خبر از اموال ارسالى قم
مرحوم شیخ طوسى ، ابن شهرآشوب و برخى دیگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند: یكى از راویان حدیث به نام ابوالحسن ، محمّد منصورى حكایتى را از زبان عمویش تعریف كند كه عمویش گفت : روزى نزد متوكّل - خلیفه عبّاسى - رفتم در حالى كه مشغول مِى گُسارى بود؛ هنگامى كه وارد شدم ، مرا به تناول شراب دعوت كرد و من نپذیرفتم و امتناع ورزیدم . پس به من گفت : چگونه است كه با ابوالحسن ، علىّ هادى سلام اللّه علیه هم پیاله مى شوى و مِى گُسارى مى كنى ؛ ولى با من كه خلیفه هستم ، امتناع مى ورزى ؟ اظهار داشتم : خیر، چنین نیست و با این تهمت ها نمى توانى آن حضرت را تضعیف كنى ؛ چون چیزى كه ضرر داشته باشد او هرگز استفاده نكرده و نمى كند.
لذا متوكّل به من گفته است در صدد آن باشم تا هنگامى كه آن اموال وارد شود، آن ها را مصادره كنیم ؛ و تو باید از هر طریقى كه شده ، زمان دقیق و كیفیّت ورود آن ها را برایم به دست آورى و مرا در جریان آن قرار بدهى .
تم و دیدم كه بعضى از دوستان حضرت نیز در آنجا حضور داشتند، هنگامى كه چشم حضرت بر من افتاد، تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى ابوموسى ! غمگین مباش همین امشب اموال از قم وارد مى گردد و مطمئنّ باش كه آن ها توان دستیابى بر اموال را ندارند، تو امشب نزد ما استراحت كن .
یه السلام مشغول خواندن نماز بود، همین كه سلام نماز را داد مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابوموسى ! وجوهات و اموال ارسالى از قم هم اكنون رسید و خادم مانع شده است كه آن ها را نزد من بیاورند؛ بلند شو و برو بگو كه آن مرد قمّى آنچه به همراه آورده است ، تحویل دهد.
پس از جاى خود برخاستم و چون از منزل خارج شدم ، شخصى را دیدم كه خورجینى به همراه داشت ، آن را گرفتم و نزد امام هادى علیه السلام آوردم .
سپس فرمود: به او بگو پالتوئى را كه آن زن قمّى فرستاد و گفت : از جدّم مى باشد، آن را نیز تحویل بده .
لذا بیرون رفتم و آن پالتو را گرفتم ؛ و چون خدمت حضرت آوردم ، فرمود: برو به او بگو كه پالتو را عوض كرده اى ، باید همان پالتوى اصلى را تحویل بدهى .
وقتى فرمایش حضرت را منتقل كردم ، در جواب گفت : بلى ، صحیح است ، این پالتو را خواهرم دوست داشت و من آن را با پالتوى خودم عوض كردم ، وقتى بازگشتم آن را نیز مى آورم .
محضر امام علیه السلام آمدم ؛ و چون حرف آن شخص قمّى را براى حضرت بازگو كردم ، فرمود: به او بگو پالتو را در دیگر وسائل خود نهاده اى ، آن را بیرون آور و تحویل بده .
وقتى سخن حضرت را براى او گفتم ، رفت و پس از چند لحظه اى آمد و پالتو را تحویل داد و خود او نیز به همراه من نزد امام علیه السلام آمد، حضرت به او فرمود: چرا چنین كردى ؟
جواب داد: شكّى برایم به وجود آمده بود، خواستم به یقین برسم و عقیده ام خالص گردد.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع: أمالى شیخ طوسى، ص 282؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 366، ح 20؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 413؛ بحارالانوار، ج 50، ص 124؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 432، ح 2435 (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).