پشتیبان:سلام.قسمت پشتیبانی...میتونم کمکتون کنم؟

مشتری:بله. روی این کامپیتری که به من فروختید با برنامه word مشکل دارم.

پشتیبان:جه نوع مشکلی دارید قربان؟

مشتری:خب. من در حال تایپ بودم که همه کلمات ناگهان غیب شدند.

پشتیبان:غیب شدند؟

مشتری:بله آقا ناپدید شدند.....

پشتیبان:خب در حال حاظر روی صفحه نمایش چه چیزی میبینید؟

مشتری:هیچ چیز....کاملا خالیه... هر چیزی که تایپ میکنم اتفاقی نمی افته....

پشتیبان:ببینم شما هنوز تو محیط word هستید یا از آن خارج شدید؟

مشتری:چه طور بفهمم که کجا هستم؟

پشتیبان:(اوه..بزار از یه راه دیگه امتحان کنم) شما توی کدام درایو هستید؟ درایو C؟

مشتری:نه ...من فقط 4 تا درایو دارم...نه 30 تا....

پشتیبان:(واییی! چه منگلیه این... شاید کامپیوترش هنگ کرده....) خب مهم نیست...میتونید مگسک رو توی صفحه تکون بدید؟

مشتری:مگس چیه آقا جان... من نمیتونم چیزی رو تایپ کنم.

پشتیبان:( گیر یه آدمی افتادم ها! به نظرم یه بوق شنیدم. شاید کابل مونیتورش جداشده) نمایشگرتون یه چراغ power داره... میبینیدش؟

مشتری:نمایشگر چیه؟

پشتیبان:اونی که شبیه تلویزیونه....بهش میگن مونیتور ...باید یه چراغ کوچیک داشته باشه که نشون میده خاموشه یا نه... میبینیدش؟

مشتری:من نمیبینم.

پشتیبان:خب پس پشت مونیتور رو نگا کنید..جایی که یه کابل بهش وصله... پیداش کردید؟

مشتری:(بعد از کلی سرو صدا) بله به گمونم.

پشتیبان:آفرین... تهش به پریز وصله؟

مشتری:بله وصله.

پشتیبان:(جالبه. فکر کنم دستش به دکمه مونیتور خورده و خاموشش کرده. بد بختی اینه که نمیتونم ازش بخوام به مونیتور دست بزنه! معلوم هم نیست مونیتورش چه مارکیه و چند تا دکمه داره! شاید هم کابل مربوط به کارت گرافیک قعطه!)) وقتی پشت مونیتور رو دیدید دقت کردید که دو تا کابل بهش وصله؟

مشتری:نه.................

پشتیبان:یه نگا بندازید و اون یکی رو هم پیدا کنید لطفا.

مشتری:( باز هم سرو صدا) نمیشه!!!!!!!!!

پشتیبان:شمامیبینیدش... مگه نه؟

مشتری:خیر..........................

پشتیبان:یعنی اگه حتی تکیه بدید و روش خم بشید؟

مشتری:نه آقا جان...نمیشه...چون از این زاویه دید درستی ندارم...تاریکه!

پشتیبان:تاریکه؟؟؟؟؟؟؟؟

مشتری:بله .چراغ های اتاقم خاموشه و تنها روشنایی که دارم از پنجره هست.

پشتیبان:خب پس چراغای اتاقتونو روشن کنید......

مشتری:نمیتونم

پشتیبان: چرا نمیتونید؟

مشتری:چون برق قطع شده....

پشتیبان:چی؟؟؟؟ برق..... قعطه؟!!!

مشتری:بله.

پشتیبان:پس اجازه بدید راهنماییتون کنم... جهبه های کامپیوترتون رو دارید؟

مشتری:بله...دارم....

پشتیبان:پس بیاریدشون و کامپیوترتونو توش به دقت بسته بندی کنید و پسش بیارید و پولتونو پس بگیرید...کامپیوتر برای شما زیادی پیشرفته هست. شما برای تایپ احتیاج به یه ماشین تحریر قدیمی دارید. آدرس بدم برید بگیرید؟؟؟؟؟؟؟

دسته ها : طنز
پنج شنبه بیستم 1 1388

اگه یه بار همه 20 واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش

اگه شما رو با نمره  11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه

اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه

اگه یه دفعه هارد 60گیگابایت شما هاپولی هاپو شده!.........پیش میاد دیگه

اگه پرسپولیس قراره از سپاهان ببازه !.........ببازه

اگه سر مراسم خواستگاری،همونجا،عروس خانوم گفت نه!.........ایشاالله خوشبخت بشه

اگه آمریکا یه موشک اتمی تنظیم کرده درست روی خونه شما !.........مسئله ای نیست

اگه صبح اول مهر بجای ساعت 6،ساعت 7 رفتین سر کار !.........دقیقا" رفتین سر کار

اگه کفشی رو که امروز واکس زدین رو همه لگد می کنن !.........تعجبی نداره

اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسی دعوت شدین !.........مبارکه ، عروسی رو که نمی شه نرفت

اگه کار شما به جایی رسیده که خودتون به خودتون ایمیل می زنین !.........اینجوری هم یه صفایی داره

اگه توی انتخاب واحد به شما  13 واحد بیشتر نرسیده !.........حتما" حکمتی توی اون بوده

اگه بعد از 3ساعت چت کردن یادتون اومد که با اینترنت ساعت 500تومن ووصل شده بودین !.........مهم نیست

اگه شمعهای کیک تولد شما رو بقیه فوت کردن !.........لبخند بزنین

اگه ماشینتون جلوی یه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر گیری بلد نبودین !.........خودتون رو نبازین

اگه در حال فرستادن قلب و ... با مسنجر متوجه شدین یکی پشت سرتون وایساده !.........عیبی نداره بابا


اگه بغل دستی شما سر کلاس که اتفاقا" کنار شما ردیف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توی دماغش فرو کرد،شش دور بپیچوند، بعد با یه حالت دورانی بیرون آورد،خوب بهش نگاه کرد و بعد خیلی آروم زیر میز کلاس دستش رو پاک کرد !.........نه !این یکی رو شرمنده . آدمیزاد هم یه تحملی داره!

دسته ها : طنز
چهارشنبه بیست و هشتم 12 1387

به یه یارویه میگن یه موجود نام ببر! میگه: یخ!
میگن یخ که موجود نیست!
میگه: پس چرا همه جا نوشتن یخ موجود است!!!
  

 

فناوری نیروی هسته ای و پیروزی غرور آفرین دانشمندان توانمند ایرانی در زمینه بهره برداری صلح آمیز از انرژی هسته ای رو بی خیال.... خودت چطوری؟؟

 

میدونی معنی کلمه ی love چیه؟
l : لایق دوست داشتن بودن
o:امیدوار بودن به اینده ای روشن
v : وفا دار بودن در عشق
e: انرزی هسته ای حق مسلم ماست 

دسته ها : طنز
يکشنبه بیست و نهم 10 1387

از سایت آوای آزاد: اگر شوهر آدم برنامه نویس باشد...


شوهر: سلام،من Log in کردم.
زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟
شوهر: Bad command or File name.
زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم
شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.
زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟
شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time.
زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.
شوهر: Sharing Violation, Access Denied.
زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.
شوهر: Data Type Mismatch.
زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.
شوهر: By Default.
زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.
شوهر: Hard Disk Full.
زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟
شوهر: Unknown Virus Detected.
زن: خب مادرم چی؟
شوهر: Unrecoverable Error.
زن: و رابطه تو با رئیست؟
شوهر: The only User with Write Permission.
زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟
شوهر: Too Many Parameters.
زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.
شوهر: Program Performed Illegal Operation, It will be Closed.
زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!
شوهر: Close all Programs and Logout for another User.
زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.
شوهر: Its now Safe to Turn off your Computer

دسته ها : طنز
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
۱- قبل از ازدواج:

مرد: دیگه نمی تونم منتظر بمونم

زن: می خوای از پیشت برم؟

مرد: فکرشم نکن.

زن: منو دوست داری؟

مرد: البته.

زن: تا حالا به من دروغ گفتی؟

مرد: نه، چرا این سوال رو می پرسی؟

زن: منو مسافرت می بری؟

مرد: مرتب.

زن: منو کتک می زنی؟

مرد: به هیچ وجه.

زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟


۲- بعد از ازدواج: همین متن رو از پایین به بالا بخونید!

دسته ها : طنز
جمعه بیست و هفتم 10 1387
سوال اول:
شما در یک مسابقه سرعت شرکت کرده‌اید.
از نفر دوم سبقت می‌گیرید؟
اکنون در چه جایگاهی قرار دارید؟
 


سوال دوم:
اگر از نفر آخر سبقت بگیرید، جایگاه شما .... ؟


سوال سوم:
یه سوال خیلی ساده ریاضی!
توجه: این مسئله فقط باید در کله شما حل شود! از کاغذ و قلم و ماشین‌حساب استفاده نکنید.
1000 تا بگیر و 40 تا بهش اضافه کن.
حالا 1000 تای دیگه بهش اضافه کن.
حالا 30 تا اضافه کن.
1000 تای دیگه اضافه کن.
حالا 20 تا اضافه کن.
حالا 1000 تای دیگه هم اضافه کن.
حالا 10 تا بهش اضافه کن. مجموعش چقدر شد؟



سوال چهارم:
پدر مریم پنج تا دختر داره:
نانا،
نِ‌نِ
نی‌نی
نُ‌نُ
اسم دختر پنجم چیه؟
 
 
 
 
سوال پنجم:
خُب، حالا سوال جایزه‌دار:
یه آقای کر و لالی میخواد مسواک بخره. با در آوردن ادای مسواک زدن، می‌تونه خواسته‌اش را به دکاندار حالی کنه و موفق به خرید مسواک بشه...
سوال:
حالا اگه یه مرد کوری بخواد عینک آفتابی بخره، چطوری باید منظورش رو به فروشنده حالی کنه؟
 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

برای دیدن جواب ها دکمه های CTRL + A را از کیبورد خود همزمان فشار دهید.



جواب سوال 1:
اگر پاسخ شما جایگاه اول بوده، به‌طور حتم شما دارید اشتباه می‌کنید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جایگاه او را به دست خواهید آورد پس دوم می‌شوید!

جواب سوال 2:
اگر پاسخ شما جایگاه یکی مانده به آخر بوده، دوباره دارید اشتباه می‌کنید!
به من بگو ببینم: تو چطور میتونی از نفر آخر سبقت بگیری؟؟؟

جواب سوال 3:
مجموعش شد 5000 تا؟
جواب درست در حقیقت 4100 می‌باشد!
قبول نداری؟ با ماشین حساب دوباره حساب کن!
امروز قطعاً روز تو نیست.

جواب سوال 4:
نونو؟
نه ! البته نه.
اسمش مریمه!
سوال رو دوباره بخون.

جواب سوال 5:
اون فقط باید دهنشو باز کنه و اینو از فروشنده بخواد. به همین سادگی!
 

دسته ها : طنز
جمعه بیست و هفتم 10 1387
روزی ملانصرالدین در فصل تابستان به مسجد رفت و پس ار نماز و استماع موعظه در گوشه ای از مسجد خوابید و
کفشهای خود را روی هم گذاشته زیر سرنهاد .همینکه به خواب رفت و سرش از روی کفشها رد شده و به روی حصیر
افتاد وکفشها از زیر سرش خارج شدند. دزد آمد و کفشها را برداشت و برد . وقتی ملا بیدار شد و کفشها را ندید
دانست مطلب ازچه قرار است .پس برای فریب دادن و بهچنگ آوردن دزد تدبیری اندیشید و پیش خودخیال کرد که لباس
هایم را ازتنم بیرون میآورم و آنرا تانموده و زیر سر میگذارم و خود را به خواب میزنم و سرم را از روی لباسها پایین
میاندازم دراین موقع دزد میآید و دست دراز میکند که لباسها را بیرد ومن مچ او را فورا میگیرم. و همین کار را کرد
اما از قضا درخواب عمیقی فرورفت .وقتی ازخواب بیدار شد دید لباسهارا هم برده اند!!!
دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
داستان خروس شدن ملا:
یک روز ملا به گرمابه رفته بود. تعدادی جوان که در آنجا بودند، تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با خود اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد! ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی! ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!!!


دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
حجت الله رمضانی تعریف می‌کند این واقعه ی خنده‌آور مدتی مرا خندانیده است، چندی قبل در یک مجلس شب‌نشینی یکی از رجال با خانمش شرکت کردند. خانم ضمن مراسم پی‌برده که شلوار شوهرش شکافی برداشته است. او را به اشاره به اطاق کوچک دیگری برد و دستور داد فورا آنرا بیرون آورد تا آنرا کوک بزند. اتفاقا در این حین دو سه نفر خانم دیگر برای تجدید توالت وارد آن اطاق شدند و خانم ناگزیر شد شوهر خود را پشت دری که احتمال می‌داد در کمد دیواری باشد پنهان کند و خودش پشت آن به ایستد. در این موقع صدای موزیک قطع شد و خنده دسته ‌جمعی شدید شروع شد و صدای فریاد و استغاثه پشت در کمد بلند شد، آن خانم چون در را باز کرد دید شوهرش را با آن وضع وارد سالن جشن کرده و در را پشت سر او بسته است!!!
دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست !!!!
دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
شخصی به ملا نصر الدین بیست دینار پول داد که نزد قاضی شهادت بدهد که صد خروار گندم از دیگری می خواهد. چون در محضر قاضی حاضر شدند و آن شخص ادعای خود را بیان نمود، نوبت شهادت ملا رسید چون او عادت به دروغگویی نداشت، گفت: شهادت می دهم که این شخص صد خروار جو از طرف می خواهد.


قاضی گفت:او ادعای گندم می کند تو شهادت جو میدهی؟


گفت:با من قرار گذاشته شهادت بدهم، شهادت گندم یا جو طی نکرده است.


دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387

 

پدری کارنامه ی پسرش را دید که از 42 نفر چهل و یکم شده بود. دست به درگاه خدا برداشت و گفت : خدایا شکرت خنگ تر از پسر من هم تو این دنیا وجود داره! 

 

پیرزنی در اتوبوس گفت : نی نای نای نی نی نای نای . همه شروع کردند به دست زدن و همخوانی باهاش. یه دفعه پیرزن دندانشو از تو کیفش درآورد و گذاشت دندان و گفت : نیاوران نیگه دار!

 

مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!


 
مردی به دوست خود اسب لاغری داد و گفت این اسب خیلی سریع و تند راه می رود. دوستش سوار اسب شد ولی بین راه اسب درگذشت(!!!) او هم نامه ای به دوستش نوشت و گفت : اسبی سریع تر از این ندیده بودم. فاصله دنیا و آخرت را در یک ساعت پیمود!!!

 

 تنها تویی که منو تو جاده های زندگی تنها نمی ذاری....
دوستت دارم...
لاستیک دنا.

اگه از در منو بندازی بیرون از پنجره میام، پنجره رو ببندی از راه آب میام، اگه راه آب رو کیپ کنی از دودکش میام، اگه بخاری رو روشن کنی از شیر آب میام!
چاکر شما سوسک.

به یارو میگن: در رو ببند هوای بیرون سرده. میگه: مثلا اگه در رو ببندم هوای بیرون گرم می شه؟!!!

از یارو می پرسن اسم کوچیک فردوسی چیه؟
میگه: میدون!!!

یکی تو اتوبوس عاشق یه دختری می شه،
وقتی پیاده می شه شماره اتوبوس رو برمی داره!!!

میان این همه میوه: موز، آناناس، سیب، و...
تو چرا شلغم شدی؟

دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
روزی ملانصرالدین پرندگان زیادی جمع کرد و آنها را برای فروش به بازار برد. در بازار ناگهان ملا گفت : کیش کیش ، همه ی پرندگان پریدند و فرار کردند. مردم که این صحنه را دیدند فکر کردند ملا معجزه ای آورده بنابراین همه به او گرویدند. پس از مدتی ملا بادی رها کرد همه از دور او پراکنده شدند. یک نفر به ملا گفت : ملا این چه کاری بود کردی؟ همه از دورت فرار کردند. ملا گفت : به جهنم که فرار کردند ، مریدی که با یه کیش بیاد با یه فیش می ره!!!
دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387
ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
دسته ها : طنز
سه شنبه بیست و ششم 9 1387

کنون رزم ویروس و رستم شنو ....................دگرها شنیدستی این هم شنو 
که اسفندیارش یکی دیسک داد .....................بگفتا به رستم که ای نیکزاد 
در این دیسک باشد یکی فایل ناب ...................که بگرفتم از سایت افراسیاب 
چنین گفت رستم به اسفندیار .................... که من گشنمه نون سنگک بیار 
جوابش چنین داد خندان طرف .................. که من نون سنگک ندارم به کف 
برو حال میکن بدین دیسک ، هان ............... که هم نون . هم آب باشد در آن 
تهمتن روان شد سوی خانه اش .................. شتابان به دیدار رایانه اش
چو آمد به نزد مینی tower اش ................ بزد ضربه بر دکمه پاورش 
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت .................مر آن دیسک را در درایوش نهاد 
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت .................. یکی لیست از root دیسکت گرفت 
در آن دیسک دیدش یکی فایل بود ................ بزد Enter آنجا و اجرا نمود 
کز آن یک demo شد پس از آن عیان ................ ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان 
به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ ........... که رستم در آن مانده مبهوت و منگ 
چو رستم دگرباره ریست نمود ................. همی کرد هنگ و همان شد که بود 
تهمتن کلافه شد و داد زد ...................... ز بخت بد خویش فریاد زد 
چو تهمینه فریاد رستم شنود ......................... بیامد که لیسانس رایانه بود 
بدو گفت رستم همه مشکلش ................... وز آن دیسک و برنامه خوشگلش 
چو رستم بدو داد قیچی و ریش .............. یکی دیسک Bootable آورد پیش 
یکی toolkit اندر آن دیسک بود .................... برآورد آن را و اجرا نمود 
همی گشت hard , toolkit اندرش ................ چو کودک که گردد پی مادرش 
به ناگه یکی رمز ویروس یافت .................. پی حذف امضای ایشان شتافت 
چو ویروس را نیک بشناختش ................. مر از Boot Sector برانداختش 
یکی ضربه زد بر سرش toolkit .................. که هر بایت آن گشت ۸۰ بیت 
به خاک اندر افکند ویروس را ......................... تهمتن به رایانه زد بوس را 
چنین گفت تهمنه با شوهرش ..................... که این بار بگذشت از پل خرش 
دگر باره اما خریت نکن ........................ ز رایانه اصلا تو صحبت نکن 
قسم خورد رستم به پروردگار .................... نگیرد دگر دیسک از اسفندیار

نقل از تبیان 

دسته ها : طنز
شنبه بیست و سوم 9 1387
X