نگاهى به زندگى امام موسى کاظم علیه السلام
القاب امام موسى بن جعفر علیه السلام
جلوههایى از شخصیت امام علیه السلام
ابوبصیر گفت: همراه امام صادق علیه السلام براى شركت در مراسم حج عازم مكه بودیم. وقتى به سرزمین ابواء رسیدیم، حضرت براى ما صبحانهاى تدارك دید. مشغول صرف صبحانه بودیم كه كسى از طرف همسر امام صادق علیه السلام آمد و به ایشان خبر داد كه حال همسرتان دگرگون شده و درد زایمان آغاز شده است و چون فرموده بودید در این باره قبل از هر كار شما را مطلع كنیم، خدمتتان آمدم.
امام صادق علیه السلام همان لحظه برخواست و همراه فرستاده همسرش رفت و بعد از چند لحظه برگشت. ما كه چهره شاداب ایشان را دیدیم، شاد باش گفتیم و از وضعیت همسرشان پرسیدیم، فرمود: خداوند حمیده را به سلامت داشت و به من پسرى عنایت فرمود كه در میان مخلوقاتش از همه بهتر است. همسرم درباره آن نوزاد مطلبى به من گفت كه گمان مىكرد من از آن بىخبرم؛ اما من پیرامون آن موضوع از او آگاهتر بودم .
من (ابوبصیر) درباره محتواى آن مطلب سؤال كردم، ایشان فرمود: «حمیده گفت: هنگامى كه آن نوزاد متولد شد، دستهایش را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد.» من به حمیده گفتم این كار نشانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و نشانه وصى بعد از اوست. (1)
و به این ترتیب بود كه ابوالحسن موسى كاظم علیه السلام در روز شنبه هفتم ماه صفر سال 128 ه ق در سرزمین ابواء (بین مكه و مدینه) به دنیا آمد. (2)
عالم همه غرق زیب و زیور آمد | |
از جلوه نور حق منور آمد | |
آمد به جهان باب حوایج كاظم | |
محبوب خدا موسى جعفر آمد (3) |
پدرش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادرش «حمیده» (س) بود. این بانو در مكتب امام صادق علیهالسلام به چنان صفاى باطنى دست یافت كه حضرت دربارهاش فرمود:
«حمیدة مصفاة من الادناس كسبیكة الذهب ما زالت الاملاك تحرسها حتى ادیت الى كرامة من الله لى والحجة من بعدى»(4) ؛ حمیده مانند طلاى خالص از ناپاكىها، پاك است. فرشتگان او را همواره نگهدارى كردند تا به من رسید، به خاطر كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من عنایت فرمود.
القاب امام موسى بن جعفر علیه السلام
نام حضرت، موسى، كنیههایش ابوالحسن اول، ابوالحسن ماضى، ابو ابراهیم، ابوعلى، ابو اسماعیل، و القابش كاظم، عبد صالح، نفس زكیه، زین المجتهدین، وفى، صابر، امین و زاهر بود. ابن شهرآشوب مىنویسد: از این جهت كه حضرت با اخلاق بزرگوارانهاش درخشید، به «زاهر» و از این حیث كه خشم خود را فرو مىبرد، به «كاظم» مشهور شد. (5)
امام كاظم علیه السلام همچون اجداد طاهر خود از همان كودكى به سان خورشیدى فروزنده در خاندان اهلبیت علیهم السلام مىدرخشید. در این دوره دو موضوع «تثبیت امامت» وى بعد از پدر و بروز «جلوههایى از شخصیت» بیشتر از هر چیزى توجه ما را به خود جلب مىكند.
1- امام صادق علیه السلام از همان لحظه نخست تولد، شیعیان را نسبت به امامت فرزندش موسى آگاه ساخت و این گونه فرمود: «فعلقوا بابنى هذا المولود... فهو والله صاحبكم من بعدى» (6) ؛ به فرزندم، این مولود بچسبید. به خدا سوگند او بعد از من صاحب شماست.
2- علائم برترى این مولود پاك از همان روزها بر همگان آشكار شد. از جمله مىتوان به سخن گفتن حضرت در گهواره اشاره كرد. یعقوب بن سراج مىگوید: «به حضور امام صادق علیه السلام رفتم و دیدم حضرت در كنار گهواره پسرش موسى ایستاده و فرزندش در گهواره است. امام مدتى با او راز گفت. پس از آن كه سخنانش به پایان رسید، نزدیكتر رفتم. به من فرمود: نزد مولایت (در گهواره) برو و سلام كن. من كنار گهواره رفتم و سلام كردم.
موسى بن جعفر علیه السلام كه در میان گهواره بود با كمال شیوایى جواب سلام مرا داد و فرمود: «برو و نام دخترت [حمیرا] را كه دیروز برایش برگزیدهاى، عوض كن، آن گاه نزد من بیا؛ زیرا خداوند چنان نامى را نمىپسندد. من هم رفتم و نام او را عوض كردم.» (7)
جلوههایى از شخصیت امام علیه السلام
1- نبوغ حضرت در سنین خردسالى همگان را شگفت زده كرده بود؛ به عنوان نمونه وقتى «عیسى شلقان» از حضرت سوالى پرسید، چنان جوابى گرفت كه در جایش میخكوب شد. خودش مىگوید: « روزى در جایى نشسته بودم، امام كاظم علیه السلام را [كه در آن وقت كودك بود] دیدم كه برهاى همراه داشت و از كنار من عبور كرد، به او گفتم: اى پسر! مىبینى پدرت [امام صادق علیه السلام ] چه مىكند؟ نخست به ما دستور مىدهد «ابو الخطاب» (محمد بن مقلاس اسدى كوفى) را دوست بداریم، سپس دستور مىدهد او را لعن كنیم. فرمود: «خداوند بعضى از انسانها را براى ایمان آفرید كه ایمانشان دائمى است، بعضى دیگر را براى كفر دائمى آفرید. در این میان نیز به برخى ایمان عاریهاى داد كه آنان را «معارین» (عاریه داده شدگان) مىگویند و هر گاه خدا بخواهد، ایمان را از آنها بگیرد. «ابو الخطاب» از این گونه است و ایمان عاریهاى به او داده بودند [در آن زمان كه ایمان داشت، امام صادق علیه السلام فرمود: او را دوست بدارید و اكنون كه مذهب باطلى اختراع كرده، امام فرمود، او را لعنت كنید]، من به حضور امام صادق علیه السلام رفتم و آنچه را كه به فرزندش گفته بودم و او جواب داده بود، به عرض حضرت رساندم. امام فرمود: «این پسر (یا این كلام پسرم) از جوشش نبوت است.» (8)
2- ابو حنیفه مىگوید: به خانه امام صادق علیه السلام رفتم. در دالان خانه كودكى را دیدم. پرسیدم: بشر كه گناه مىكند، گناه او را چه كسى انجام مىدهد؟ فرمود: آن كه گناه مىكند از سه حال بیرون نیست. یا خود گناه مىكند، یا خدا، یا هر دو. اگر بگوییم خدا گناه مىكند، او با انصافتر و عادلتر از آن است كه خود گناه كند و بندهاش را مجازات كند، اگر هر دو گناه كنند، خدا با بندهاش در گناه شریك است و شریكى كه از بنده قوىتر است، مجازات قوى به خاطر گناه مقدمتر از مجازات ضعیف است. و اگر بنده گناه مىكند، بنابراین رواست كه امر و نهى خداوند متوجه بنده شود و كیفر و پاداش نیز به او تعلق بگیرد و بهشت و دوزخ نصیب او شود. ابو حنیفه چنان مرعوب این استدلال شد كه گفت: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» (9)؛ آنها فرزندانى هستند كه بعضى از بعض دیگر (در پاكى و كمال) گرفته شدهاند و خداوند شنوا و داناست. (10)
دوران امامت حضرت موسىبن جعفر علیه السلام از 25 شوال سال 148 ه. همزمان با شهادت پدر بزرگوارش امام صادق علیه السلام آغاز شد. در این زمان حضرت 20 سال داشت. در آغاز امامت، حضرت با قاتل پدرش، منصور دوانیقى رو در رو بود.
وى كه از سال 136 خلافت اسلامى را پس از ابوالعباس سفاح به دست گرفته بود، به دلیل وصیت امام صادق علیه السلام در مورد تعیین جانشین خود و ملاحظات دیگر علنا تعرضى به امام نمىكرد. (11)
ولى در خفا سیاست فشار بر حضرت را در دستور كار خویش قرار داده بود و دقیقا به همین علت بود كه امام صادق علیه السلام در وصیت خود خلیفه را به عنوان یكى از جانشینان خود معرفى كرد تا از فشارهاى سیاسى بر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام حداقل در منظر مردم كاسته شود، از این رو وقتى منصور دوانیقى امام صادق علیه السلام را به شهادت رساند، به فرماندار مدینه محمد بن سلیمان دستور داد «اگر جعفر بن محمد شخصى را جانشین خود قرار داده او را حاضر كن و گردنش را بزن» اما فرماندار در پاسخش نوشت: «جعفر بن محمد در وصیت نامهاش پنج نفر را جانشین قرار داده است. منصور دوانیقى، محمدبن سلیمان (فرماندار مدینه)، عبدالله بن جعفر، موسى بن جعفر و حمیده.» وى آن گاه از خلیفه پرسید كدام را گردن بزنم!؟ در مقابل منصور كه آثار خشم از این كیاست امام در سیمایش هویدا بود، گفت: اینها را نمىتوان كشت (12) . وى از این پس در صدد برآمد با شیوههاى سیاسى، حضرت را در فشار قرار دهد. از این زمان به مدت سى و پنج سال امام موسى بن جعفر علیه السلام در منصب امامت قرار گرفت پس از مرگ منصور، نوبت به خلافت مهدى بن عبدالله منصور رسید وى كه در سال 158 به خلافت رسید، وقت خود را عموما به حل منازعات داخلى و كشورگشایى گذراند، لذا امام اندك فرصتى براى بیان حقایق شرع و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام یافت.
البته خلیفه نیز براى در امان ماندن از خطر احتمالى از سوى امام، حضرت را مدتى زندانى كرد و چون تضمین گرفت كه بر علیه او نشورد، حضرت را آزاد كرد. تفصیل واقعه به روایت فضل بن ربیع از پدرش چنین است: وقتى مهدى، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را زندانى كرد، یكى از شبها حضرت امیر مؤمنان على علیه السلام را در خواب دید كه به او فرمود: « یا محمد فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم» آیا شما به این امید بودید كه اگر ولایت یافتید، در زمین فساد كنید و قطع ارحام كنید! به دنبال این خواب، خلیفه شبانه ربیع را خواست و گفت كه موسى بن جعفر علیه السلام را نزدش حاضر كند. او این كار را كرد و چون امام حاضر شد، خلیفه دست در گردن امام انداخت و جریان خواب خود را بازگو كرد و گفت: آیا به من اطمینان مىدهى بر علیه من یا فرزندانم خروج نكنى؟! بعد از آن كه تضمین گرفت، از ربیع خواست امام را به مدینه بازگرداند و او نیز شبانه همین كار را كرد. البته این اعمال و فراخواندن مكرر حضرت، موجبات نگرانى خاندان و شیعیان حضرت را فراهم مىكرد؛ از جمله صاحب كشفالغمه از كتاب دلایل از ابى قتاده قمى از ابى خالد زبالى نمونهاى از این نگرانى یاران را نشان مىدهد. این واقعه مربوط به زمانى است كه قیام شهید فخ سركوب شد و مهدى چون عامل تحریك را امام مىدانست، قسم خورد حضرت را به شهادت برساند.
لذا حضرت را به دستور مهدى دستگیر كردند تا به پایتخت ببرند و وقتى به شهر زباله رسیدند، امام از ابى خالد كه با نگرانى و اندوه ایشان را نگاه مىكرد، خواست نیازهایش را برطرف كند همچنین علت غم و اندوهش را پرسید. ابى خالد گفت: چرا غمگین نباشم كه تو را نزد این طاغى مىبرند و من خیالم از این قضیه ناراحت است. حضرت فرمود: اى ابا خالد من از او ترسى ندارم وقتى هلال ماه، روز شد منتظر من باش.
ابى خالد مىگوید من كه نگران حضرت بودم، روز و شب منتظر آن لحظه بودم. تا این كه روز موعود رسید.
من اول شب در محلى كه به من وعده داده بود، منتظر ماندم، و چون كمى طول كشید به وسوسه افتادم در همین لحظه سوارى از طرف عراق پیش آمد و در این بین حضرت ابوالحسن علیه السلام جلو كاروان بر قاطر خود سوار بود، مرا صدا زد و فرمود: شك مكن؛ شیطان دوست دارد كه تو را به شك بیندازد. من از خلاصى حضرت خوشحال شدم و گفتم: «الحمدلله الذى خلصك من الطاغیة.»(13)
بعد از مرگ مهدى عباسى در سال 169 ه . ق هادى عباسى به خلافت رسید. وى نیز نسبت به حضرت حساسیت خاصى داشت به گونهاى كه در صدد برآمد به حضرت آسیب برساند و نزدیكان امام، او را به دورى از خلیفه دعوت كردند. امام در مقابل، دست به آسمان برداشت و گفت:
«الهى كم من عدو شحذ لى ظبة مدیته وارهف لى شاحذه وداف لى قواتل سمومه ولم تنم عنى عین حراسته فلما رایت ضعفى عن احتمال الفوادح و عجزى عن ملمات الجوائح صرفت ذلك عنى بحولك و قوتك لا بحولى و قوتى والقیته فى الحفیرة التى احتفرها لى»؛ اى خداى من چه دشمنهایى كه از براى كشتن من شمشیر خود را تیز نمودند و دشنه خود را سوهان زدند و زهر جانگداز خود را براى هلاك من تهیه كرده و سائیدند و دیده حراست و دیدبانى آنها براى آزار من به خواب نرفت [و دائم در اندیشه قتل من بودند ] ولیكن چون ناتوانى و ضعف مرا از تحمل این بارهاى سنگین بلا و این گونه گرفتارىها دیدى و عجز مرا از دچار شدن به این بلاهاى جانگذار مشاهده فرمودى به حول و قوه خود آن را از من رد كردى نه به حول و قوه من؛ و دشمن مرا در گودال یا چاهى افكندى كه او آن را براى من كنده بود.»
بعد از این دعا، اهل بیت حضرت از نزدش خارج شدند. امام اندكى بعد بازگشت تا خبر مرگ هادى را برایش قرائت كنند. (14) در هر صورت بعد از مرگ وى نوبت به خلافت هارون الرشید رسید.
هارون الرشید، نواده منصور دوانیقى بود و در 27 ذى حجه سال 145 ه به دنیا آمد. همزمان با وفات برادرش موسى، هادى به خلافت رسید و آن زمان (چهاردهم ربیع الاول 170 ه . ق) 22 سال داشت. هارون در دوره اوج و عظمت خلافت بنى عباس به سلطنت رسید. در این دوره دانش و فلسفه و حكمت و ادب به رشدى شگفت انگیز رسید كه البته تا حدود زیادى در حول فعالیتهاى علمى امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بود. حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نیز تا زمانى كه از شر هارون در امان بود در این نهضت فكرى و علمى نقش پیشرو داشت و انبوه شاگردان فاضل او گواه این مدعاست.
دقیقا همین پیشروى امام و یارانش، هارون را به وحشت انداخت و با وجود فضاى باز علمى، در صدد محصور كردن حضرت برآمد تا نفوذ معنوى و علمى ایشان را نابود سازد. هارون به این منظور در برابر حقایق دینى كه از سوى امام بیان مىشد، فلسفه یونان و كتب هند و افسانهها را به عنوان ابزار فرهنگى و معنوى علم كرد و در برابر فقه و احكام پویا نیز، مانند جد خود منصور، علماى مخالف اهل بیت را تشویق كرد تا در مقابل حضرت عرض اندام كنند. حتى در مدینه منوره براى امور شرعى و احكام دینى اشخاصى را معین كرد و به مالك بن انس و كتاب موطاء او اهمیت فوق العاده داد و پسران خود را براى قرائت آن كتاب به مدینه فرستاد. تمام این كارها براى كاستن از مراجعه مردم به حضرت موسى بن جعفر علیه السلام بود اما غافل از این كه هر چه مىكرد بر جلال و عظمت حضرت مىافزود. از این رو به مقابله فیزیكى با حضرت روى آورد. در این جبهه هارون علاوه بر خود حضرت، علویان را نیز تحت فشار قرار مىداد حكایتى كه در ذیل مىآید شاهد این مدعا است:
عبدالله بن بزاز نیشابورى مىگوید. میان من و حمید بن قحطبه طوسى معامله بود. در سالى به نزد او رفتم. وقتى خبر آمدن مرا شنید در همان روز پیش از آن كه جامههاى سفر را تغییر دهم مرا طلبید و این در ماه مبارك رمضان و وقت زوال بود. وقتى داخل شدم دیدم در خانه نشسته است و نهر آبى در میان آن خانه جارى است.
چون سلام كردم و نشستم سفره غذا را پهن كرد. من كه یادم نبود روزهام دست به سفره بردم ولى بلافاصله یادم آمد روزهام، لذا دست كشیدم. حمید پرسید: چرا غذا نمىخورى؟ گفتم: ماه مبارك رمضان است و من روزهام شاید شما عذرى دارید كه موجب افطار شده است او گفت: من عذرى ندارم. و همان لحظه گریان شد. وقتى غذایش را خورد. پرسیدم براى چه گریه كردى، گفت: وقتى كه هارون در طوس بود شبى مرا خواست. وقتى نزد او رفتم دیدم شمعى نزد او مىسوزد و شمشیر برهنهاى نزد اوست و خادمى در كنارش. وقتى مرا دید گفت: چگونه است اطاعت تو از من؟ گفتم: به جان و مال تو را اطاعت مىكنم. لحظاتى سر به زیر انداخت و به من اجازه برگشتن داد. وقتى به خانه رسیدم دوباره پیك او به دنبالم آمد و من نزد خلیفه برگشتم. باز پرسید چگونه است اطاعت تو؟ گفتم: فرمانبردار تو از جان و مال و زن و فرزند هستم. او تبسمى كرد و اجازه مرخصى داد. تا داخل خانه شدم باز فرستادهاش مرا خواست. نزد او رفتم: پرسید اطاعت تو از ما چه اندازه است؟ گفتم: تو را اطاعت مىكنم در جان و مال و زن و فرزند و دین خود.
او تا این پاسخ را شنید خندید و گفت: این شمشیر را بگیر و به آنچه این خادم گفت، عمل كن.
خادم شمشیر را به من داد و مرا به خانهاى آورد و قفل را باز كرد. وقتى داخل شدیم چاهى دیدم كه در صحن خانه كندهاند. سه اتاق در بسته هم آنجا بود در یكى را باز كرد دیدم بیست نفر از پیران و جوانان و كودكان كه گیسوها و كاكلها داشتند [نشانه سیادت] همه در بند و زنجیر هستند و همه از فرزندان امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام هستند. آن خادم گفت: كه خلیفه از تو خواسته اینها را گردن بزنى. پس یك یك را بیرون مىآورد و من در كنار چاه ایشان را گردن مىزدم تا آن كه همه را گردن زدم و او سرها و بدنها را در چاه انداخت. آن گاه در اتاق دوم را گشود آنجا نیز بیست نفر بودند آنها را هم گردن زدم. در اتاق سوم هم بیست نفر بودند آنها را هم كشتم تا این كه نوبت نفر بیستم شد، مرد پیرى بود. گفت: دستت بریده باد اى ملعون! چه عذر خواهى داشت نزد جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله وقتى از تو بپرسد چرا شصت نفر از فرزندان بىگناه مرا كشتى؟ تا این سخن را شنیدم بر خود لرزیدم. خادم پیش آمد و فریاد زد كه چرا معطلى! من او را نیز گردن زدم. حال با این وضع كه شصت نفر را گردن زدم، روزه و نماز چه فایدهاى به حالم دارد. (15)
آرى همین روایت دردناك خود گوشهاى از سختگیرىهاى هارون نسبت به علویان را نشان مىدهد. اما درباره فشار بر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام مىتوان دوره طولانى زندان را بارزترین فشار خلیفه دانست كه بر حضرت وارد كرد. و سرانجام امام موسى بن جعفر علیه السلام به دستور هارون و به دست سندى بن شاهك با خرماى زهرآلود مسموم گردید و مطابق قول مشهور در روز جمعه 25 رجب سال 183 ه . ق به شهادت رسید. (16)
پىنوشتها:
1- شرح مفصل این خبر را در اصول كافى، ج1 ص385، حدیث 1، باب موالید ائمة بخوانید و المحاسن ص314.
2- سال 129 هجرى نیز نقل شده است به كافى، ج1، ص476/ بحارالانوار، ج 48، ص2/ ارشاد مفید ص269/ كشف الغمه ج2، ص212 / اعلام الورى ص286، و 310، رجوع كنید.
3- شعر از ابوالفضل آسمانى.
4- اصول كافى، ج1، ص477.
5- مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص382/ كشف الغمة، ج2، ص212/ الارشاد مفید، ص270 / فصول المهمة، ص214.
6- محاسن برقى، ج2، ص314.
7- اصول كافى، ج1، ص310.
8- اصول كافى، ج2، ص 418 و همچنین در ج1، ص311.
9- آل عمران، 34.
10- مناقب آل ابى طالب، ج4، ص314.
11- مناقب ابن شهرآشوب، ج4 ص349.
12- بحارالانوار، ج47، ص3/ مناقب ابن شهرآشوب، ص320/ اصول كافى، ج1، ص310 (مالى الى قتل هولا سبیل. اعلام الورى، ص 290) .
13- اصول كافى، ج1، ص477 / بحار الانوار، ج 48، ص151.
14- فصول المهمه، ص271.
15- عیون اخبار الرضا، ج1، ص100.
16- مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص349.
"محمد عابدى "
لینک ها:
ویژه نامه ولادت امام کاظم علیه السلام (83)
حکومت و سیاست در سیره امام کاظم(ع)