیده باشد.مثل وقتی که داشتم سرم را شانه
می کردم و پدرم از در وارد می شد و من از ترس و خجالت وحشت
می کردم ولی خجالتم زیاد طول نکشید.پشتم گرم شد.عرقم بند آمد
و دیگر صورتم داغ نبود .ومن همان طور که روی رخت خواب پدرم
طاقباز افتاده بودم ، خوابم برد.برادرم مدرسه می رفت و تنها من در کارهای
خانه به مادرم کمک می کردم.خستگی از کار روز و رخت خواب ها را
که پهن کرده بودم ، مرا از پا درآورده بود و نمی دانم آن شب اصلا
چه طور شده بود که من خواب دیو پیدا کرده بودم.هروقت به فکر آن شب
می افتم ، هنوز از خجالت آب می شوم و مو برتنم راست می شود.من
که دیگر نفهمیدم چه اتفاقهایی افتاد.فقط یک وقت بیدار شدم و دیدم لحاف
پدرم تا روی سینه ام کشیده شده است و مثل این که کسی پهلویم خوابیده
است.وای!نمی دانید چه حالی پیدا کردم !خدایا!یواش اما با عجله
تکان خوردم و خواستم یک پهلو بشوم .ولی همان تکان را هم نیمه کاره ول
کردم و خشکم زد و همان طور ماندم .سرتاپایم خیس عرق شده بود و تنم
داغ داغ بود و چانه ام می لرزید.پاهایم را یواش یواش از زیر لحاف پدرم
درآوردم و توی سینه جمع کردم. پدرم پشتش را به من کرده بود و یک
پهلو افتاده بود.دستش را زیر سرش گذاشته بود و سبیل می کشید.و من
که نتوانستم یک پهلو شوم، دود سیگارش را می دیدم که از بالای سرش بالا
می رفت.از حیاط نور چراغ های روضه بالا نمی آمد . سروصدایی
هم نبود.فقط صدای کاسه بشقاب از روی بام همسایه مان-که دیر و همان
روی بام شام می خوردند-می آمد.وای که من چه قدر خوابیده بودم!چه طور
خوابم برده بود!هنوز چانه ام می لرزید و نمی دانستم چه کار کنم .بلند شوم؟
چطور بلند شوم ؟همان طور بخوابم؟چطور پهلوی پدرم همانطور بخوابم؟دلم
می خواست پشت بام خراب شود و مرا باخودش پایین ببرد.راستی چه حالی
داشتم !در این عمر چهل ساله ام ،حتی یک دفعه هم این حال به من دست
نداده است.اما راستی چه حال بدی بود!دلم می خواست یک دفعه نیست
بشوم تا پدرم وقتی رویش را برمی گرداند، مرا در رختخواب خودش
نبیند.دلم می خواست مثل دود سیگار پدرم -که به آسمان می رفت و پدرم
به آن توجهی نداشت-دود می شدم و به آسمان می رفتم.و پدرم مرا نمی
دید که این طور بی حیا، روی رخت خوابش خوابیده ام.وای که چه حالی
داشتم!کم کم باد به پیراهنم ، که از عرق خیس شده بود ، می خورد و
سردم شده بود.ولی مگر جرات داشتم از جایم تکان بخورم ؟هنوز همان
طور مانده بودم. نه طاقباز بودم و نه یک پهلو.یک جوری خودم را نگه
داشته بودم.خودم هم نمی دانم چه جور بود،ولی پدرم هنوز پشتش به من
بود و دراز کشیده بود و سیگارش را دود می داد.بعضی وقت ها که به
فکر این شب می افتم ، می بینم اگر پدرم عاقبت به حرف نیامده بود ، من
آخر چه می کردم!مثل این که اصلا قدرت هیچ کاری را نداشتم و حتما
تا صبح همان طور می ماندم و از سرما یا ترس و خجالت خشکم می زد.
اما بالاخره پدرم به حرف آمد و همان طور که سبیلش به دهنش بود، از لای
دندانهایش گفت:
" دخترم !تو نماز خوندی؟"
من نماز نخوانده بودم .همان از سر شب که بالا آمده بودم، دیگر پایین نرفته
بودم .ولی اگر هم نماز خوانده بودم، می باید در جواب پدرم دروغ می گفتم
و می گفتم که نماز نخوانده ام.بالاخره این هم خودش راه فراری بود و
می توانست مرا خلاص کند.اما به قدری حال خودم از دستم رفته بود و ترس
و خجالت به قدری آبم کرده بود که اول نفهمیدم در جواب پدرم چه گفتم .ولی
بعد که فکر کردم،یادم آمد.مثل این که در جواب گفته بودم :
" بله نماز خوانده م."
ولی بالاخره همین سوال و جواب ، وسیله این را به من داد که در یک چشم به هم
زدن بلند شوم و کفش هایم را دست بگیرم و خودم را از پله ها پایین بیندازم .
سوال پدرم مثل این که مرا از جا کند.راستی از پلکان خود را پایین انداختم و وقتی
توی ایوان ، مادرم رنگ و روی مهتابی مرا دید ، وحشتش گرفت.و پرسید :
" چرا رنگت این جور پریده ؟"
و من وقتی برایش گفتم ، خوب یادم است که رویش را تند از من برگرداند و
همان طور که از ایوان پایین می رفت ، گفت :
" خوب دختر ، گناه کبیره که نکردی که!"
اما من تا وقتی که شامم را خوردم و نمازم را خواندم ،هنوز توی فکر بودم و
هنوز از خودم و از چیز دیگری خجالت می کشیدم.مثل این که گناه کرده بودم.
گناه کبیره.مثل این که رخت خواب پدرم مرد نامحرمی بوده است و مرا دیده.
این مطلب را از آن وقت ها همین طور بفهمی نفهمی درک می کردم.اما حالا
که فکر می کنم ، می بینم ترس و وحشتی که آن وقت داشتم ، خجالتی که مرا
آب می کرد ، خجابت زنی بود که مرد نامحرمی بغلش خوابیده باشد.وقتی بعد
از همه ، دوباره بالا رفتم و آهسته توی رخت خواب خودم خزیدم و لحاف را
تا دم گوشم بالا کشیدم ، خوب یادم است مادرم پهلوی پدرم نشسته بود و می گفت:
" اما راسی هیچ فهمیدی که دخترت چه وحشت کرده بود؟به خیالش معصیت
کبیره کرده !"
و پدرم ، نه خندید و نه حرفی زد.فقط صدای پکی که به سیگارش زد، خیلی
کشیده و دراز بود و من از آن خوابم برد

دسته ها : داستان
سه شنبه اول 11 1387
با آل علی (ع) هر که در افتاد ور افتاد.با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت!با پا راه بری کفش پاره می شه، با سر راه بری کلاه!با خوردن سیر شدی، با لیسیدن نمی شی! باد آورده را باد می برد!با دست پس می زنه، با پا پیش می کشه!بادمجانِ بم آفت ندارد!بارون آمد، تَرَکها به هم رفت!ترک: منظور شکاف و رخنه است.بار کج به منزل نمی رسه!با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام، با هیچکدام، هر دو! رمال: فالگیر (عمل و شغل فالگیری)بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره!با سیلی صورت خودش را سرخ نگه می دارد!با کدخدا بساز، ده را بچاپ!با گرگ دنبه می خوره، با چوپان گریه می کنه! بالا بالاها جایش نیست، پائین پائین ها راهش نیست!با مردم زمانه، سلامی و السلام.با نردبان به آسمان نمی شود رفت!با همین پرو پاچین، می خواهی بری چین و ماچین؟ باید گذاشت در کوزه آبش را خورد! با یک دست دو هندوانه نمی شود برداشت! با یک گل بهار نمی شود!بخور و بخواب کار من است، خدانگهدار من است! بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد                       یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید!بدهکار را که رو بدهی طلبکار می شود!برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند!برادر پشت، برادر زاده هم پشت. برادریمان به جا، بزغاله یکی هفت صنار! برای کسی بمیر که برات تب کنه!برای همه مادر است، برای ما زن بابا!برای یک بی نماز، در مسجد را نمی بندند!برای یک  دستمال، قیصریه رو آتش می زنه! برعکس نهند نام زنگی، کافور!با زبان خوش، مار از سوراخ بیرون می آید!بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد! بز  گر از سر چشمه آب می خورد! به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت: مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم!بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کردی!بگو و ببند بده دست پهلوان!بوی پیاز از دهن خوبروی              نغز تر آید که گل از دست زشتبه اشتهای مردم نمی شود نان خورد!به جای شمع کافوری، چراغ نفت می سوزد!به درویش گفتند بساطت رو جمع کن، دستش را گذاشت در دهنش! به دعای گربه کوره باران نمی آید!به روباه گفتند شاهدت کیه ؟ گفت : دُمَم!به مالت نناز که به یک شب بنده، به حسنت نناز که به یک تب بنده! به ماه می گوید تو درنیا من در می آیم! به مرغشان  کیش نمی شه گفت!به مرگ می گیره تا به تب راضی بشه!به هر کجا که رَوی آسمان همین رنگ است!به یکی گفتند: سرکه ی هفت ساله داری؟ گفت: دارم و نمیدم، گفتند: چرا؟ گفت: اگر میدادم هفت ساله نمی شد!به یکی گفتند:  بابات از گرسنگی مرد. گفت داشت و نخورد؟!به گاو و گوسفند کسی کاری ندارد!بیله دیگ، بیله چغندر!
دسته ها : ضرب المثل
سه شنبه اول 11 1387

اگه کسی گفت برات می میره، بدون دروغ میگه!!! حقیقت رو کسی میگه که برای تو زندگی می کنه!
----------------------------------------------------------------

جملات رمانتیک ویژه پیچوندن : - آرزوی من خوشبختی توست، با من باشی یا نباشی فرقی نمیکنه!! خودم هم نمی دونم چیکار میخوام بکنم. نمیخوام تو به آتیش من بسوزی!!! - تو هم خوشگلی،هم باهوشی،هم زرنگی... آدمهایی خیلی بهتر از من گیرت میاد!! - ما مدلهای ذهنیمون با هم فرق میکنه!!  

----------------------------------------------------------------

اگه یه روز1000 نفر بهت گفتند دوستت دارن،بدون اولیش منم. اگه یه روز100 نفر بهت گفتند دوستت دارن،بدون اولیش منم. اگه یه روز 10 نفر بهت گفتند دوستت دارن،بدون اولیش منم. اگه یه روز 1 نفر بهت گفت دوستت داره، بدون اون یه نفر منم. اگه یه روز بهت گفتند کسی دوستت نداره،بدون من مردم

----------------------------------------------------------------

می خوام برم پرینت قلبم رو بگیرم تا باورت بشه که چقدر دوستت دارم...!!!

----------------------------------------------------------------

اگر می خوای صد سال زندگی کنی من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم

----------------------------------------------------------------

من اصولآ خیلی فکر نمی کنم! اما هر وقت فکر بکنم، به تو فکر می کنم!  

----------------------------------------------------------------

نمی خوام بگم دوست دارم چون دوست ندارم بلکه عاشقتم!!

----------------------------------------------------------------

می خوام قلکم رو بشکنم و با نصف پولش نازت رو بخرم و بانصف دیگه اش مداد رنگی بخرم تا نازت رو بکشم!   

----------------------------------------------------------------

همین روزا میان دست گیرت می کنن دست بند به دست میان می برنت، جزئیات جنایت هنوز مشخص نیست اما .....اثر انگشتت روی قلب شکستم مونده

----------------------------------------------------------------

شادی ماله تو ، غم ماله من ، امید واسه تو ، ناامیدی واسه من ، روشنی واسه تو، ظلمت واسه من ، همه واسه تو ، تو واسه من!جملات رمانتیک ویژه پیچوندن : - آرزوی من خوشبختی توست، با من باشی یا نباشی فرقی نمیکنه!! خودم هم نمی دونم چیکار میخوام بکنم. نمیخوام تو به آتیش من بسوزی!!! - تو هم خوشگلی،هم باهوشی،هم زرنگی... آدمهایی خیلی بهتر از من گیرت میاد!! - ما مدلهای ذهنیمون با هم فرق میکنه!

دسته ها : اس ام اس وجک
سه شنبه اول 11 1387
میدونی شباهت تو با باغچه چیه؟ . . .هر دو تون کرم دارین    -----------     این پیام جهت بالا بردن کلاس شما در جمع استبعداز خواندن الکی بحندند.    بقیه در ادمه ....      عشق من از وقتی رفتی خونه تاریکه چراغ خونه خاموشه ..  لامصب فیوز کنتورو رو چرا بردید با خودت آخه        زندگی دو چیز به من آموخت . . .که هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چی بود!    ------------ -  گرد و خاک تنهایی دلم را با جاذبه نگاهت زدودی،خانه قلبم را از غم پاک کردی،حالا که زحمت می کشی، یه دستمال هم روی میز بکش   ------------ -   عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبیش خوابیدهعروسک من چشماتو وا کن / اس ام اس تو حالا نگاه کنعروسکم اوسگول شدی برو لالا کن!   ------------ -- بند تنبونتیم! ولمون کنی... هم ما می ریم، هم آبروتو می بریم!(جوادترین اس ام اس عشقی تهدید آمیز!)  ------------ --   می دونی فرق تو با میرزا نوروز چیه؟میرزا نوروز پول داشت، کفش نمی خرید، تو موبایل داری SMS نمی دی!  ------------ --   و توی دماغ من چی کار می کنی؟.........جنبه شوخی داشته باش!.........خواستم بگم: تو نفس منی!    ------------ -   #####0>==<#####فکر کردی الان می گم این منم که از دوری تو روی ریل قطار خوابیدم؟ اگه  گوشیتو 90 درجه به سمت چپ بچرخونی می بینی که دارم از نردبان ترقی بالا میرم   ------------ !...... __!...... ____!...... ______!..... ..  کجا؟ کجا؟ این پله ها می رسه به پشت بوم . . . . بچه نشی از دوری من بری خودکشی کنی!     ------------ - می دونی فرق تو با آهن چیه؟آهن زنگ می زنه، ولی تو حتی یه SMS هم نمی دی!     ------------ -     Alo...sal,., ,.k...i,. ,.,.c..., r..ba..,M. .....,p..شرمنده! این SMS آنتن نداد، وگرنه کلی می خندیدی!     ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- -------         بیشتر مردان موفقیتشان را مدیون زن اولشان هستند و زن دومشان را مدیون موفقیتشان!   ------------ -   می دونی چرا زنها بیشتر از مردها عمر می کنند؟......  چون زن ندارن!    ------------ میگن وقتی بارون بیاد قورباغه ها 10دقیقه زودتر می فهمند. قربونت یه خبر هم به ما بده لباسها رو از حیاط جمع کنیم.   ------------ یه نقطه قرمز که توی آسمون حرکت می کنه، می دونی چیه؟قلب من که برای تو پرکشیده؟نه! یه مگسه که ماتیک زده!   ------------   و دنیا یکی هست که فقط برای تو نفس می کشه.........اون هم دماغته   -----------      توجه: از هموطنانی که بضاعت مالی برای فرستادن SMS را ندارند، تک زنگ نیز پذیرفته می شود.صندوق حمایت از بیماران اس ام اسی.   -----------      اعلامیه انجمن بیماران اس ام اسی: با فرستادن چند اس ام اس، هر چند کوتاه، جان تازه ای به گوشی ما بدهید.  --------- لپتو بیار جلو  ... 00:03 ... 00:02 ... 00:01 ... BOOM!این چک رو زدم تا بگی منتظر اس ام اس کی بودی که این جوری پریدی رو گوشیت؟   -----------   دورت بگردم چیست؟ دایره ای فرضی ست که تا اطلاع ثانوی از فرد مورد نظر حمایت می کند     ----------- ای اس ام اس! برو پیش اونی که بهش فکر می کنم... یکی بزن تو سرش، برگرد بیا با هم بخندیم!    ----------   عاشق آن نیست که برای عشقش در سرما آتش روشن کند عاشق آن است که کتش را بدهد به عشقش ، خودش سرما بخورد و 6 تا آمپول بزنه تا دیگه از این غلط ها نکنه   ----------   انهایی که رنگ پریدگی پاییز را دوست ندارند . نمی فهمند که پاییز همان بهار است که عاشق شده است ...    ------------      امیدوارم خوشبختی مثل سگ پاچتو بگیره، مثل سوسک از سر و روت بالا بره،مثل انگل تو وجودت خونه کنه و مثل sms پشت سر هم واست بیاد.  ------------    پاییز از زمستون غمگین تره چون بهار و ندیده، ولی من از پاییز غمگین ترم ، چون خیلی وقته تو رو ندیدم
دسته ها : اس ام اس وجک
سه شنبه اول 11 1387

ازدواج اینترنتی

در یک چت اینترنتی با هم آشنا شدیم، اول همه چیز شوخی بود و بیشتر به عنوان سرگرمی به آن نگاه می کردم و فکر نمی کردم، یک روز عاشق مردی شوم که نوشته هایش بیشتر برایم یک طنز بود. اما نمی دانم چرا به او اعتماد کردم، من و آرش در یک گروه چند نفره چت روم آشنا شدیم و اولین بار در یک رستوران همدیگر را دیدیم و کم کم عاشقش شدم.
آرش پسر جذابی بود و همین جذابیت، باعث شده بود تا دختران زیادی به او توجه کنند، قرار ما این بود که تولد هر یک از اعضای گروه که شد، در یک رستوران جمع شویم و جشن بگیریم.
اما رابطه من و آرش، بیشتر از بقیه بود و تقریبا هفته ای دوبار همدیگر را می دیدیم، اول می خواستیم با هم در کنکور درس بخوانیم، اما در واقع درس خواندن بهانه ای بود که بیشتر همدیگر را ببینیم. رفتار آرش طوری بود که من مطمئن شدم او هم نسبت به من علاقه دارد، دیگر دیدارها هر روز بود. اما هیچ کداممان جرات نمی کردیم، ابراز علاقه کنیم.
آرش می دانست آنقدر دوستش دارم که حاضرم هر کاری برایش بکنم و به جای این که به عشقم احترام بگذارد از آن سوءاستفاده می کرد و من وامانده در این عشق حتی قدرت فکر کردن به تصمیم در مورد زندگی ام را نداشتم و فقط به آرش فکر می کردم. سرانجام تصمیم گرفتم به او بگویم چقدر دوستش دارم، من مثل آرش فکر نمی کردم و تصورم این بود که اگر به او ابراز علاقه کنم، معنی این عشق را خواهد فهمید.

برایش هدیه ای خریدم و از او خواستم تا بدوناین که به چشمهایم نگاه کند، فقط به حرفهایم گوش دهد. به او گفتم چقدر دوستش دارم و حاضرم به خاطرش هر کاری بکنم، حتی در برابر خانواده ام بایستم.
این اتفاق هم افتاد، وقتی من و آرش تصمیم به ازدواج گرفتیم، پدرم مخالفت کرد او معتقد بود، آرش مرد مناسبی برای من نیست و نمیتواند خوشبختم کند، اما من مثل پدرم فکر نمی کردم، به نظر من آرش مردی تمام عیار و بی عیب بود و می توانست مرا خوشبخت کند، به خاطر رسیدن به آرش حتی از خانه فرار کردم تا پدرم را مجبور کنم با ازدواج ما موافقت کند. با این که آرش هیچ پولی برای ازدواج نداشت به عقدش درآمدم، فکر می کردم این ازدواج موفق ترین تصمیم برای زندگی ام خواهد بود.

قرار بود پدر من و آرش خرجی زندگی مان را تامین کنند تا ما بتوانیم درس بخوانیم، ما در خانه پدری آرش زندگی می کردیم و تقریباً راحت بودیم، من درس می خواندم و آرش مرتب پای اینترنت چت می کردم و برایش اهمیتی نداشت که کنکور قبول شود، اما من به پدرم قول داده بودم و باید آن قول را عملی می کردم ، نتایج کنکور که اعلام شد، در رشته پزشکی قبول شدم، اما آرش قبول نشده بود، از این اتفاق بسیار ناراحت بود و انتظار داشت که من به دانشگاه نروم. اما به اصرار پدرم ثبت نام کردم، به پدرم علاقه زیادی داشتم و چون یکبار دلش را شکسته بودم، دوست نداشتم که دوباره از دستم ناراحت شود، بیشتر وقتم را درس خواندن می گرفت، اما سعی می کردم، از آرش غافل نشوم، او را تشویق می کردم درس بخواند، تا در دانشگاه قبول شود اما آرش لجبازی می کرد و به من می گفت ، اگر ناراحتی می توانی جدای شوی ، حرفهایش آزارم می داد، او می دانست دوستش دارم و مرا به این شیوه تهدید می کرد.

هیچ کس نگرانی مرا درک نمی کرد، پدرم فقط به آینده من فکر می کرد و آرش برایش اهمیتی نداشت. احساس می کردم فاصله زیادی با آرش پیدا کردم، فاصله ای که برایم بسیار نگران کننده بود، اما چطور می توانستم این مساله را به آرش بفهمانم، او از این که هر ترم با معدل بالا قبول می شدم، عصبی بود و هر روز رفتارش را با من بدتر می کرد، پیش مشاور رفتم تا شاید بتواند کمکی به من بکند، به پیشنهاد آقای مشاور یک ترم مرخصی گرفتم تا کنار شوهرم باشم.

بهآرش نگفتم مرخصی گرفتم و گفتم تصمیم دارم، دیگر درس نخوانم، خیلی خوشحال شد. انگار که به خواسته اش رسیده بود، با هم به سفر رفتیم و شهرهای زیادی را گشتیم، زندگی شیرین شده بود ، آرش دیگر با من دعوا نمی کرد و شده بود، همان آرش قبلی ، تمام مدت ذهنم مشغول بود که چطور باید واقعیت را به او بگویم و دوباره به دانشگاه برگردم، زحمت زیادی کشیده بودم، حالا خودم حاضر نبودم آن را رها کنم ، مرخصی ام که تمام شد دوباره وارد دانشگاه شدم، روزهای اول چیزی به آرش نگفته بودم ، او هم در مغازه ای که پدرش داده بود ، مشغول به کار شده و دیگر در خانه نبود، سعی کردم طوری کلاس بگیرم، که آرش متوجه رفت و آمدم نشود، اما این که موضوعی را از او پنهان می کنم آزارم می داد.

بالاخره با وساطت دوستان نزدیکمان به آرش گفتم دوباره به دانشگاه برگشتم، خیلی ناراحت بود اما سعی داشت من چیزی متوجه نشوم، در برابر عصبانیت هایش کوتاه می آمدم و چیزی نمی گفتم، آرش روز به روز از من فاصله می گرفت و تلاشم برای نزدیک شدن به او فایده ای نداشت تا این که یک روز برای انجام کاری پای دستگاه رایانه رفتم تا برای انجام یک تحقیق علمی مطلب بخوانم که ناگهان متوجه یک پوشه رایانه ای شدم که برای باز کردن آن رمز لازم بود ، خیلی کنجکاو بودم که بدانم در آن پوشه چیست و بالاخره موفق شدم، آن را باز کنم، تعداد بسیار زیادی عکس که متعلق به یک دختر جوان بود ، نمی خواستم باور کنم، اما حقیقت داشت، آرش وارد یک رابطه عاشقانه شده بود، رابطه ای که باید بین آن و من یکی را انتخاب می کرد، کاملا گیج بودم و نمی دانستم باید چه کنم، بمانم یا بروم، اگر قرار بر رفتن بود پس سالهای عمرم که برای آرش صرف کرده بودم چه می شد.

نمی دانستم چه کنم و چه تصمیمی برای زندگی ام بگیرم، اما به هر حال باید زندگی ام را حفظ می کردم، آن شب وقتی آرش آمد تصمیم گرفتم با آرامش با او حرف بزنم و بخواهم زندگی مان را از بین نبرد، اما همین که موضوع را مطرح کردم آرش عصبی شد و شروع به داد و فریاد کرد و حتی مرا بشدت کتک زد، وقاحت را به حدی رسانده بود که حتی به خود اجازه داد مرا از خانه بیرون کند, به خانه پدرم رفتم، غرورم شکسته شده بود، آنقدر عصبی بودم که قسم خوردم دیگر به خانه آرش بازنگردم و از او جدا شوم.

یک هفته بعد زمانی که مطمئن شدم آرش در خانه نیست ، رفتم و وسایلم را جمع کردم و به خانه پدرم برگشتم، فکر می کردم آرش بابت رفتارش از من عذرخواهی خواهد کرد و برای بازگرداندم تلاش می کند، اما نکرد.

یک ماه منتظرش شدم شاید به احترام سالهایی که با هم بودیم، بیاید اما نیامد. به پیشنهاد پدرم تقاضای طلاق کردم، مدتی بعد احضاریه ای برای من و آرش فرستاده شد و اولین جلسه دادگاه تشکیل شد و‌ آرش در عین ناباوری مرا به داشتن رابطه متهم کرد.
آنقدر تعجب کرده بودم که زبانم بند آمده بود، تمام ناراحتی آرش از این بود که چرا به خاطرش درسم را رها نکردم و حاضر نشدم به خاطرش آینده درخشانی که در انتظارم بود از دست بدهم. آرش فکر می کرد باید همیشه در برابر خواسته هایش گذشت کنم.

او می خواست به جای این که خودش پیشرفت کند، مرا پایین بکشد و از پیشرفت باز دارد. با تمام بدیهایی که پس از چند سال زندگی با آرش متوجه آن شده بودم ، دلم می خواست برگردم، فکر می کردم همه چیز درست می شود تا این که متوجه شدم آرش برای گرفتن انتقام از من عکسهایم را به صورت مستهجن درست کرده و روی اینترنت پخش کرده است ، خبر را از دوستم شنیدم، اما باورم نمی شد. می گفتم اشتباه کرده اند و شخصی که شباهتی با من داشته است را به جای من تصور کرده اند ، اما وقتی در کمال بی شرمی، آرش عکس را برایم ایمیل کرد متوجه شدم درست است و این کار کثیف را آرش کرده است. او خواست با این کارش به حیثیت من لطمه وارد کند، اما خودش را بی آبرو کرد . تنها گناه من این بود که عاشقش بودم و به خاطر این عشق به همه چیز پشت پا زدم. اما این بار آرش بود که ناجوانمردانه پاسخ عشق مرا داد و از این به بعد ترجیح می دهم او را برای همیشه از زندگی ام پاک کنم. آرش پس از جدایی ما راحت تر می تواند به کارهای کثیفش ادامه دهد.
* چتی که معمولا بین دختران و پسران انجام شود به خاطر بی تجربگی آنها، معضلات و مشکلات زیادی رابه وجود می آورد. والدین باید بدانند که اینترنت در کنار هزاران خوبی و منفعتی که دارد ، بدیهای زیادی هم دارد. پس باید ابتدا روش استفاده صحیح از آن را یاد دهیم و بعد اجازه استفاده را بدهیم. نکته دیگر این که خاصیت جوان بودن بی تجربگی است و در هر شرایطی باید مراقب جوانان باشیم.

 

 

دسته ها : داستان
سه شنبه اول 11 1387

 

 

92 جک باحال!

 

-1دو نفر در طول مهمانی کنار هم نشسته بودند و یک کلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت یکی از آنها به دیگری گفت: پیشنهاد می‏کنم حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم!

 

-2 به غضنفر گفتند: ۱۷ شهریور چه روزیه؟ کمی فکر کرد و گفت: فکر می کنم ۱۵ خرداد باشه!

 

-3 �غضنفر دو تا بلوک سیمانی رو گذاشته بوده رو دوشش،‌ داشته می‌برده بالای ساختمون. صاحب‌کارش بهش میگه: تو که فرقون داری،‌ چرا اینا رو میگذاری رو کولت؟! غضنفر میگه: ‌اون دفعه با فرقون بردم، اون چرخش پشتم رو اذیت می‌کرد!

 

-4 اصفهانیه موز می‌خوره معده‌اش تعجب می کنه !

 

-5 بهمن و علی(اصفهانی) سرباز بودن. بهمن میمیره، علی میره برای خانواده بهمن تلگراف بزنه که بهمن مرده. مسئول تلگراف‌خونه می‌گه: هر کلمه هزار تومان، برای تاریخ و امضا هم پول نمی‌گیریم. علی می‌گه بنویس: بهمن تیر خرداد مرداد !

 

-6 غضنفر عقب عقب راه میرفته، ازش میپرسند: چرا اینجوری راه میری؟ میگه:آخه بچه‌ها میگن از پشت شبیه آلن دلونی!

 

-7 به غضنفر میگن چرا زن نمیگیری؟ میگه: ای بابا، کی میاد زنش رو بده به ما؟!

 

-8 باباهه (حواسش نبوده که کلاهش سرشه) به بچه‌اش می‌گه برو کلاه منو بیار. بچه می‌گه: بابا کلاهت که رو سرته! باباهه می‌گه: اه...پس...نمی‌خواد بری بیاریش!

 

-9 آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر التماس میکنه، تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون ‌چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاه‌ه‌ ... باز این سیریش اومد!

 

-10 از یه امریکایی و یه آفریقایی و یه ایرانی می پرسن: نظرتون راجع به کوپن گوشت چیه؟آمریکایی می‌گه: کوپن چیه؟ آفریقایی می‌گه: گوشت چیه؟ ایرانیه می‌گه: نظر چیه؟!

 

-11 غضنفر یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی ابهر سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ غضنفر گفت: ببخشید! عوضی گرفتم.

 

-12 مرد: بازهم که پارچه خریدی؟ زن: می‏خوام برات دستمال بدوزم. مرد: این که چهار متر پارچه است؟ زن با بقیه‏اش هم برای خودم یه پیرهن می‏دوزم.

 

-13 جواد عطسه کرد. بهش گفتند: عافیت باشه. گفت: یه بار دیگه زرت و پرت کنی می‏زنم پک و پوز تو خورد می‏کنم.

 

-14 لره داشته پشت بوم خونش رو آسفالت میکرده،‌ آسفالت زیاد میاره،‌ سرعت گیر میذاره!

 

-15 معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف � ب � پ � ت � ث � چهار � پنج � شش � هفت... معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: ا � بی � سی � چهل � پنجاه � شصت � هفتاد... معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم. شاگرد: آلفا � بتا � ستا � چهارتا � پنج‌تا ... معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو. شاگرد: نابرده رنج گنج � پنج � شش � هفت...

 

-16 ترکه می‌رسه، می‌خورنش.

 

-17 دوتا پسر حوصله‌شان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه می‌کنیم و اگر سکه روی لبه‌اش ایستاد میریم درس می‌خونیم!

 

-18 ترکه خبر داغ می‌شنود، گوشش می‌سوزد!

 

-19 موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا مرگ من دارید؟

 

-20 ترکه چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!

 

-21 ترکه نبض بیمار را گرفت و گفت: نمی‌دانم مریض مرده یا ساعت من خوابیده!

 

-22 در نیویورک خانم مستر اسمیت رفت پیش وکیل دادگستری و گفت: من می‌خوام از شوهرم طلاق بگیرم. وکیل گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد... فعلا دوهزار دلار بدهید تا ترتیب کارتان را بدهیم. خانم گفت: زکی! 500 دلار می‌گیرند که او را بکشند، چرا دو هزار دلار بدهم؟

 

-23 ترکه عینکش را دور دستش چرخاند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، نزدیک بود بیفته!

 

-24 ببینم، داداش شما چیکاره است؟ راننده است، �روی� ماشین بابام کار می‌کنه، داداش شما چطور؟ داداش من مکانیکه، �زیر� ماشین مردم کار می‌کنه!

 

-25وقتی زنت خونه نیست چه کار می‌کنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت!

 

-26ترکه می‌خوره زمین، کمونه می‌کنه بعدش تو کلانتری می‌گه: من رضایت نمی‌دهم!

 

-27یه ترکه سرشو قیرگونی کرده بود، میگن چرا اینجوری کردی؟ میگه: بینی‌ام چکه می‌کرد!

 

-28روزی راننده کامیون به یک پیچ رسید، دولا شد آن را برداشت!

 

-29ترکه می‌ره سیگار فروشی: آقا سیگار برگ دارین؟ خیر. پس یک بسته کوبیده بدین!

 

-30راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه!

 

-31سه نفر به جزیره آدم‌خوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. کمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، ترکه که توی دیگ بود، در حالی که بدنش را مالش می‌داد گفت: ببخشید روشور دارید؟

 

-32معتادی که در حال کشیدن سیگار بود، می‌گوید: یه ژمین لرژه هم نمیاد که خاکشتر شیگارم بیفته!

 

-33 بچه‌ای از پدرس پرسید: فرق تفنگ و مسلسل چیست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتی من و مادرت حرف می‌زنیم بیا گوش کن. آن وقت می‌فهمی فرقش چیه!

 

-34 مردی در خانه‌ای می‌رود و از پسر صاحبخانه طلب آب می‌کند. پسر کاسه‌ای پر از آب آورده، به دست مرد می‌دهد. ناگهان کاسه از دست مرد می‌افتد و می‌شکند. مرد خجل و شرمنده شروع به عذرخواهی می‌کند. پسرک هم برای اینکه دل او را به دست آورد می‌گوید: عیب نداره، به بابام می‌گم یه کاسه دیگه واسه سگمون بخره!

 

-35 رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه!

 

-40 مرد خسیسی که سی سال قبل از یک فروشگاه کفشی خریده بود، دوباره وارد همان مغازه شد و گفت: ما باز آمدیم!

 

-41 دو دیوانه با هم گفتگو می‌کردند. اولی: اگر گفتی فرق کلاغ چیه؟ دومی: خوب معلومه! این بالش از اون بالش مساوی‌تره!

 

-38 چرا با جوراب خوابیدی؟ آخه اینطوری راحت‌تر می‌خوابم! واسه چی؟ واسه اینکه دیشب با کفش خوابیدم، خوابم نبرد!

 

-39 اولی به دومی: آن دو نفر را می‌بینی؟ ده سال است که ازدواج کرده‌اند و به قدری یکدیگر را دوست دارند که آدم فکر می‌کند اصلا ازدواجی بین‌شان صورت نگرفته است!

 

-36 ترکه تی‌شرت تایتانیک می‌پوشه، می‌ره دریا غرق می‌شه!

 

-37 شنیدم مادرت به رحمت خدا رفته؟ آره! مگه بیماریش چی بود؟ سرماخوردگی. یعنی بر اثر سرماخوردگی فوت کرد؟ آره، آخه وسط خیابون یهو عطسه‌اش میگیره، تا می‌ایسته عطسه کنه یه ماشین بهش می‌زنه!

 

-42 مشتری: آقا چرا دیگه می‌خواهی توی حلقم را کیسه بکشی؟ دلاک: آخه خودتون گفتین گلوتون چرک کرده!

 

-43 زن: من بر خلاف تو همیشه موقع شنا سرم از آب بیرونه. شوهر: آخه عزیزم، چیز سبک همیشه روی آب می‌مونه!

 

-44 احمق کسی است که به همه چیز اطمینان کامل داشته باشد. مطمئنی؟ صددرصد!

 

-45 پسر کوچولو رو به مادرش کرد و گفت: من نمی‌دانم چرا شب‌ها که دلم نمی‌خواهد بخوابم به زور مرا می‌فرستی بخوابم ولی صبح‌ها که دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم به زور مرا بیدار می‌کنی؟

 

-46 صاحبخانه: هر وقت می‌گویم اجاره را بده، می‌گویی: بگذار حقوق بگیرم، پس کی حقوق می‌گیری؟ مستاجر: هر وقت که استخدام شدم!

 

-47 ترکه کنار یه چاهی وایساده بوده، هی میگفته:‌ سیزده،..سیزده،..سیزده.. یکی از اونجا رد میشده، می‌پرسه: ببخشید قربان، می‌تونم بپرسم دارید چیکار می‌کنید؟ ترکه یقه یارو رو میگیره، پرتش می‌کنه تو چاه، میگه: چهارده،...چهارده،...چهارده!

 

-48 دیوانه اولی: ببینم، مگه تو کری که جواب سلام منو نمی‌دی؟! دیوانه دومی: نه اون احمد داداشمه که کره، من لالم!

 

-49 مرد: قسم می‌خوری که منو به خاطر پولهایم دوست نداری؟ زن: هزارتومن بده تا قسم بخورم!

 

-50 اردبیل زلزله میاد،‌ ترکه زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!

 

-51 به ترکه میگن: چند تا حیوون نام ببر که پرواز کنه. میگه:‌ کبوتر، کلاغ، خر! بهش میگن: بابا خر که پرواز نمیکنه! میگه: بابا خره دیگه، یهو دیدی پرواز کرد!

 

-52 ترکه از یکی میپرسه قبله کدوم طرفه؟! یارو نشونش میده، ترکه میگه:‌ باید خیلی برم؟!

 

-53 آمریکاییه داشته تو رودخونه غرق میشده،‌ هی داد میزده: help me, hellllp! ترکه از اونجا رد میشده میگه:‌ احمق جون اگه جای کلاس زبان کلاس شنا رفته بودی الان غرق نمیشدی!

 

-54 تمساحه میره گدایی،‌ میگه:‌به من بدبختِ مارمولک کمک کنید!

 

-55 ترکه سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ‌ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم!

 

-56 ترکه یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره!

 

-57 ترکه میگن خیلی آقایی. میگه: ما بیشتر!

 

-58 ترکه میره خواستگاری، مادر- پدر دختره بهش جواب رد میدن، میگن دختر ما داره درس میخونه. ترکه میگه: ایشکال نداره، من میرم دو ساعت دیگه برمیگردم

 

-59 از ترکه می‌پرسن: بلدی پیانو بزنی؟! میگه: نه. ولی یه داداش دارم... اونم نه!

 

-60 یک بابایی یه ماهی تو پاکت دستش بوده، رفیقش میبیندش، ازش می‌پرسه: جریان ‌این ماهیه چیه؟ میگه: ‌دارم برای شام می‌برمش خونه. ماهیه میگه: مرسی من شام خوردم، منو ببر سینما!

 

-61 به ترکه میگن چی شد ترک شدی؟! میگه:‌ والله من اولش که ترک نبودم، ‌تو بیمارستان با یه بچه ترک عوض شدم!

 

-62 ترکه تو اتوبوس یه دختره خوشگل رو میبینه،‌ پیاده که میشه شماره اتوبوس رو بر میداره!

 

-63 ترکه چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش غولش در میاد میگه: ‌دو تا آرزو بکن. ترکه میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه. غوله بهش میده، ترکه یکم میخوره میگه: ‌به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده!

 

-64 ترکه میاد تهران،‌ یه دختر خوشگل میبینه،‌ بهش میگه:‌ خانم این دوست دختر که میگن شمایین؟!

 

-65 ترکه زنگ میزنه 118، میگه: ببخشید شماره تلفن غضنفر رو دارین؟! یارو میگه: نه. ترکه میگه: پس من میخونم یادداشت کنین!

 

-66 ترکه مجری مسابقه بیست سوالی میشه، یارو ازش میپرسه، جانداره؟ میگه: نه. میپرسه: تو جیب جا میشه؟ ترکه کلی فکر میکنه، بعد میگه:‌ تو جیب جا میشه اما اگه تو جیبت بریزی، جیبت ماستی میشه!

 

-67 ترکه میره حرم امام رضا، میگه:‌ امام رضا قربونت برم، تو که ضامن آهو شدی، ضامن من یابو هم بشو!

 

-68 ترکه پسرش رو میفرسته ژیمناستیک، بعد از یه مدتی میبینه پسرش روز به روز جای اینکه پیشرفت کنه هی داره پسرفت می‌کنه. یک روز میره سر جلسه تمرینشون ببینه چه خبره، میبینه از بچش به عنوان خرک استفاده می‌کنند!

 

-69 ترکه میخواسته به فلسطینیا کمک کنه، براشون سنگ پست میکنه!

 

-70 ترکه مرده شور بوده، بعد از یه مدتی میگیرنش دهنش رو سرویس میکنن. رفیقاش میپرسن بابا مگه این بیچاره چی کار کرده بود؟ میگن: این پدرسوخته سوالای شب اول قبر رو تکثیر کرده بود بین مرده‌ها تقسیم می‌کرد!

 

-71 یه روز به یه اسکلت میگن یه شعر بخون! میگه: تپلویم تپلو! صورتم مثله هلو!

 

-72 از ترکه میپرسن شما همتون اینقدر ساده این؟ میگه: نه بابا، راه‌راهمون تو آفریقاست!

 

-73 ترکه سوار اتوبوس میشه، میره یک گوشه وامیسته. راننده بهش میگه: آقا این همه صندلی خالی، چرا نمیشینی؟ ترکه میگه: حالا صبر کن، دو دقیقه دیگه همین یک ذره جا هم پیدا نمیشه!

 

-74 ترکه میپرسن شما تهرانی هستین؟ میگه: نه چشماتون قشنگ میبینه

 

-75 ترکه تو مانور شرکت میکنه، اسیر میشه!

 

-76 ترکه میره مغازه میگه: آقا یه بیسکویت خوب بدین. بقاله میگه: ساقه طلایی خوبه؟ ترکه میگه نه. میگه: ویفر خوبه؟ میگه نه . میگه گرجی خوبه؟ میگه نه. میگه: مادر خوبه؟ ترکه میگه: قربان شما، دست بوسن!

 

-77 ترکه بچش نمیخوابیده، بهش ژل میزنه!

 

-78 یه رو ز به یه ترکه میگن با بنزین جمله بساز. میگه: خوش به حاله شما که سواره بنزین!

 

-79 چندنفر داشتن میرفتن کوه، سرپرستشون (که از قضا لکنت زبون هم داشته) از وسط راه شروع می‌کنه میگه: چ چ چ.... ملت اول یکم نگاش می‌کنن ببینن چی‌میخواد بگه،‌ بعد می‌بینن نمی‌تونه حرفش رو بزنه، بی‌خیال میشن و راه میافتن، این بابا هم همه مسیر همینجور هی ‌میگفته چ..چ..چ.. وقتی میرسن بالا میخواستن چادر بزنن سرپرسته بالاخره میگه: ‌چ..چ..چا..چا..چا..چادر یادم رفت! ملت میگن ای بابا رودتر می‌گفتی، حالا باید برگردیم پایین! تو راه برگشت سر پرسته هی میگفته: ش ش ش.. ولی ملت دیگه شاکی بودن و کسی توجه نمی‌کرده، وقتی می‌رسن پایین یارو بالاخره میگه: ش..ش..ش..شو..شو..شوخی کردم!

 

-80 یه روز به یه ترکه میگن با ماهیچه جمله بساز میگه: خر در برابره ما هیچه!

 

�81- یه روز یه ترکه میره مشهد میگه: ای امام علی قربون دست بریدت پس کی ظهور می کنی آخه من چه قدر بیام قم؟!

 

-82به یکی میگن با جام جم جمله بساز میگه :من هر روز صبح که از خواب پا میشم جامو جم میکنم!!

 

-83به یارو می گن با ابریشم جمله بساز می گه هوا ابریشم خوبه!!

 

-84به یارو می گن با لوبیا جمله بساز می گه کوچولو بیا!!

 

-85یه یارو می گن با ماشین جمله بساز می گه خانوم میاین همسایه ما شین!!

 

-86به  غضنفرمی گن با توکیو جمله بساز میگه من خدیجه رو دوست داریم توکیو!

 

�-87ترکه با چند تا رشتیه نشسته بودن داشتن جوک می گفتن، رشتیا برای ترکا جک میگن، نوبت ترکه که میشه،‌ تا میاد بگه: یه روز رشتیه... همه بهش میگن بشین بابا نمیخواد بگی! دوباره یه دور میزنه میرسه به ترکه، باز تا میاد بگه: یه روز یه رشتیه... میپرن وسط حرفش، نمیذارن بگه. بار بعد که نوبت میرسه به ترکه، میگه: یه روز یه ترکه داشته میرفته با سر میخوره زمین! همه رشتیا میخندن، بعد ترکه میگه: ‌ولی وقتی بلندش میکنن میبینن رشتی بوده!!

 

-88یه روز یه گاوی میره کلاس زبان وقتی از کلاس بیرون میاد به جای اینکه بگه مو مو میگه we we:

 

-89حرف از سرعت بود .... بین یه آبادانی و آمریکایی و فرانسوی! فرانسوی میگه ما برج ایفل رو دو هفته ای ساختیم. آمریکایی میگه ما پل سانفرانسیسکو رو یک هفته ای ساختیم .بعد سه تاییشون داشتن تو آبادان رد میشدن میرسن پالایشگاه نفت و آمریکاییه و فرانسوی میگن شما اینجارو چند وقت طول کشید که ساختین ؟ ... آبادانیه میگه : اٍ اٍ اٍ ...... من ۲ روز پیش از اینجا رد شدم این اینجا نبود!

 

-90یه روز به یه ترکه میگن ناراحت نمی شی این قدر برای شما جک می سازن؟ میگه: اینا برای شما جکه برایه ما خاطرست!

 

�-91ترکه بالای درخت چنار بوده یارو میگه اون بالا چی کار میکنی میگه دارم توت میخورم میگه این که درخت چناره میگه توت تو جیبمه

 

-92ترک میشینه تو تاکسی، راننده بهش میگه: داداش دستت لای در گیر نکنه. ترکه هم میاد آخر مرام بگذاره، میگه: داداش سرت لای در گیر نکنه.

 

 

دسته ها :
سه شنبه اول 11 1387

مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می‌کنند، بر اثر کمبود حوصله طلاق می‌دهند، و بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می‌کنند

  مورچه عاشق دختر همسایه می شه بعد از یک هفته می فهمه که چایی خشک بوده

  روزگارم گله مندی شده است من بگیرم تو بخندی شده است ازدلم یاد نکردی شاید،عشق هم سهمیه بندی شده است 

 عبارت «کلاه سرت گذاشتن تا زانو» یعنی چه؟ الف) فروش پراید دوگانه سوز بدون مخزن. ب) قول تحویل ال نود تا پس فردا. ج) تحویل پژو 405 با یک مأمور آتش نشانی در صندوق عقب. د) من مادرم مریضه، کارت سوختتو بده، چند لیتر بنزین بزنم  

گریه هایم بی صداست عشق من بی انتهاست ردپای اشک هایم را بگیر تابدانی خانه عاشق کجاست 

 تقدیم به چشمی که اشکش منم، تقدیم به اشکی که غمش منم، تقدیم به شمعی که پروانه اش منم، تقدیم به گلزاری که گلش...تویی.وتقدیم به عشقی که عاشقش منم  

به یاد آرزوهایی که میمیرند سکوتی میکنم سنگین تراز فریاد 

 عشق امانت با ارزشی ست که هر کسی تو قلبش میزاره برای همینه که هر وقت بخوای عشقت رو از کسی پس بگیری باید قلبشو بشکونی  

به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من در آن غرق شده . به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد . و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد  

باز هم ثانیه ها اسم تورا جار زدن و دقایق همه امشب به تو تکرار زدن وسکوتی که دراین عقربها میچرخید نکند در دل تو اسم مرا دار زدن 

 وقتی یک مرد از ازدواج می ترسه, واسه این نیست که از دل بستن به یه زن می ترسه, بلکه دل بریدن از بقیه زنهاست که اونو میترسونه  

توی زندون عشق تو اونقدر شلوغ میکنم و زندون رو به هم میزنم که مجبور بشی منو بذاری توی انفرادی قلبت  

میخواستم شمع باشم و تا آخر عمر به پات بسوزم، ولی نامرد ادیسون، برق رو اختراع کرد  

اگه دیدی بچه ای کنار یک روزنامه نشسته و روزنامه زرد شده بدون کار بچه نیست تبلیغ ایرانسله  

کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد  

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است 

اسمان را ستاره زیبا میکند باغچه را گل عشق را محبت بیابان را چمن چشم را اشک و تو را عمل کردن دماغ زیبا میکند  

 

شب بود ، شمع بود ، من بودم و غم ... شب رفت ، شمع سوخت ، من موندم و غم  ...

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم  

عشق با لبخند شروع میشود.با بوسه شکوفا میشود.با گریه رشد میکند.با 110 تمام میشود 

 

وفادار تو بودم تا نفس بود دریغا همنشینت خار و خس بود دلم را بازگردان همین جان سوختن بس بود بس بود  

اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! هیچ خیال نی!!! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام.  

کاش میشد روی قلب سرنوشت،لحظه های با تو بودن را نوشت.  

زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند.  

عشق کلید شهر قلبهاست به شرط آنکه : قفل دلت هرز نباشه تا با هر کلیدی باز بشه.  !!!!!  

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی، هرگاه زیر پایت خش‌خش برگ‌ها را احساس کردی، هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره خاموش دیدی، برای یک بار در گوشه‌ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر.

دسته ها :
سه شنبه اول 11 1387

لذت مرد بودن

1-در عروسی میتونید لباسی رو که بارها به تن کردید رو دوباره بپوشید

2-میتونید هر صد سال یه بار هم موهاتون رو شونه نکنید و بعد بگید مد روزه

3-از ترس اینکه کسی سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو  قایم نمیکنید  

4-مطمئنا استهلاک فک شما به مراتب  کمتر است

5- مدل لباس دختر شمسی خانم چشمهاتون رو داخل دهانتون سرنگون نمیکنه

6-در موقع استرس هیچوقت ناخنهای خود را نمیجوید

7-هفته ای دو بار شکست عشقی نمیخورید!

8-لازم نیست از 18 سالگی موهای سرتون رو رنگ کنید چون موهای جوگندمی خیلی هم به شما می­آد

9- فقط شما میتونید برید استادیوم

10- خودتون پنچری ماشینتونو میگیرید

11-لازم نیست با قرار دادن انواع جکهای هیدرولیک و غیر هیدرولیک در پاشنه کفش قدتون رو افزایش بدید

12- میتونید تمام روز بادوستانتون برید کوه و وقتی برمیگردید خونه برای خانمتون تعریف کنید که چه روز پرکاری داشتید

13- موقع خواستگاری به هیچ وجه نگران بر هم خوردن تعادل سینی چای نیستید

14- از دیدن کله پاچه دچار تشنج نمیشید

15- هیچ کس از اینکه دست پخت افتضاحی دارید به شما ایراد نمیگیره

16- فقط شمایید که لذت تماشا کردن فوتبال یوونتوس- بارسلونا را با گزارش عادل فردوسی پور درک میکنید

17- فقط شمایید که میتونید لذت تکچرخ زدن با CG رو تجربه کنید  

18- میتونید با خط ریشتون بیش از 12000 اثر هنری خلق کنید

19- به طلا و جواهرات دیگران در حالی که دارید از حسادت منفجر میشید نگاه نمیکنید

20- تو عروسی ها لازم نیست چند تن زنجیر از خودتون آویزون کنید که تازه دیگران ازتون بپرسند بدلییییییه ؟

21- سر سفره عقد لازم نیست برید گل بچینید و گلاب بیارید و نون بگیرید و اینا...

22- در حالی که خواهرتون باید بمونه خونه و آشپزی یاد بگیره شما میرید بیرون و گل کوچیک بازی میکنید

23- لازم نیست آدرس تمام مزون ها، پاساژها ،بوتیک ها و مراکز لاغری شهرتون رو حفظ باشید

24- اگه تو خیابون تویوتا کمری جلوی پاتون نگه نداشت به راحتی سوار یه پیکان میشید

25- لازم نیست همیشه جای جورابهای همسرتون رو حفظ باشید

26- فقط شما میتونید سه ساعت تمام برنامه نود رو با دوستاتون تفسیر کنید

27- لازم نیست روزی چهار بار مثل آمپول ب کمپلکس سریالهای بی سر و ته وطنی رو تماشا کنید

28- لازم نیست سالی یه بار زاویه دماغتون رو نسبت به افق تغییر بدید   

29- میتونید حتی تا محل کارتون رو هم با دوچرخه طی کنید و کسی اونجوری به شما نگاه نکنه

30- میتونید راحت رو صندلی های جلوی اتوبوس بشینید و در عقب دود نخورید

31- میتونید با شلوارک و رکابی راحت تا سر کوچه برید

32- خیالتون راحته که هرگز یک خواهر شوهر (و ایضا جاری) که مدام رو اعصابتون رزم آیش برقرار کنه ندارید

33- لباسهاتون ظرف 48 ساعت دلتون رو نمیزنه

34- در زیر گرمای نابود کننده تابستون خیلی راحت با یه آستین کوتاه میایید بیرون

35- نیازی ندارید هر روز که از خواب پا میشید تا ساعت 6 بعدازظهر رو جلوی آیینه با خودتون ور برید

36- نیازی نیست سه چهارم عمرتون رو توی کلاسهای آشپزی ،خیاطی، گلدوزی، آموزش فال شیرموز و تقویت اعتماد به نفس در 3/0 ثانیه بگذرانید

37- نیازی نیست داخل کیفتون به تعداد رنگهای یک LCD لنز چشم داشته باشید(رنگهای LCD  معمولا بالای 16 میلیون میباشد)

38- اگه به انواع فنون حرکات موزون آشنا نبودید هیچ اشکالی نداره  

39- فقط شما میفهمید که یک 206 اسپرت خفن چقدر زیباست

40- بدون اینکه کسی بهتون چیزی بگه میتونید ساعتها پلی استیشن بازی کنید

41- با دیدن سوسک و موش و امثالهم اجدادتون از گور در نمیایند و جلوتون رژه نمیروند

42- فرق CD رو با بشقاب میوه خوری متوجه میشید

43- با یک سرماخوردگی سه ماه در CCU بیمارستان بستری نخواهید شد

44- میتونید یه جوک بامزه تعریف کنید بدون اینکه خودتون قبل از همه دو ساعت تمام بهش بخندید

45- روی در هیچ مغازه ای ننوشته اند که از پذیرفتن آقایانی که شئونات اسلامی را رعایت نکنند معذوریم(بس که محجوب هستند آخه)  

46- داشتن ریش پروفسوری از ویژگی های بسیار  ممتاز است که مخصوص شما آقایان میباشد

47- فقط شما میتونید کت و شلوار بپوشید و کروات بزنید و کلی خوشتیپ بشید

48- بیش از 60 درصد رشته های مهندسی رو شما به خودتون اختصاص دادید(دیگه از این با کلاس تر؟)

49- و در نهایت اینکه میتونید تو خیابون از هر کس که دلتون خواست بپرسید ساعت چنده؟! (این یکی دیگه ته ویژگی بود) (بیدمجنون)

دسته ها : طنز
سه شنبه اول 11 1387
کدهای کارامد برای کلیه گوشی های سونی اریکسون             به منظور حفظ سیمکارت و گوشی تلفن همراه از دسترسی غیر مجاز ، کدهای خاصی در نظر گرفته شده است. هر کدام از این کدها کارآیی خاصی را دارد. در این ترفند قصد داریم به معرفی و بررسی این کدها بپردازیم.  PIN Code : این کد بر روی سیمکارت تنظیم می.شود و برای دستیابی به آن باید به امور مشترکین شرکت مخابرات مراجعه کرد. در ایران این کد بر روی سند سیمکارت ثبت است و به طور پیشفرض برابر 1234 است. به وسیله این کد می.توان دسترسی غیر مجاز به سیمکارت و بسیاری از قابلیت.های شبکه را محدود کرد. اگر این کد را 3 بار اشتباه وارد کنید، دستگاه روی PIN قفل می.گردد و برای آزاد سازی آن نیاز به استفاده از کد PUK خواهید داشت. PIN2 Code : این کد نیز مانند PIN بر روی سیمکارت تنظیم می.شود و برای دستیابی به آن می.توان به امور مشترکین شرکت مخابرات مراجعه نمود. در ایران این کد به صورت پیشفرض برابر 5678 تنظیم شده و از ثبت آن بر روی سند سیمکارت خودداری شده است. علت عدم ثبت، ارائه نشدن خدمات مربوط به این کد نیز به صورت فراگیر اعلام گردد. به وسیله این کد می..توان دسترسی غیر مجاز به بسیاری از امکانات شبکه را محدود کرد. اگر این کد را 3 بار اشتباه وارد کنید، دستگاه بر روی PIN2 قفل می.گردد و برای آزادسازی آن نیاز به استفاده از کد PIN2 خواهید داشت. PUK Code : همان طور که بیان شد، اگر دستگاه شما بر روی PIN قفل گردد، برای آزاد سازی آن نیاز به این کد دارید. برای دریافت این کد می.توانید به امور مشترکین شرکت مخابرات مراجعه نمایید. در ایران این کد بر روی سند سیمکارت ثبت شده است. PUK2 Code : همان طور که بیان شد، اگر دستگاه شما بر روی PIN2 قفل گردد، برای آزادسازی آن نیاز به این کد دارید. برای دریافت این کد می.توانید به امور مشترکین شرکت مخابرات مراجعه نمایید. در ایران این کد نیز بر روی سند سیمکارت ثبت شده است. Barring Password : این کد بر روی سیکارت تنظیم و در هنگام استفاده از سرویس مسدود سازی شماره تلفن.ها استفاده می.گردد. برای دریافت این کد به امور مشترکین شرکت مخابرات مراجعه نمایید. گفتنی است که تمامی کدها به غیر از PUK و PUK2 قابل تغییر هستند و بدین منظور می.توانید از منوهای مربوطه تلفن همراه خود استفاده نمایید. نحوه آزاد سازی سیمکارت.های قفل شده بر روی PIN * PIN2همان طور که بیان شده، اگر بار کدهای PIN و PIN2 را اشتباه وارد کنید، سیمکارت شما بر روی کد اشتباه قفل می.گردد و دیگر نمی.توانید از آن استفاده کنید. برای آزاد سازی سیمکارت از قفل باید به کدهای PUK و PUK2 آگاه باشید. نحوه آزاد سازی سیمکارت از قفل PINبرای این منظور کد زیر را بر روی دستگاه وارد کرده و دکمه برقراری تماس (Call) را فشار دهید. توجه نمایید که به جای کلمه PUK در کد زیر، تنها PUK Code ثبت شده بر روی سند سیمکارت را وارد نمایید. به جای عبارت New PIN ، کد PIN جدید راوارد نمایید و به جای عبارت New PIN Again ، کد PIN جدید را تکرار کنید.**05*PUK*New PIN*New PINAgain# نحوه آزاد سازی سیمکارت از قفل PIN2برای این منظور کد زیر را بر روی دستگاه وارد کرده و دکمه برقراری تماس (Call) را فشار دهید. توجه نمایید که به جای کلمه PUK2 در کد زیر، تنها PUK2 Code ثبت شده بر روی سیمکارت را وارد نمایید. به جای عبارت New PIN2 * کد PIN2 جدید را وارد نمایید و به جای عبارت New PIN2 Again ، کد PIN2 جدید را تکرار کنید. **052*PUK2*New PIN2*New PIN2Agani# قابل ذکر می.باشد که کدهای PIN و PIN2 می.توانند حداقل 4 رقم و حداکثر 8 رقم طول داردبا این کدها شما میتونین اطلاعات مهمی در مورد گوشیتون بدست بیارین.همینطور میتونین گوشیتون رو در موقع خرید تست کنین و و تاریخ نصب firm ware و version اون رو ببینید.برای زدن این کد باید به صفحه ی اصلی گوشیتون برید و کد زیر رو دقیقا وارد کنید: *>*>>*<این کد رو از چپ به راست وارد کنیدمنظور از > حرکت جوی استیک به طرف چپ و منظور از < حرکت جوی استیک به طرف راست استمهم نیست که کلید چپ و راست شما در منوی اصلی روی چه میانبری تنظیم شده باشه شما فقط این کد رو به ترتیبی که گفتم وارد کنیددر ضمن این کد اونقدر جامع هست که شما سریال IMEI رو که کد منحصر به فرد گوشیتون هست رو هم مبینید.قبلا برای دیدن IMEI به تنهایی باید کد رو در منوی اصلی میزدیم_______________________________از بین بردن قفل pin code :در منوی اصلی #05# را وارد کنید_______________________________ کد >**> برای قفل کردن شبکه استاگه نمیخواین قفل شه NO رو انتخاب کنید_______________________________ کد >>**> برای قفل کردن subset network استاگه نمیخواین قفل شه NO رو انتخاب کنیدپیشنهاد میکنم اگه اطلاعاتی تو این زمینه ندارین از این کد استفاده نکنین چون زدن بیش از 5 بار باعث قفل شدن سیم کارد میشه_______________________________ <0000> این کد زبان گوشیتون رو به حالته default که همون انگلیسی هست بر میگردونه مثلا اگه گوشیتون رو زبان فارسی ست هست سریع به حالت انگلیسی در میاد_______________________________ میانبر به آخرین شماره گرفته شده : #0_______________________________ میانبر به شماره های سیم کارت: برای اینکار ابتدا رو صفحه ی اصلی یک شماره بین 0 تا محدوده ی جا گرفتن شماره در سیم کارتتون رو میزنید سپس # را میزنید مثلا #67 یا #4_______________________________ کد دایورت کردن در صفحه ی اصلی کد رو بصورت زیر وارد کنید#(شماره تلفنی که میخواین سیم کارتتون بهش divert شه) *21*مثلا #0912206405*21*کد خنثی سازی: #21#_______________________________ کنترل حالت call waiting ( انتظار) گوشی.#43#*خنثی کردن :#41#_______________________________ #شماره*61**divert به شماره موردنظر در حالت عدم پاسخ گوئی ( no Reply )به تلفن زده شده._______________________________ #61#*کنترل شماره ای که به عنوان divert در صورتیکه به تلفن پاسخ داده نشه ، تعیین شده است. خنثی کردن :#61#_______________________________ #شماره*62**divert به شماره موردنظر درصورتیکه شبکه دچار اشکال باشه( آنتن نباشه). #62#*کنترل شماره ای که به عنوان divert درصورتیکه شبکه دچار اشکال باشه( آنتن نباشه) تعیین شده است خنثی کردن :#62# _______________________________ #شماره*21**divert به شماره مورد نظر (همون #شماره*21*) #21#*کنترل شماره ای که به عنوان divert درصورتیکه شبکه دچار اشکال باشه( آنتن نباشه) تعیین شده است خنثی کردن :#21# _______________________________ #شماره*67**divert به شماره مورد نظر در حالت اشغال بودن گوشی ( on Busy )  #67#*کنترل شماره ای که به عنوان divert درصورتیکه گوشی اشغال باشه ، تعیین شده خنثی کردن :#67#تفسیر نت مانیتور سونی اریکسون شماره کد برای فعال کردن نت مانیتور کا 750 : #0000*585* رو در حالت شماره گیزی وارد کنید و کلید تماس رو فشار بدین! از منوی Shurtcut به حالت Technical mode دسترسی پیدا می کنید. بعد از اجرای کد یه صفحه باز میشه که من نمونه اش رو گذاشتم و توضیح میدم:[A BBB OF CC -.DD EEEEF G HHHH I JJJ K LL MM NNN OO PP. QQQ RR SSSS TTT TT UUU UU VVV VV WWW WW XXX XX ZZZ ZZ  به جای حرف ای (تلفظ حروف رو می نویسم) چهار حرف بی . اس . تی یا اف میتونه باشه نشون دهنده حالت کاریهB - Broadcast control channel  S - Standalone dedicated control channel  T - Transfer channel  F - Frequency Hopping   BBB - : نشان دهنده کانال اختصاصی به شماست که در یکی از رنج های زیره:  001...124 - GSM900 512...885 - DCS1800 974...1023 - EGSM900 9999 - there is no signal  CC : راستش نمی دونم!!! DD : کیفیت سیگنال دریافته...بهترین حالت -40 (منفی 40 دسیبل) وبدترین -110 EEEE: شماره سلول که در جی اس ام 900 با 1 یا 2 یا 3 شروع میشه و در 1800 با 4 و 5 و6 که اینا نشوندهنده شماره سکتور در سلوله و اگه اصول طراحی شبکه موبایل رو بدونین میتونین حدودا جهت جغرافیایی آنتنی که باهاش در ارتباطید رو از روی شماره ها حدس بزنیدH*I*J*K*L*M احتیاج به توضیح تخصصی داره که یه کم وقت گیره.NNN - : در هنگام مکالمه مشاهده میشود که نشاندهنده تنظیمات کیفیت شبکه است. مخابرات از حالت هالف ریت برای مکانهای شلوغ استفاده می کند که کیفیت پایین تری هم دارد HR - half rate /  FR - full rate/  EFR - enhanced full rate  OO*PP تخصصیQQQ کد مخصوص کشور . در ایران 432 RR کد اپراتور. مثلا برای مخابرات 11 برای تالیا فکر کنم 70 باشه SSSS : کد منطقه ای موبایل ( این کد ها با شماره شما فرق داره و مربوط به نحوه طراحی شبکه است) TTT TT* UUU UU* VVV VV* WWW WW* XXX XX* ZZZ ZZ : فرکانس و کیفیت سیگنال آنتن های همسایه است . عدد های منفی مربوط به کیفیت سیگناله. البته منظور من از فرکانس همون کانال اختصاص داده شده به یه محدوده فرکانسیه که بهش ARFCN میگن
دسته ها : موبایل
سه شنبه اول 11 1387

قاب عکست و زدم جای ساعت دیواری اتاقم. از اون موقع به بعد تو شدی تموم لحظه هام

.نتیجه گیری اخلاقی: واسه اینکه کمتر میخ رو دیوار بکوبه جای ساعت و با قاب عوض کرده و گرنه خبری نیست...؟؟؟؟؟؟

   میدونی هر بار که پلک میزنی من نفس میکشم پس به کسی خیره نشو که خفه میشم

نتیجه گیری اخلاقی: اگه چند لحظه نفسش و نگه داره خفه نمیشه تو به کارت برس!!

    تو را چون بادبادک دوست دارم............مثال پول قلک دوست دارم.........تو گفتی بچه ای باشد ولی من.......تو را قد لواشک دوست دارم

 نتیجه گیری اخلاقی: تو رو دوست دارم ولی نه به اندازه بادبادک و قلک و لواشک!!! 

    از دست زمانه تیر باید بخوری.......دایم غم ناگزیر باید بخوری......صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست......بچه تو هنوز شیر باید بخوری؟؟ 

نتیجه گیری اخلاقی: البته بستگی به سایز بچه داره از 10 سالگی به بعد غذای کمکی هم میتونه بخوره!!!! 

  امروز رفتم برات ساعت بخرم ولی هر چی گشتم هیچ ساعتی به قشنگی اون ساعتی که دیدمت  پیدا نکردم

 نتیجه گیری اخلاقی: همین طوری بگو پول ندارم چرا بهونه میاری؟  

 کاش میدانستی دل تخته سیاه نیست وقتی که می آیی اسمت را روی آن بنویسی و هر وقت دلت خاست بری اسمت را از روی آن پاک کنی.

 نتیجه گیری اخلاقی: به نظر من رو تخته وایت برد با ماژیک روغنی بنویسی دیگه خیالت راحت اسمت پاک نمیشه.  

 زندگی مثل یه دیکته است. هی مینویسی و هی پاک میکنی. غافل از اینکه عزراییل داد میزنه:وقت تموم برگه ها بالا 

نتیجه گیری اخلاقی:با شرکت در کلاسهای کانون فرهنگی قلم چی مداد چی پاکن چی وقت خود را تنظیم کنین تا در زندگی وقت کم نیارین!!! 

  وقتی که دلت یش دلم بود گرو............دستان مرا سخت فشردی که نرو..... حالا که دلت جای دگر بند شده کفشان مرا جفت نمودی که برو

 نتیجه گیری اخلاقی: همیشه کفشان خودتان را جفت کنید و بهونه دستش ندین.  

 اگه یه روز شاد شدی یواش بخند تا غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین شدی یواش گریه کن تا شادی نا امید نشه

 نتیجه گیری اخلاقی:امر به معروف و نهی از منکرمرموزانه 

  وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو میدهد تو هزار دلیل برای خندیدن به او نشان بده 

نتیجه گیری اخلاقی:همیشه یه تسبیح تو جیبت بزار !!! 

  اگه یه روز دیدی که تموم درخت های کوچه و محلتون بریده شده اصلا ناراحت نشو چون هنوز منو داری که بهم تکیه کنی 

نتیجه گیری اخلاقی:محلتون تو طرحه کم کم خونتونم خراب میکنن!!! 

 نتیجه گیری کلی: خیلی با حالم

 

دسته ها : شعر
سه شنبه اول 11 1387

کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می
شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت

 گلای سرخ دلمون کاش بوی
دریا می گرفت
کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم

باد که تو دریا می
وزید ما هم پریشون می شدیم
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت

برامون
از فرشته ها امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم

به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم

شب که می شد امانت فرشته ها رو می
دادیم
مامونو می بستیم و به یاد هم می افتادیم

کاشکه تو دریای قشنگ خواب
شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم

کاشکه می شد نیمه
شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم

بگیم خدای
مهربون ما رو ز هم جدا نکن
هرگز به عشق دیگری ما رو مبتلا نکن

کاش مقصد
قایق ما یه جای دور و ساده بود
که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود

کاش اونجا هیچ کسی نبود

یه وقتی با تو دوست بشه

تو نازنین من بودی مثل
حالا تا همیشه
کاشکه به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت

یا که دلت
عشق منو اول عشقاش می گذاشت
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم

شک
ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می
شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم

کاش گره دستامونو این
سرنوشت وا نمی کرد
کاش هیچ کدوم از ما دو تا هیچ دوستی پیدا نمی کرد

کاش که
می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم
خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم

کاش که با هم یه جا بریم که آدماش آبی باشن

شباش مثه تو قصه ها زلال و
مهتابی باشن
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن

تو قایق آرزوها یه
روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم

بسوی شهر آرزو
بریم و پارو بزنیم
بریم یه جا که آدماش بر سر هم داد نزنن

به خاطر یه
بادبادک بچه ها فریاد نزنن
بریم یه جا که دلها رو با یک اشاره نشکنن

بچه ها
توی بازیشون به قمریا سنگ نزنن
جایی که ما باید بریم پشت در زندگیه

عادت
مردمش فقط عشقه و آشفتگیه
چشمامونو می بندیم و با هم دیگه می ریم سفر

یادت
باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه

هم اکنون نیازمندنظر سبزتان هستیم. 

دسته ها : شعر
دوشنبه سیم 10 1387

------------------- جوک و اس ام اس -------- غریب است دوست داشتن.وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر . تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به :((گوشمان خوانده شده‌اند ))

 ---------- جوک و اس ام اس --------------- به پشه میگن چرا زمستونا پیدات نیست میگه تابستون خیلی رفتارتون خوبه که زمستونام بیام

  ---------- جوک و اس ام اس ------------ zendegi manande safheye shatranj ast agar bazi nakoni migoyand balad nisti agar bad bazi koni mibazi va agar khob bazi koni hame sai darand ta tora shekast dahand 

--------جوک و اس ام اس --------------------

az jelo gol foorooshi rad mishodam didam ghashangtarin golesh nist....... to be jaye yonje oono nakhordi?

------------------- اس ام اس عاشقانه ---------

میدونی بنی‌آدم اعضای یکدیگرند یعنی چی؟ یعنی مثلا توجیگر منی!

------------------- اس ام اس عاشقانه ---------

 hamishe fekr kon too ye donyaye shisheyi zendegi mikoni. pas say kon be tarafe kasi sang partab nakoni chon avalin chizi ke mishkane donyaye khodete

---------- اس ام اس عاشقانه ----------------من انگار یه پرنده که نشستم روی بامت تو هم انگارکه می خواستی من باشم همیشه رامت گرمه و امنه آشیونت واسه این تنها پرنده شایدهم سر پناهه واسه روزای خزون این پرنده اما این پرنده انگار نمی تونه که بمونه آخه توی آسموناست دل کوچک پرنده 

 -------------- اس ام اس عاشقانه ------------- هر موقع خواستی از کسی جدا بشی یادت نره بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار، شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینکه منتظر بمونه

--------------- اس ام اس عاشقانه -------------نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم .... چون دنیا یه روز تموم میشه. ... نمیخوام بگم که مثل گلی. ... چون گل هم یه روز پژمرده میشه. .. نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس ... چون شب هم بالاخره تموم میشه .... نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی ... چون اب که همیشه پاک نمیمونه

تورو به خاطر خودت میخوام(بیدمجنون)

 


                          پایان

همه چیز در پایان خوب است. اگر خوب نباشد بدانید که هنوز به نقطه پایان نرسیده است.

اگه سنگم میشد نظر میداد.

دسته ها : اس ام اس وجک
دوشنبه سیم 10 1387
از یه دیونه میپرسن چرا دیونه شدی میگه من یه زن گرفتم که یه دختر ۱۸ ساله داشت دختر زنم با بابام ازدواج کرد پس زنم مادر زن پدر شوهرش شد دختر زن من پسری زایید که داداش من ونوه زنم بود پس نوه منم بود پس من پدر بزرگ داداشم شدم.
دسته ها : اس ام اس وجک
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
تماس اضطراری با باتری خالی به وسیله گوشی های سونی اریکسون (بیدمجنون)در گوشی های سونی اریکسون قابلیت بسیار جالبی نهفته است که ما را بیشتر به یاد بنزین ذخیره شده در باک ماشین های پیشرفته می اندازد! حتمأ برای شما نیز پیش آمده است که قصد گرفتن تماس یا کار ضروری دیگری با گوشی خود دارید ، اما گوشی شما شارژ ندارد. این موارد راه چاری ای که به ذهن افراد میرسد استفاده از تلفن ثابت یا همگانی و حتی قرض گرفتن گوشی افراد دیگر است. اما اگر گوشی شما سونی اریکسون دست نگاه دارید ، چرا که گوشی شما یک شارژ مخفی نیز در خود ذخیره است که در لحظات اورژانسی فریادرس شما خواهد شد. در این ترفند نحوه روشن کردن گوشی با شارژ خالی را به شما معرفی خواهیم کرد. بدین منظور:پس از خاموش شدن گوشی و پس از آن که اطمینان پیدا کردید گوشی خالی از شارژ باتری دیگر به روش معمول روشن نخواهد شد  ، کافی است:کلید Power گوشی را به مدت 15 ثانیه نگه دارید.پس از 15 ثانیه خواهید دید که گوشی شما روشن خواهد شد!حالا میتوانید دکمه را رها کنید.اکنون گوشی شما روشن شده است و میتوانید یک تا دو تماس کوچک اورژانسی با گوشی خود بگیرید. این موضوع از ابتکارات شرکت سونی اریکسون است که در مواقع ضروری به کمک استفاده کنندگان این گوشی ها میاید.
دسته ها : موبایل
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

برای هک کردن موبایل کسی(بید مجنون) باید گوشی اون رو یک بار به دستتون بگیرید و شماره تلفن خودتون رو به صورت زیر بگیرید.مثلا اگر شماره شما09191734837 بود شما باید به صورت :

*۰9191734837 بگیرید یعنی جولوش یک ستاره بگذارید.و وقتی شماره گرفته شد کافیه گوشیتونو بردارید تا ارتباط برقرار شود.خب حالا در واقع میتونیم بگیم که گوشی قربانی هک شد.و مرحله حساس این است که بدونیم چه جوری میشه بقیه کارو انجام داد.حالا ما در این حالت میتونیم ۳ تا کار رو آنجام بدهیم.در قسمت زیر به اون سه کار اشاره شده، واین آموزش سه کاری است که در ادامه ترفند بالا بر روی گوشی قربانی قابل اجرا است:

 

۱:عدد ۲۳ رو شماره گیری کنید و بعد از شنیدن بوق آزاد شماره بگیرید و پول رو به حساب .........

 

۲:فقط کافیست بعد هک کردن گوشی دکمه * ( ستاره ) رو فشار بدید و خط قربانی رو کنترل کنید.

 

۳:عدد ۶۷۶۷۵۴۳۲ رو شماره گیری کنید وok یا همان دکمه اتصال را فشار دهید بعد با پیغامی رو به رو میشوید که میگه ارتباط قطع شد یعنی گوشی سوخت.

 

کلیه این روشها امتحان شده هستند پس سعی کنید حتالمقدور در مورد گوشیهای ارزان قیمت امتحان کنین که ضرر مالی زیادی گریبان گیر شما نشود!

دسته ها : موبایل
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
دریافت صورت حساب تلفن همراه از طریق اس ام اس(بیدمجنون) مشاهده آخرین صورتحساب تلفن همراه محتاج وصل شدن به اینترنت و صرف وقت است ، مشترکین تلفن ھمراه شرکت ارتباطات سیار از این پس می توانند با ارسال یک پیام کوتاه، از قبض دوره وکارکرد میان دوره تلفن ھمراه خود به تفکیک موارد کارکرد تلفنشھری، بین شھری، پیام کوتاه و سایر ھزینه ھا مطلع شوند. قبل از هر چیز به چند نکته مهم اشاره میکنم.تمامی قبوض تلفن همراه به صورت دوره ای یعنی هر 2 ماه یک بار صادر میشوند ، به این معنی که در هر سال 6 دوره قبض برای تلفن همراه صادر میشود.سیستم دریافت قبض از طریق sms به دو روش ذیل تقسیم میشود:- دریافت صورتحساب 1 دوره ( 2 ماهه )- دریافت صورتحساب میان دوره ( از 1 روز تا 2 ماه و بیشتر ) راهنمای دریافت صورتحساب دوره ایاین روش فقط به شما صورتحساب 2 ماه کامل یعنی 1 دوره را نشان میدهد.:: روش دریافت صورتحساب:برای مثال اگر شما بخواهید صورتحساب تلفن همراه خود از تاریخ 1/11/85 تا 1/1/86 را مشاهده کنید یعنی دوره 6 سال 85 . برای این کار باید در قسمت New Text Message گوشی خود عدد 85,6 را وارد کنید و اگر بخواهید قبض 1/1/86 تا 1/3/86 را ببینید باید ارقام 86,1 را وارد کنید. این ارقام نشان دهنده سال و دوره مورد نظر میباشند و در بین آنها باید ویرگول گذاشته شود. راهنمای دریافت صورت حساب میان دوره ایدر این روش شما میتوانید صورتحساب استفاده از 1روز تا 2 ماه و بیشتر تلفن همراه خود مطلع شوید.:: روش دریافت صورتحساب میان دوره ای:در این روش شما به جای وارد کردن دوره ، سال باید تاریخ ابتدا ، تاریخ انتها را وارد کنید.برای مثال اگر شما بخواهید صورتحساب تلفن همراه خود از تاریخ 5/1/86 تا 5/2/86 یعنی فقط 1 ماه و یا هر تاریخ میان دوره ای دیگری را مشاهده کنید کافیست تا به این صورت در قسمت New Text Message گوشی خود تایپ کنید 860105,860205 و برای شماره مورد نظر بفرستید تا میزان استفاده از تلفن همراه خود در این زمان را ببینید. ارسال SMSمرحله نهایی ارسال ارقام بالا به شماره 009830009 میباشد.زمان پاسخگویی بین 2تا 3 دقیقه خواهد بود. شما با ارسال SMS به این شماره موارد زیر را نیز مشاهده خواهید کرد:- هزینه SMS- هزینه مکالمه شهری- هزینه مکالمه بین شهری- هزینه جابجائی

- جمع مبلغ

نظر میخوام -نظرررررررربده ه ه ه ه ه

دسته ها : موبایل
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

زنده کردن باتری های مرده لپ تاپ(بیدمجنون)

 باتری های معمولی لپ تاپ نیز همانند سایر وسایل الکترونیکی برای خود عمر مشخصی دارند. این باتری ها معمولأ پس از 1 تا 2 سال کار مداوم ، کارایی اصلی خودشان را از دست میدهند و در نهایت تنها میتوانند 10 تا 15 دقیقه شارژ خود را حفظ کنند. در صورتی که باتری لپ تاپ شما نیز به این بلا دچار شده است پیش از هر اقدام دیگری دست نگاه دارید و این ترفند واقعأ اعجاب انگیز با روشی اعجاب انگیزتر را بر روی باتری خود را اعمال کنید! چرا که با این کار میتوانید جان دوباره ای به باتری ببخشید و به نوعی آن را احیا کنید ، چرا که مجددأ باتری میتواند 1 الی 2 ساعت شارژ خود را نگه دارد و دیگر نیازی به پرداخت هزینه اضافی ندارید. 

برای اینکار ، روش کار را بدون ترس و واهمه انجام دهید!

شماکه در هر حال بی خیال باتری شدین..... کافی است باتری را به مدت 14 الی 15 ساعت در داخل فریزر قرار دهید!تا باتری لپ تاپ شما کاملأ فریز شود!سپس باتری را 3 الی 4 بار شارژ و دشارژ نمایید.اکنون باتری لپتاپ شما پس از گذراندن یک خواب زمستانی جان تازه ای پیدا کرده است و میتوانید بیش از گذشته برای شما کار کند. شاید از این عمل تعجب کنید و ارتباطی بین این دو کار نیابید.اما جالب است بدانید که این کار پایه و اساسی کاملأ علمی دارد ، چرا که همانطور میدانید به طور کلی در اجسام مختلف به دلیل لرزش طبیعی مولکولها جریان برق به راحتی از آنها عبور نمی کند. این مشکل در اجسام رسانا کمتر است ، زیرا مولکول ها به شکل منظم قرار می گیرند و جریان راحت تر عبور می کند ، اما برای ابر رسانا کردن باید جسم رو سرد نمود تا لرزش مولکولها کمتر شود (این لرزش هیچ گاه صفر نخواهد شد ، مگر در صفر مطلق یعنی 273- درجه سانتیگراد که البته تا امروز دست نیافتنی باقی مانده است) ، در نتیجه سرعت و کیفیت عبور جریان بهتر خواهد شود. دلیل بهتر کار کردن سی پی یو در درمای پایین نیز همین موضوع است.  این موضوع عملأ بر روی باتری یک لپ تاپ HP تست شد ، باتری که پس 1سال و نیم کارکرد ، تنها به مدت 10 دقیقه شارژ را نگه میداشت ، پس از اجرای این ترفند ، پس از اولین شارژ توانست 45 دقیقه و در دفعات بعدی تا 1.5 تا 2 ساعت شارژ را نگاه دارد. 

از این موضوع و به نوعی نوآوری میتوان حتی در مورد هارد دیسک هم استفاده کرد ، هاردی که کار نمیکند را در صورتی که 10 تا 15 ساعت در فریزر فریز نمایید و سپس وصل نمایید را نیز میتوان با این روش بازیابی کرد.

لازم به ذکر است تا باتری شما دچار مشکل نشده است این ترفند را بر روی آن اجرا نکنید. همچنین این تنها بر روی باتری لپ تاپ تست شده است ، طبعأ امکان این کار بر روی همه باتری های لوازم الکترونیکی یا خود آنها وجود ندارد ، مگر دستگاه هایی که ساختاری همانند باتری های لپ تاپ داشته باشند.
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
هنگامی که گوشی خیس میشود تصور کنید ؛ با ذوق و شوق فراوان و البته هزینه ای فراوان تر ، گوشی موبایل خود را خریداری کرده اید! اما یک غفلت کوچک کافی است تا با افتادن گوشی در داخل جوی آب و یا حتی سرویس بهداشتی (99% مواقع!) تمامی امید و آرزوهای شما نابود شود! تصور به این موضوع نیز بسیار دردناک است! اما نه! اندکی صبر کنید! هنوز تا نابود شدن کامل گوشی زمان زیادی مانده! در این ترفند قصد داریم تا با معرفی یک ترفند خارق العاده روشی را معرفی کنیم که گوشی شما اگر یک دوش حسابی هم گرفته باشد نجات پیدا کند! ترفندی که در عین حال عجیب اما کاربردی است! ابتدا به این داستان واقعی توجه کنید! : Ernesto Londoño ، خبرنگار واشنگتن پست ، پس از یک دوچرخه سواری طولانی به خانه برمیگردد و شروع میکند به شستن دست و رویش ، اما از آنجایی که کیف وسایل همراهش را بدجایی قرار بود ، ناگهان در چند لحظه کیف میگردد و گوشی BlachBerry نازنین 450 دلاریش در درون توالت می افتد! پس از اینکه از شوک حادثه خارج میشود ، سریع گوشی را از آب خارج میکند ، باتری گوشی را در می آورد و شروع به خشک کردن گوشی با سشوار میکند! اما پس از اندکی هنگامی که میبینید این روش موثر نیست و گوشی نیز وارد حالت کما شده است ، به یکی از دوستانش که در این زمینه تخصص داشته تماس میگیرد و از او کمک میخواهد. دوست عزیز هم در پاسخ او میگوید که گوشی را در یک ظرف پر از برنج نپخته بگذارد! بله! برنج نپخته! همگی ما دیده ایم که برنج خاصیت جذب رطوبت دارد و با اصول خیس کردن برنج هم آشنا هستیم ولی این نکته دیگر واقعأ ظریف است! سر انجام پس از اینکه گوشی یک روز در داخل ظرف برنج می ماند ، کاملأ سالم و مانند روز اولش میشود و بدون هیچ مشکلی قابل استفاده میگردد.این جناب خبرنگار هم تجربه گرانقیمتش را در واشنگتن پست برای عموم نوشته است ، البته آن دوستی که این روش را برای او توضیح داده است نامش فاش نشده چرا که ظاهرأ وی برای یکی از شرکتهای گارانتی یا مشابه آن کار میکند و فاش شدن نامش برای او دردسر ساز خواهد بود. اما در این زمینه میتوان عمل دیگری را نیز صورت داد:گوشی که یک حمام اجباری کرده است را بهتر است اول خاموش کرده سپس باطری آن را خارج نموده تا جایی که امکانش هست گوشی را با کاغذها و دستمالهایی که آب جمع می کنند خشک کرده و بعد در الکل برای مدت کوتاهی بخیسانیدش و بعد هم بگذارید خشک شود. الکل برای خشک کردن قطعات داخلی گوشی بسیار موثر خواهد بود. این روش شاید بیشتر قابل ادراک تر باشد! اما کارایی روش اول بیشتر است.
دسته ها : موبایل
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
لگین کردن همزمان با چندین آیدی بدون نرم افزار در این ترفند شما میتوانید بدون استفاده از هیچ نرم افزاری به طور همزمان چندین Yahoo Messenger را باز کرده و در هر کدام با یک ID متفاوت وارد شوید. (این ترفند برای تمام نسخه ها و آخرین نسخه که 9 میباشد جواب میدهد) 1 - از منوی Start پنجره ی Run را باز کرده و regedit را تایپ کنید2 - در پنجره باز شده از سمت چپ به قسمت زیر بروید: HKEY_CURRENT_ USER ——–> Software —>yahoo —–>pager—->Test 3 - در سمت راست در جای خالی right click کرده و new Dword value را انتخاب کنید4 - و نام آن را Plural بگذارید5 - روی آن Double click کرده و مقدار 1 را بدهید و Decimal را انتخاب کرده Ok کنید و از Registry Editor خارج شوید کار با موفقیت انجام شد و حال میتوانید یک یاهو مسنجر را باز کرده و با یکی از ID های خودتان وارد شوید و بعد یاهو مسنجر دیگری باز کنید و با ID دیگری وارد شید. توجه : قبل از login کردن یاهو مسنجر دیگری را باز نکنید.
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

008

باید آهسته نوشت ،

با دل خسته نوشت ،

با لب بسته نوشت...

گرم و پررنگ نوشت...

روی هر سنگ نوشت

تا بخوانند همه

که اگر عشق نباشد دل نیست...!!!


ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم...

با تو من مثل ستاره ، بی تو من خاک زمینم...


اگر این آسمان بهم ریزد

که نروید ستاره بر بامش

ندرخشد به شام او ماهی

نیفتد آفتاب در دامنش

میشوم قدرت خداوندی

از نگاه تو ماه می سازم

با مو های تو آفتاب سیاه می سازم .


می دونی بهترین دوست تو کیه ؟ اونی که اولین قطره ی اشک تو میبینه دومیشو پاک میکنه و سومیشو تبدیل به خنده میکنه.


خدایا به آنان که ادعای عاشقی تو را دارند بیاموز که بزرگترین گناه شکستن دل آدمیان است

دسته ها : اس ام اس وجک
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

سلام اسم من جوادوپیش دانشگاهیم وتو وبلاگ هرچی شما بخواین میذارم فقط کافیه تو نظرات بگین درچه مورد مطلب میخواین.

شنبه بیست و هشتم 10 1387
داستان خواندنی یک عروسی آقاکیوان کلید را توی در چرخاند و سلامی گفت، تند تند لباس‌هایش را عوض کرد و گفت: - ستاره! امروز بالاخره تونستیم همه کارهای مهسا رو انجام بدیم، کارت‌های عروسی‌اش رو هم پخش کردیم، قرارهای آرایشگاه و ماشین و عکاس و فیلمبردار رو یه بار دیگه چک کردیم. ایشاا اگه مشکلی پیش نیاد جمعه به خیر و خوشی این دختر می‌ره سر خونه و زندگیش، خدا رحمت کنه باباش رو، چه مرد نازنینی بود، تا زنده بود ما که هیچ کاری براش نکردیم آقا کیوان توی بانک کار می‌کرد، مرد جاافتاده و مهربانی بود اما هروقت کار و برنامه‌ای داشت، تا انجامش نمی‌داد، نمی‌توانست آرام بگیرد. می‌گفت بیست سال صندوقداری بانک آدم رو از تک و تا می‌اندازه اما باعث می‌شه حواست به همه چی باشه و بدونی هر کاری رو کی انجام بدی و از کنار هیچ چیزی هم به سادگی نگذری. با آنکه سن و سالی را گذرانده بود اما هنوز هم رفیق‌باز بود، البته سرش توی زندگی خودش بود اما با چند نفر از همکارها و دوستان قدیمی رابطه خیلی خوب و عمیقی داشت. شاید به همین دلیل بود که بعد از آن تصادف وحشتناک توی جاده قم - تهران و فوت آقای خلیلی هنوز که هنوز بود صبح‌ها تا می‌نشست روی صندلی‌اش توی بانک، برای او فاتحه‌ای می‌خواند و امکان نداشت جمعه به جمعه سر خاک مادرش و او نرود. بعد از فوت آقای خلیلی، تمام سعی‌اش را می‌کرد تا دخترش مهسا احساس بی‌پدری نکند، از سه ماه پیش که موضوع خواستگاری او پیش آمد، تمام تلاشش را کرد که در حق او پدری کند، حتی توی مراسم خواستگاری همه او را عمو صدا می‌زدند و خانواده داماد خبر نداشت او تنها همکار پدر مهسا بوده است. با آنکه خودش کارمند بود و حقوق چندانی نمی‌گرفت ولی به هر دری زد تا چیزی کم و کسر نباشد، احساس می‌کرد که دختر خودش را دارد شوهر می‌دهد. مهسا فقط یک سال از مینو دخترش بزرگتر بود. - مامان! مامان! این جوراب‌های من کجاست؟ دیروز گذاشتم زیر کاناپه! - آخه دختر زیر کاناپه هم شد جا؟ مرتضی همان‌طور که نشسته بود پشت میز کامپیوتر با لحن مضحکی گفت: - یه عمل جراحی از جارو برقی بکن ببین مامان نداده جارو برقی بخوره! آخه بعد از خوردن کارت‌های اینترنت من یه هفته‌ای می‌شه چیزی نخورده! زن تند تند داشت آشپزخانه را مرتب می‌کرد، حالا دم مهمانی انگار تازه یادش افتاده بود باید میز نهارخوری را دستمال بکشد. - ستاره! بسه دیگه، از بس اون میز رو دستمال کشیدی رنگش رفته، یادمه وقتی خریدیم رنگش قهوه‌ای سوخته بود حالا دو ماه نشده عین دندون سفید شده! ول کن بجنب بریم. الان ملت می‌رن، اونوقت ما وقتی می‌رسیم که شام رو خوردن، زشته زن! - واسه شام زشته یا واسه این‌که دیر برسیم؟ عزیز من! ما چه باشیم و چه نباشیم اونا جشن خودشون رو می‌گیرن، فکر می‌کنی اگه دیر برسیم، خانواده‌ها می‌گن حضار محترم! به دلیل دیر رسیدن آقا کیوان و خانواده و عیال مربوطه فعلا کسی نامردی نکنه و دست به شیرینی‌ها نزنه؟! تو که کم و کسر نذاشتی، والا اگه بابای مرحومش هم بود اندازه تو حرص و جوش نمی‌خورد. چشم! چشم! الان آماده می‌شیم. مرد کلافه شده بود، نیم ساعتی می‌شد لباس‌هایش را پوشیده بود. هشت بار جلوی آینه خودش را برانداز کرده بود و با ماشین اصلاح دو بار صورتش را مرتب کرده بود. برای همین طاقت نیاورد و ادامه داد: - ستاره خانوم! ما که قرار نیست بریم سفر قندهار یا جنگ چالدران! دو ساعت می‌ریم و بر‌می‌گردیم، اون‌وقت تا صبح بشین خونه‌تکونی کن، اصلا من نمی‌دونم چرا شما زنا همین که پای مهمونی و سفر رفتن می‌شه شروع می‌کنین به خونه‌تکونی؟ مگه باقی روزا رو ازتون گرفتن؟! خانومم! عزیزم! تو که می‌دونی حرفش را قطع کرد، یکباره همه خاطرات گذشته از جلوی چشم‌هایش گذشت، افسوس خورد که چرا امشب محمود در جشن عروسی دخترش نیست و مینو در حالی که داشت شالش را مرتب می‌کرد، توی آشپرخانه آمد و گفت: - مامان! این شال صورتیه خوبه یا اون سبزه؟ - همین خوبه مامان، بیشتر بهت میاد، سبزه یه خورده از مد افتاده است. مرتضی باز نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و گفت: - اتفاقا همون سبزه بیشتر بهش میاد، آدم یاد قورباغه سبز می‌افته و کلی صفا می‌کنه، پلنگ صورتی دیگه از مد افتاده مامان! این روزا با کامپیوتر کی میره تو غار! - مامان! یه چیزی بهش بگو. دیگه داره کفر منو درمی‌یاره، دیروز باران دوستم می‌گفت کلاغ‌ها کی تو سر داداش مرتضات تخم می‌ذارن بیایم ببینیم؟! خدایی این مدل موست که مرتضی داره، فکر کنم تمام بالش و متکاهاش رو با این ژل موش چرب کرده. بودنش تو آپارتمان بدآموزی داره واسه بچه‌ها! کاش می‌شد پلیس یه روز بگیرتش و یه چهارراه بزنه وسط سرش! آخه تو که تیپ زدنت آدم رو یاد قبرستون می‌اندازه نظر دادنت چیه؟ - تیپ زدن من؟! برو بابا! موهای من هر مدلی باشه از کارای تو بهتره که یه خرس دو متری رو آویزون می‌کنی به گوشی موبایلت و یه خرگوش سه کیلویی زشت رو به کوله‌پشتی‌ات! یه روز سازمان محیط‌زیست دستگیرت می‌کنه به جرم شکار غیر مجاز! مرد که کلافه‌تر از همیشه کانال‌های تلویزیون را عوض می‌کرد از همان جا داد زد: - بسه بچه‌ها! بسه دیگه! می‌خوایم بریم جشن عروسی! باز شما دو تا مثل موش و گربه افتادید به جون هم؟ ستاره! ستاره! زود باش زن! اونا واسه شام ما رو دعوت کردن، ننوشتن تو کارتشون که صبحونه هم می‌دن. عجله کن دیگه - وای از دست تو مرد! چقدر عجولی؟! دندون رو جیگر بذار، نمی‌میری از گرسنگی، تازه من هنوز آرایش نکردم صدای صفحه کلید کامپیوتر مرتضی توی اتاق پیچیده بود، تند تند تایپ می‌کرد، از همان جا گفت: - بابا شما که افتادی تو کار خیر دیگه کوتاهی نکن! تا تنور داغه نون رو بچسبون! بالاخره چشم امید جوون‌های فامیل به کارای خیر شماست. - آره! چشم امید جوون‌های فامیل هستم، اما ما تو فامیلمون پسر دم‌بخت نداریم، که اگه هم داشتیم حتما خودشون اونقدر عرضه داشتن که بعد از خدمت سربازی به جای رایت سی‌دی واسه این و اون و چت کردن، پاشن برن دنبال کار! - متشکرم بابا! همیشه این محبت‌های شما باعث افتخار منه! باز خوب شد به صورت مستقیم منظورتون من نبودم! مرتضی و مینو از بچگی با هم کل‌کل می‌کردند. اصلا برایشان یه تفریح شده بود، وقتی حال یکی خراب بود اون یکی به دادش می‌رسید و با شوخی و مسخره‌بازی نمی‌ذاشت خیلی توی خودش بره. از سه ماه پیش که سربازی مرتضی تموم شده بود و نشسته بود توی خانه، ترم دوم مینو شروع شده بود و می‌رفت دانشگاه. برای همین فرصت چندانی برای شیطنت نداشتند، شب‌ها هم مرتضی هدفون می‌گذاشت و می‌چسبید به کامپیوترش و با کسی حرف نمی‌زد. می‌گفت دارد خودش را برای امتحان کاردانی به کارشناسی آماده می‌کند. اما درس نمی‌خواند و بیشتر وقتش را به وب‌گردی و چت کردن می‌پرداخت. به مینو می‌گفت توی خدمت عقده شده بود برام که یه کامپیوتر داشته باشم، اما نمی‌شد. توی مرز خیلی اوقات برق هم نداشتیم چه برسه به این خیالات. - مرتضی! مرتضی! تو آماده‌ای مامان؟ - آره مامان! مرتضی آماده است، فکر کنم با این تیپی که زده، موردتوجه همه بشه و هیچ‌کس حتی یه لحظه هم عروس و دوماد رو نگاه نکنه، زیر پیراهن سفید با پیژامه آبی راه‌راه تیپ باحالیه واسه عروسی! - اتفاقا 68 درصد باهات موافقم مینو! با همین تیپ می‌یام، ملت یه حالی بکنن. - مرتضی! - چیه بابا؟ - حالا که مامانت می‌خواد به سلامتی دو ساعت دیگه راه بیفته، تو چرا نمی‌جنبی؟ نکنه می‌خوای کلی هم منتظر تو باشیم، پاشو لباس مرتب بپوش، من آبرو دارم پیش دوستا و همکارام. نری اون لباس‌های جلف رو بپوشی، مرد گنده رفته سی سانتیمتر لباس خریده می‌گه تی‌شرته! اون رو تن یه بچه دو ماهه هم بکنی تنش می‌افته بیرون! مینو ریز ریز می‌خندید. مرتضی سرش را تکان داد و از جایش بلند شد، همان‌طور که چشمش به مانیتور بود، دستش را دراز کرد و از توی کمد پیراهن رسمی و چروکی را بیرون آورد. - مرتضی! می‌خوای اینو تنت کنی؟ خدایی برو یه گونی بپوش از این بهتره، پاشو اتوش کن. - ول کن بابا! حسش نیست! تازه شبه کی می‌بینه که این یه خورده اتو نداره. - این پیرهن انگار از چرخ گوشت رد شده اون وقت تو می‌گی یه خورده اتو نداره؟ - این چیزیش نیست، دیشب که با سامان بیرون بودم و دیر اومدم خونه، حال نداشتم لباس عوض کنم با همین خوابیدم! تلفن زنگ زد. مرد از جایش بلند شد و نگاهی به شماره کرد. - مرتضی! فکر کنم با تو کار دارن، هر کی بود نیفتی تو رو دربایستی، یا باهاش قرار بذاری بری بیرون، بگو که داری می‌ری عروسی! مرتضی گوشی را برداشت، شاهین بود. چند کلمه‌ای با هم حرف زدند. بعد گفت: - بابا! فردا ماشین رو می‌شه بهم قرض بدی؟ - واسه چی؟ باز قراره بری شمال و ماشین رو قوطی کنی برگردی؟ - نه! شاهین می‌گه فصل گلاب‌گیریه تو کاشان، می‌خوایم با بچه‌ها بریم. مینو فوری شیطنت کرد و گفت: - اگه اینطوره، بابا ما هم قراره از طرف دانشگاه بریم اردوی اصفهان واسه دیدن عالی‌قاپو، من از اتوبوس خوشم نمی‌آد، ماشین رو بده پشت سر اتوبوس، من و دو، سه تا از دوستام بریم. - مگه عروس می‌برید اصفهان؟! یه جوری می‌گه اردو انگار ما اردو نرفته‌ایم، مگه دانشگاه می‌ذاره شما با ماشین شخصی برید؟ تازه تو کارت سوخت ما فقط یک قلوپ بنزینه! مرد تلویزیون را خاموش کرد و گفت: - بی‌خودی کل‌کل نکنید، ماشین رو به هیچ کدومتون نمی‌دم، فردا قراره ببرمش تعمیرگاه. مرتضی می‌دانست که وقتی بابا نه بیاورد توی کار، دیگر اصرار فایده‌ای ندارد، برای همین زیر لب گفت: - بابا یه پیشنهاد دارم، ماشین رو ببر تعمیرگاه، بگو نگه دارید اینجا تا وقتی پسرم ماشین بخره! اینجوری هم خیال شما راحته هم من! زن از اتاق بیرون آمد و گفت: من حاضرم. دیدی هی غرغر می‌کردی؟ سه ثانیه حاضر شدم. - بله! البته سه ثانیه و دو ساعت و چهل دقیقه هم روش! زود باشید بچه‌ها دیرمون شد. - بابا! تو ماشین صندلی جا می‌شه؟ - صندلی واسه چی مینو؟ بابا دوستای ما اینقدرها که شما فکر می‌کنید بی‌کلاس نیستن، خودم رفتم تالار رو دیدم، زیلو که نمی‌‌نذازن کف تالار، صندلی دارن اونجا! - نه بابا! آخه مرتضی چسبیده به صندلی کامپیوترش، بعید می‌دونم بشه بدون صندلی اون رو برد تو ماشین! مرد بی‌حوصله و کلافه‌تر از همیشه در اتاق مرتضی را باز کرد، او مثل همیشه هدفون را چسبانده بود روی گوشش‌هایش و زل زده بود به مانیتور، انگار نه انگار که برای رفتن برنامه‌ای داشته باشد. - پسر پاشو دیگه! به جای اینکه بری ماشین رو روشن کنی، نشستی پای کامپیوترت؟ تازه هنوز این پیژامه مسخره پاته؟ مرتضی سریع از جایش بلند شد و شروع کرد به لباس پوشیدن. بعد جوری که صدایش را فقط مینو شنید، گفت: - حالا که وقت داریم؟ من می‌خوام برم صورتم رو اصلاح کنم. مینو هم انگار یه بهانه خوب دستش افتاده باشد، گفت: - صبر کن از بابا بپرسم! بابا بابا - جان مینو بی‌خیال! بی‌خیال شو. الان بابا می‌یاد دوباره الم‌شنگه به پا می‌کنه. - اگه اون ام‌پی‌تری پلیر که تازه خریدی رو بهم بدی بی‌خیال می‌شم. زود باش. بابا داره می‌یاد. تصمیمت رو بگیر زود - باشه! ولی خیلی نامردی مرد در را باز کرد و با کمی عصبانیت گفت: - باز چی شده؟ چیه؟ مینو من و منی کرد و گفت: - هیچی بابا! می‌خواستم بگم موبایلت رو جا نذاری یه وقت. - نه! گذاشتم تو جیب کتم. شما زود باشید دیگه همه مرتب لباس پوشیدند، مرد در را قفل کرد، حیاط با نور کمی روشن بود، مرد نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت، نزدیک هشت بود. - بجنبید، بجنبید! خدا کنه نخوریم به چراغ قرمز و ترافیک و مرتضی کلید را گرفت و رفت ماشین را روشن کرد، هنوز مینو در ماشین را باز نکرده بود که یکی زنگ در را زد. همه ساکت شدند. هیچکس از جایش تکان نمی‌خورد. زن با صدای آهسته‌ای گفت: - شاید کارگر شهرداری باشه واسه آشغالا اومده باشه. مرد در حالی که سعی می‌کرد صدایش را پایین‌تر بیاورد، گفت: - چی می‌گی زن؟ از کی تا حالا کارگرای شهرداری زنگ می‌زنن، من خودم نیم ساعت پیش آشغال‌ها رو گذاشتم دم در. حتما مهمونه. دیدی چه خاکی به سرم شد. وقتی می‌گم زود باشید زود باشید واسه همینه دیگه. - حالا چیزی نگو. هر کی باشه دو، سه بار که زنگ بزنه و ببینه درو باز نمی‌کنیم می‌ره. تازه لامپ‌ها هم که خاموشه، مطمئن می‌شن که خونه نیستیم صدای چند نفر از پشت در می‌آمد. مینو گوشش را تیز کرد. - فکر کنم تو خونه نیستن. لامپاشون خاموشه. چهار باره دارم زنگ می‌زنم، آیفون سوخت. - کجا رو دارن برن. مطمئنم خونه هستن، شاید لامپ‌ها رو خاموش کردن، باز مینو خودش رو لوس کرده می‌خواد یوگا کنه! باز هم زنگ بزن. مرتضی ریز خندید و با صدای خیلی آرومی گفت: - خاله ساناز و بچه‌هاشن. وای مینو! شنیدی امین چی گفت؟ من همیشه می‌گم که اون تو رو خیلی دوست داره. - پسره لوس! مگه دستم بهش نرسه، حالا دیگه یوگا کار کردن من رو مسخره می‌کنه. شیطونه می‌گه برم در رو باز کنم حقش رو بذارم کف دستش. چند دقیقه‌ای گذشت و همه جا آروم شد. - فکر کنم رفتن. مینو گفت: صبر کنین من برم از زیر در نگاه کنم، اگه باشن کفش‌هاشون معلومه. این را گفت و با نوک پنجه‌هایش تا نزدیکی در رفت، آرام نشست و سرش را تا زیر در که چند سانتی از زمین بلندتر بود، خم کرد. همه ساکت بودند که ناگهان صدای جیغ مینو بلند شد و روی زمین افتاد. بالاخره همه چیز فاش شد و مجبور شدند در را باز کنند، معلوم شد درست در لحظه‌ای که مینو سرش را خم کرده بود از آنطرف در امین هم همین کار را کرده بود تا ببیند کسی توی خانه هست یا نه، ناگهان هر دو در فاصله چند سانتیمتری توی سایه روشن چشم‌های هم را دیده بودند و مینو از ترس جیغ زده بود و بالاخره در را باز کردند، آقامرتضی گیج و شرمنده نمی‌دانست چه بگوید، مدام من و من می‌کرد. - ببخشید خواهر! مثل اینکه مزاحمتون شدیم. - نه عزیزم! خوش اومدید، بعد سالی یاد ما کردید، خوش اومدید، بفرمایید تو! با لبخند تعارف می‌کرد اما می‌دانست ته دل آقاکیوان چه خبر است، خودش را گناهکار می‌دانست، اگر کمی زودتر جنبیده بود حالا آقاکیوان نتوانست جلوی خودش را بگیرد و گفت: - ساناز خانوم! از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، ما داشتیم می‌رفتیم عروسی دختر همکارم، ببخشید اگه جسارت شد و پشت در معطل شدید، حالا هم - اختیار دارید، بالاخره پیش می‌آد، یا آدم نمی‌‌شنوه، یا زنگ خرابه، چه می‌دونم چیز مهمی نیست. حالا هم ما برمی‌گردیم خونه‌مون، ماشین که داریم تا ورامین که راهی نیست آقاکیوان با خودش دل دل کرد و گفت اصلا من یه پیشنهاد می‌دم، بیاید همه‌مون با هم بریم عروسی، شما هم بیاید - نه نمی‌شه! آخه سر و وضع ما درست نیست، باید بریم آرایشگاه و ساناز خانم داشت حرف می‌زد و بهانه می‌آورد که کیوان در را باز کرد و ماشین را برد بیرون و اهل و عیال را سوار کرد و همه با هم راه افتادند. آن شب توی عروسی آنقدر آقاکیوان و خانواده‌اش شادی کردند که بعضی از مهمان‌ها که کمتر این دو خانواده را می‌شناختند، خیال می‌کردند آنها فامیل‌های درجه یک عروس و داماد هستند و مدام به آنها تبریک می‌گفتند. مهسا هم یواشکی به مینو گفت: - جون هر کی که دوست داری برو جلو بابات رو بگیر، الان خانواده دوماد فکر می‌کنن من ترشیده بودم و بابات از اینکه من رو شوهر داده و از سرخودش باز کرده تو پوستش نمی‌‌گنجه!
دسته ها : داستان
شنبه بیست و هشتم 10 1387
X