آینه حُسن
بت غم عشق تو تا یار دل زار من است
بهتر از خلد برین گوشه بیت الحزن است
نه غم حُور و نه اندیشه جنّت دارم
از زمانى كه مرا بر سر كویت وطن است
قصّه عشق من و حُسن تو اى مایه ناز
نقل هر مجلس و زینتْ دِه هر انجمن است
بعد از این یاد، كس از لیلى و مجنون نكند
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است
تویى آن یوسف ثانى كه ز یك جلوه حُسن
محو دیدار تو صد یوسف گل پیرهن است
از پى دیدن رخسار تو موساى كلیم
سال ها بر سر كویت به عصا تكیه زن است
آدم و نوح و سلیمان و مسیحا و خلیل
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است
خلق گویند به من ، دلبر و معشوق تو كیست
كه تو را در غم او این همه رنج و مِحَن است
چه بگویم كه نم از یم نتوان گفت كه آن ماه جبین
سرو سیمین بدن و خسرو شیرین سخن است
ثمر باغ رسالت، گهر بحر وجود
والى مُلك ولایت، ولىّ مؤ تمن است
اوّلین سبط و دوّم حجّت و سیّم سالار
چارمین عصمت حقّ و یكى از پنج تن است
نام نامیّش حسن، خلق گرامیّش حسن
پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن
یك جهان جوهر حُسن است كه در یك بدن است
شاعر: مرحوم آیت الله غروی اصفهانی معروف به کمپانی
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان