آئینه ها، دانههای تسبیح تواَند
امشب، پنجره های شهر بسته نخواهند شد.
امشب، پنجره ها به میهمانی ابرها می روند. ابرهای آبی ـ ابرهای باران زا ـ
امشب، پلک پنجره ها از دخیل های شبنم، تَر خواهد شد.
امشب، حنجره پنجره ها، پنج بار پنج تن را صدا می کند.
امشب شب پنجره است، شبِ پونه، شب پرواز، شب پری، شب پرنیان ...
امشب، شبِ شکست رسم های جاهلیِ عرب است، شب تکامل زن، شب تولد کوثرِ نور.
امشب، شب رسیدن سیب های سرخ دشت آرزوست،
شب پرواز درخت.
شب گل دادن کاج.
شب عطر و شب یاس.
امشب، خانه نبوت، رسالت میلاد را نوید می بخشد.
امشب، درخت ها میوه تجلّی می دهند، گویی آئینه های شهر را با عطر گل یاس صیقل دادهاند که این چنین از بهشت سرشارند. راستی! آئینه ها میوه بهشتاند، آن گاه که عطر یاس می دهند، آن گاه که طعم باران دارند. آئینه ها زائیده اشک های متوالی تواَند.
آئینه ها از سجاده مکرّر تو جان گرفته اند آئینه ها، دانه دانه تسبیح تواند.
آئینه ها منشور آفتابی فردایند.
امشب شب تولّد توست بانو جان! نه فقط امشب، که شب های پیش از این نیز شب میلاد تو بود؛ شب های بعد از این هم همینطور.
ای کوثر حُسن! تو در رودخانه زمان جاری شده ای.
از شرق تا غرب جهان، انتشار حضورت را دیدهام؛ حتّی در اروپا، آن گاه که بر هفتاد هزار تن از مردم شهر «فاطیما» ظاهر شدی.
من می شناسمت، ای سرشار از همیشه خورشید.
تو راز ایجاز حروف مقطعهای، تو الفبای عربی را به اوج می رسانی، کلمات را دِرو می کنی؛ آن گاه که کبوتران خطبه از لبانت پر می کشند. برای کشف تو باید کفش شهود بپوشم. تو انوار فصیح صبحی
تو را در ماورای آینهها باید یافت.
صدای شیشهای تو در آن سوی گلخانهها به گوش میرسد،
گلهای مخملی رؤیا دربارش نسیم به نماز می ایستند و به تو اقتدا می کنند.
تو مرجح گل های سرخِ ایمانی. تو راز شکفتنی، راز شکستن.
راستی! پیچک هایی که همواره پشت در خانه از درد می پیچند، به یاد پهلوی شکسته تو می پیچند. بانوجان! تو بغض مرا همیشه تکمیل می کنی در سطرهای آخرینم ...
نوشتهی: سیده فاطمه موسوی
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان