گفتوگو با مصطفی مستور؛
«بدون نویسنده بزرگ ، ادبیات شكوفا نمیشود»
فقدان اندیشه بحران جدی ادبیات داستانی
مصطفی مستور فقدان اندیشه را از بحرانهای جدی ادبیات داستانی ما میداند و از سویی معتقد است، ادبیاتمان زمانی شكوفا میشود كه نویسندگان بزرگی پدید بیایند، آدمهایی با روح بزرگ.
این داستاننویس و مترجم با حضور در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) از مسائل مربوط به ادبیات داستانی، سخن گفت.
او درباره مقایسهی فروش آثار خارجی و تألیفی در ایران داوری نكرد و معتقد است، برخی آثار خارجی مخاطبان بیشتری دارند و بعضی آثار فارسی مخاطبانشان از آثار ترجمهشده بیشتر است.
بهنظر این داستاننویس، نبود استقبال از ادبیات داستانی ما به گونهای از آن مربوط میشود كه نویسنده به ارتباط با مخاطب اعتقاد ندارد و در مقابل، مخاطب هم از او اقبال نمیكند؛ این موضوع هم به دلیل فرمگرایی افراطی در بخشی از ادبیات داستانی معاصر است و هم به دلیل تكنیكهای روایی ضعیف در روایت داستان. اغلب این دو ویژگی خوانندهی جدی و فهیم را پس میزند.
مستور معتقد است، تا زمانی كه نویسندههای بزرگی نداشته باشیم، ادبیاتمان شكوفا نمیشود و تنها از آدمهای بزرگ امکان ریزش فعل بزرگ وجود دارد.
او نداشتن نویسندههای بزرگ را در جامعهی خودمان پررنگتر میداند و میگوید: در ادبیات جهانی، دستكم جاهایی كه بسترهایش فراهم است و امكان رشد، حرف زدن و نقد وجود دارد، نویسندههای بزرگ هم وجود دارند.
به باور این نویسنده، فقدان اندیشه در ادبیات داستانی معاصر راه را بر فرمگرایی، پیچیدهگویی و بازی با كلمات هموار میکند. مستور تأکید می کند که پیچیدهگویی به مراتب از سادهنویسی سهلتر است و از همینرو برای فرار از ارتباط با مخاطب، بهترین راه پیچیدهگویی است.
نویسندهی رمانهای «روی ماه خداوند را ببوس» و «
استخوان خوک و دستهای جذامی
» تأکید کرد كه نویسنده باید درون روح خود شیرجه بزند تا بتواند گوهرهای ارزشمند معنا را صید کند.آنچه نویسنده را به حركت وامیدارد، پرسشهایی است كه در ذهن او شكل میگیرند
مصطفی مستور همچنین دربارهی لزوم آگاه بودن نویسنده به دیگر زمینهها ازجمله فلسفه، روانشناسی، تاریخ و سایر دانشها گفت: ما به شكل علمی با پدیدهها روبهرو نمیشویم و این موضوع به شدت به كارمان آسیب میزند. فكر میكنیم فقط غریزه كافی است و دریچهها را - هم از نظر تكنیكی و هم از نظر اندیشه - بر خود میبندیم. شناخت و آگاهی و مطالعه یکی از منابع غنی برای هر نویسندهای است که میتواند جهان معنایی او را گسترده کند و عمق ببخشد.
بهنظر این داستاننویس، آنچه نویسنده را به حركت وامیدارد، پرسشهایی است كه در ذهن او شكل میگیرند و تا زمانی که این پرسشها نباشند، نباید انتظار داشت اثر سترگی از نویسنده خلق شود. بسیاری از نویسندگان بزرگ غربی قبل از آنکه به مفهوم متعارفش نویسنده باشند، فیلسوف یا تحلیلگر جامعهاند. اصولا آگاهی اجتماعی و شناخت لایهها و وجوه زندگی انسان از مصالح اصلی داستاننویسی است.
او در پاسخ به اینكه در تاریخ ادبیات داستانیمان، آیا نویسندههایی از این دست داشتهایم، گفت: در دو دههی گذشته نویسندههایی كه بر زبان تسلط داشتهاند یا تكنیك را میشناختهاند، داشتهایم؛ اما نویسندهای كه اندیشههای تازهای را طرح كرده باشد، یا نگرشهای تازهای به زندگی داشته باشد، سراغ ندارم.
نویسندهی «روی ماه خداوند را ببوس» و «چند روایت معتبر» همچنین معتقد است: آنچه داستان را به مفهوم مدرن و امروزی آن از قصههای پیشامدرن متمایز میكند، فردیت نویسنده است؛ درواقع نویسنده جهان را میبیند و سپس آن را از صافی ذهنش عبور میدهد و آنگاه در برابر خواننده قرار میدهد. فردیت گوهری است که به اثر تشخص و هویت میدهد.
اگر كنارم بمبی منفجر شود، صدایش را نمیشنوم
مستور در عین حال یادآور شد: من اساسا به جامعه و به وقایع سیاسی به مفهوم متعارف آن فكر نمیكنم. موضوع داستانهای من جامعه در شکل کلانش نیست، موضوع داستانهای من تكتك انسانهاست. من هرگز رمان اجتماعی، سیاسی نخواهم نوشت. اگر كنارم بمبی منفجر شود، صدایش را نمیشنوم؛ یعنی در قصههای من صدای انفجار بمب را نخواهید شنید. اما اگر در کنارم انسانی فروبریزد و گریه كند، انعكاس این فروریختن حتما در اثرم خواهد بود. بنیانهای انسانی ما هرگز تغییر نمیكند، اگرچه سیاستها و صورتهای زندگی اجتماعی و اقتصادی ما مدام در حال تغییر است. آدمها در هر جامعه و هر تاریخ و هر جغرافیایی همیشه رنج میکشند، از تنهایی و بیارتباطی به ستوه میآیند، از مرگ میهراسند، اندوهگین میشوند، عاشق میشوند و در عشق شکست میخورند، خشونت می ورزند یا قربانی خشونت میشوند، به خدا فكر میكنند و از آینده در هراسند. اینها چیزهایی است که بنیانهای مشترک انسانی ما را میسازد و هدف من در نوشتن، پرداختن به این مشترکات بنیادین انسانی است. اینكه گفته میشود تاریخ حقیقی یک جامعه را در ادبیات آن جامعه باید جستوجو کرد و نه در کتابهای تاریخ آن، به همین دلیل است؛ چون در ادبیات با فردیت یک انسان مواجه میشویم و جهان و جامعه را از نگاه یک انسان میبینیم. درواقع کار داستاننویس تاریخنگاری روح آدمهاست.
در ادبیات اصیل اجتماع بستر و زمینه است، نه هدف و مقصد
او در ارزیابی ارتباط این رویكرد با آرمانخواهی یادآور شد: اجتماع تنها بستر و كاتالیزوری است برای طرح بهتر و مؤثرتر فردیت آدمها. در ادبیات اصیل اجتماع بستر و زمینه است، نه هدف و مقصد. طرح آرمانهای اجتماعی از طریق ادبیات و اصولا هنر، نه مفید است و نه ممکن. ادبیات کمترین تاثیری بر ایجاد یا جهتدهی جنبشهای اجتماعی ندارد. ادبیات اگر بتواند بر تاثیر بر آدمها متمرکز شود، به هویت خودش وفادارتر مانده است.
هنر پستمدرن در این دیار کمی غیرطبیعی به نظر میرسد
مستور در بخشی از صحبتهایش با ایسنا از گرایش به پستمدرنیزم در داستاننویسی معاصر هم گفت. بهاعتقاد او، خیلی از مفاهیم فقط مفهومشان به ایران آمده، نه هویتشان. «رئالیزم جادویی و جریال سیال ذهن برآمده از ساخت جامعهای است که این سبکها در آن شکل میگیرد و کاربرد آنها در ادبیات جامعهای مثل جامعهی ایرانی باید با وسواس و احتیاط زیادی همراه باشد. پستمدرنیزم محصول مبانی و مؤلفههای نظری ویژهای است که در فرهنگ و تفکر غربی ریشه داشت، مؤلفههایی مثل نسبیانگاری در برابر مطلقاندیشی که نهایتا به نفی فراروایتها منتهی میشود، یا فروكاستن عقل و نقد بنیادین آن که به نوعی پلورالیسم و تکثرگرایی میانجامد. وقتی چنین نگرشی در تفکر به مفهوم کلیاش شكل بگیرد، طبیعتا بر ادبیات، سینما، معماری و هنرهای دیگر تأثیر میگذارد. در غرب، اول مبانی فكری، فلسفی پستمدرنیزم شکل گرفت و سپس این اندیشهها در ساحتهای دیگر اثر گذاشتند. در ایران ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم. ما در جامعهای در حال گذار از سنت به مدرنیزم هستیم و بنابراین گرایش به هنر پستمدرن در این دیار کمی غیرطبیعی به نظر میرسد.»
نمیتوان با قاطعیت گفت که عصر رمانهای حجیم به سرآمده
او در پاسخ به این پرسش که چرا دیگر رمانهای حجیم نوشته نمیشود، به مبحث مینیمالیزم اشاره کرد و اظهار داشت: البته هنوز نمیتوان با قاطعیت داوری کرد که عصر رمانهای حجیم به سرآمده است. مینیمالیزم در ادبیات یعنی استفاده از حداقل كلمات برای انتقال بیشترین معنا و نفی زیادهگویی. این تعریف البته به معنای الزام به كوتاهنویسی نیست. یک اثر داستانی پنجصفحهیی ممکن است دچار نگرش ماکسیمالیستی و اطناب شده باشد، در حالیکه یک رمان 500صفحهیی ممکن است به شدت موجز و مینیمال باشد. در واقع در چند دههی اخیر بهدلیل حضور قوی تصویر در رسانهها، ادبیات گرایش معناداری به سمت حداقلگویی پیدا کرده است.
نویسنده نباید از خودش دور شود
مستور همچنین دربارهی اینكه بهنوعی مورد توجه طیفها و جریانهای گوناگون ادبیات معاصر بوده، مثلا كتابش را ناشری درمیآورد و جایزهی انجمن قلم را میگیرد كه این دو در یك خط فكری نیستند، گفت: پیش از آنکه به تنوع طیفها فکر کنم، به اصالت و صداقت در نوشتن فکر میکنم. نویسنده نباید از خودش دور شود و باید تنها به خودش متعهد باشد. این انسانیترین تعهد هر نویسنده است. تنها چیزی که همیشه نگرانم میکند، این است که از خودم دور شوم. سعی کردهام در نوشتن خودم باشم و خودم را بنویسم. اگر این خودنگاری طیفهای گوناگونی را راضی میکند، خوشحالم و اگر طیف محدودی را اقناع میکند، متأسفم. البته در چگونه گفتن جهان ذهنیام حتما به مخاطب فكر میكنم. من به خودم وابستهام و تمام تلاشم این است كه از خودم دور نشوم و در عین حال جهان ذهنیام را در افق معنایی مخاطب قرار دهم، نه در بیرون آن. به هرحال هر اثر هنری تأویلپذیراست و هر كس از ظن خود میتواند با هر اثری یار شود و این اساسا برآمده از ذات و گوهر هنر است.
مخاطب آرمانی من زن خانهداری است كه سالی یك رمان بخواند، اما از آن لذت ببرد
نویسندهی «من دانای کل هستم» و «عشق روی پیادهرو» سپس یادآور شد، ادبیات برای او بخش خیلی كوچكی از زندگی و در قیاس با آن بیاهمیت و پرت است. «همیشه بهعنوان ابزار به ادبیات نگاه میكنم. هدف هم مشخص است؛ هدفم تاثیرگذاری بر مخاطب است، اما دامنهی مخاطب چندان مورد نظرم نیست؛ دستكم با شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی فعلی نمیتوان انتظار مخاطب میلیونی داشت. در عین حال اگر بر یك نفر و فقط یك نفر چند دقیقه تأثیر بگذارم، راضیام. مخاطب آرمانی من كسی است كه از ادبیات زندگی را میخواهد.»
مستور باز هم یادآور میشود که خوانندهی آرمانیاش زن خانهداری است كه سالی یك رمان بخواند، اما از آن لذت ببرد.
پناه بردن خواننده به کتاب یا نویسنده به خواننده؟
او در پاسخ به این پرسش که آیا نوشتههایش مجالی است برای پناه بردن خواننده به آنها یا پناه بردن خودش به خواننده، میگوید: پرسش عمیقی است. برای من مهم این است كه خواننده جهان ذهنی و روحی مرا درک کند، وارد آن بشود، لذت ببرد و از آن تأثیر بگیرد. اگر این اتفاق بیفتد، آنگاه او در تجربهی من سهیم شده است و بدینگونه نوعی احساس مشترک به وجود میآید که باعث میشود تسکین پیدا کنم. شاید بتوان اسم این تسکین پیداکردن را پناه بردن به خواننده گذاشت. این همانجایی است که ادبیات از یکسویه بودن و از وضعیت مونولوگ به وضعیت دیالوگ تبدیل میشود. یعنی مکالمه و ارتباط با خواننده. این همانجایی است که ادبیات معنا پیدا میكند. اگر در ادبیات لذتی باشد، در همین ارتباط دوسویه است، وگرنه ادبیات در فرایند خلق برای من لذتی ندارد.
مستور در پایان با اعلام این که چاپ دوم «حكایت عشقی بیقاف، بیشین، بینقطه» از او در انتظار كسب مجوز نشر است، دربارهی ممیزی نیز گفت: ممیزی باعث شده بعضیها پشت آن پناه بگیرند و بگویند اثر ما متوقف شده، گویی كارشان شاهكار ادبی است كه اگر هم چاپ شود، میبینیم متوسط است.
با بخشی از ممیزی موافقم
او با اشاره به انواع ممیزی در كشور ما در زمینههای سیاسی، دینی و مذهبی و اخلاقی گفت: با نوع اول مخالفم و از نظر سیاسی، هركس هرچه میخواهد، باید بگوید. اما با دو بخش دیگر موافقم، نه به این معنا كه با ممیزی موافقم، بلكه معتقدم به باورهای مذهبی و سنت فكری جامعه باید احترام گذاشت. هرچیزی باعث شود سنتهای اخلاقی و باورهای دینی مردم آسیب ببیند، به لحاظ اخلاقی نباید انجام شود.
او در عین حال خاطرنشان كرد، در آثارش به هر دلیل به این ممیزیها نیاز ندارد. «نگاه من را به انسان باید خیلی تنگنظرانه تحلیل كرد كه بخشهایی از آن حذف شود. «نه به سیاست میپردازم، نه به مذهب تعرض میكنم و نه مسائل اروتیك دغدغهام بوده؛ وقتی میشنوم با آثارم اینطور برخورد میكنند، شگفتزده میشوم».
وی كه بهتازگی مجوز انتشار «پرسه در حوالی زندگی» (مجموعهای از 40 یادداشت بر عكسهاس عكاسان 223 كشور جهان) را گرفته، همچنین گفت یک رمان، یک مجموعهی داستان کوتاه و یک مجموعهی شعر آمادهی چاپ دارد، اما به دلایل شخصی تمایلی به انتشار آنها ندارد: «به سكوت و آرامش نیاز دارم. چیزهایی كه انتشار هر كتاب به شدت به آنها آسیب میزند.»
برخی آثار مستور
برخی از آثار مستور که در جایزههای ادبی مورد توجه قرار گرفتهاند، عبارتند از: «روی ماه خداوند را ببوس» (برگزیدهی جشنوارهی قلم زرین به عنوان بهترین رمان سالهای 1379 و 1380)، مجموعهی داستان «من دانای کل هستم» (تقدیرشده در سومین دورهی جشنوارهی قلم زرین، 1384)، داستان «من دانای کل هستم» (برندهی لوح تقدیر از نخستین جایزهی ادبی صادق هدایت، 1381)، داستان «ملکه الیزابت» (یکی از 10 داستان کوتاه برگزیدهی جایزهی ادبی مهرگان، 1383) و «استخوان خوک و دستهای جذامی» (برندهی جایزهی ادبی اصفهان به عنوان بهترین رمان، 1384 و نامزد جایزهی بهترین رمان جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات، 1384).