تبیان، دستیار زندگی
عشق آدمی به هر چیزی اعم از امور مادی و معنوی جلوه‌ها و آثاری دارد که اینک برخی از مهمترین آنها ذکر می‌شود: 1.عشق به مادیات، عشق حقیقی و دائمی و کلی و عمیق نیست؛ زیرا آن، معشوق واقعی انسان نیست؛ بلکه آن مربوط به قوای غضبی و خواهش های نفسانی و حیوانی است؛
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق الهی در منظر قرآن کریم

روش نوین در عرفان شیعى

معنای عشق و عاشق

تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضوری درک نمی‌کند؛ پس عشق یافتنی است، نه بافتنی و امر صرف و خالص و بسیط تحت اسم و رسم و لقب و وصف در نیاید؛ از این رو عشق قابل تعریف نیست. سنایی چنین سروده است:

ای بی خبر از سوخته و سوختنی                           عشق آمدنی بود، نه آموختنی

مولوی نیز چنین انشاد کرده است:

گرچه تفسیر زبان روشنتر است                             لیک عشق بی‌زبان، روشنتر است

مفهوم آن هم یک امر ذهنی است، پس آن خود عشق نیست. آنچه مهم است این که انسان باید به خود عشق برسد.

لغت‌نویسان عشق را اینگونه معنا می‌کنند: درگذشتن از حد دوستی ، اعم از اینکه در پارسایی باشد یا در فسق و آن مأخوذ از "عشقه" است و ‌آن گیاهی است که بردرختی بپیچد و آن را خشک کند و خود با طراوت باقی بماند؛ لذا اگر گیاه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه کند، او را نسبت به زرق برق دنیا خشک و بی‌حرکت و نسبت به محبوب و معشوق شیفته و بی‌قرار می‌کند.

اگر عشق انسان به شهوات به فعلیت درآید، روح تابع تن می‌گردد و اگر روح انسان و عشق معنوی او رشد کند، جسم و تن بناچار تابع روح می‌گردد و تن به زحمت و رنج می‌افتد. مولوی در این بابت می‌‌گوید:

خشم و شهوت،‌ وصف حیوانـــی بـــود                   مهر و رقّت،‌ وصــــف انســـانــی بــود

این چنین خاصیتی در آدمـــی اســـت                  مهر، حیوان را کم است،‌آن از کمی است

عرفا معتقدند: بنیاد هستی ، بر عشق به یک مرکز به نام خدا نهاده شده است و آن یک نوع جنب و جوششی است که سراسر وجود را فراگرفته است(1).

   در ازل پرتـو حسنـــت زتجلـی دم زد                   عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

روایت می‌کنند: مَنْ عَشَقَ وعفّ و کتم و مات، ماتَ شهیدا(2). هرکه عاشق شود و عفت نفس پیش بگیرد و رازدار باشد و بمیرد، شهید مرده است.

عشق جنون الهی است که بنیان بدن را ویران می‌سازد، یعنی زندان و قفس تن انسان را می‌شکند و با معشوق مطلق، اتصال برقرارمی‌کند؛ درنتیجه، تن عاشق گم و متلاشی، روح او، منور می‌گردد و در آخرالامر با معشوق اتحاد پیدا می‌کند که این همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است.

ابن فارض می‌فرماید: میان من و تو ، «من» نزاع می‌کند ،‌ خداوندا به لطفت ، «من»‌ را از میان بردار

بعضی، خود خدا را عشق می‌دانند، بر این اساس توحید در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه بهترین عاشقان و هنرمندترین هنرمندان و زیباترین موجودات خداست؛ زیرا دارای جمیع کمالات است؛ چه او بسیط مطلق و عین هستی است. به این ترتیب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است.

از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبیعی یا عزیزی یا فطری است که خداوند درمیان موجودات قرار داده است که جلوه‌های آن درصنایع ظریف و هنر و عشق به تشکیل خانواده، جهت بقای نوع و تعلیم و تعلم و به طور کلی روابط انسان ها باهم به چشم می‌خورد؛ حتی در حرکات کرات و ترکیب اجسام، جاذبه عمومی و کشش فراگیر وجود داردکه همه بر پایه پرمایه عشق است.

ذره ذره کانــدر این ارض و سماست                           جنس خود را همچو کاه و کهرباست

نقل می‌کنند که وقتی حضرت ختمی (صلی الله علیه واله) از کوه احد می‌گذشت با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش، کوه احد را مورد عنایت قرار داده، فرمود: «جَبَلٌ یحِبُّنا ونُحبئُه، یعنی کوهی است که ما را دوست دارد و مانیز آن را دوست داریم»(3).

اهل عرفان و سیر و سلوک، به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می‌کنند و می‌گویند: شخص کاملی را پیدا کن و رشته محبت وی را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال بی‌خطرتر و سریعتر و با ثمرتر است.

قرآن و عشق

تجلی عرفان در ادب فارسی

در قرآن کلمه عشق استعمال نشده است. شاید به این دلیل که در زمان نزول کلمه عشق، به وسیله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانی قرارگرفته بود؛ چنانکه اشعار شعرای آن زمان محتوایی جز دنیاپرستی و زرق ‌و‌ برق زندگی زودگذر دنیای دنی نداشت که نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همین باعث شدکه خداوند شعرای آن زمان و زمین را گمراه معرفی کند و در سوره شعرا می‌فرماید: « وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ *أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ، *وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات» (4)؛ گمراهان از شعرای(بی ایمان) پیروی می‌کنند. آیا ندیدی که آنها درهر وادی سرگشته می‌روند و آنچه را عمل نمی‌‌کنند می‌گویند؛ مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.

در روایات،کلمه عشق آمده است. درحدیث معروف قدسی آمده است: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی عشقنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته ومن قتلته فعلی دیتَهُ و من علی دیتَهُ فانا دیته(5)؛(خداوند فرمود: هرکس مرا طلب کند، مرا می‌یابد و هرکه مرا بیابد،‌ مرا می‌شناسد و هرکه مرا بشناسد، عاشقش می‌شوم و هرکس که به گردن من دیه دارد ، من خودم دیه او هستم.

در قر‌آن به جای کلمه عشق«حب» آمده است: وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا ؛ کسانی که ایمان آوردند،‌ شدیدترین محبت(آنها) برای تنها حضرت رب‌العالمین است.

بنابراین اساس پرستش، عشق است؛ چنانکه دین هم جز محبت چیزی نیست و ازامام باقر(ع) روایت شده است: هل الدین الا الحب(6)؛ آیا دین جز عشق است .

علامه طباطبائی درمورد نکات آیه مذکور می‌فرماید:

1.حب یک نوع ارتباط وجودی و جاذبه خاص میان علت معلول است؛ لذا مثلاً دانشجو استادش را که علت با‌سواد شدنش است، دوست می‌دارد و استاد هم شاگرد خود را که درس می‌خواند،‌ دوست می‌دارد و از همه مهمتر خداوند است که چون خالق و رازق است و مدبر ماست، همه آگاهانه یا نا‌آگاهانه به او علاقه داریم چنانکه خداوند هم مخلوقاتش را دوست می‌دارد؛ چون آنها آثار اویند.

2. محبت دارای شدت و ضعف و دریک نظام طولی است،‌ نه عرضی.

3. خداوند از هر جهت شایسته و بایسته محبت ذاتی و حقیقی و خالص و شدید و دائمی موجودات نسبت به او است.

4. اساس محبتها، به حب ذات برمی‌گردد و اگر غیر خود را هم دوست داریم، برای این جهت است که به ما وابسته است؛ لذا خداکه خود را دوست می‌دارد، مخلوقاتش را هم که از آثار اوست، دوست می‌دارد.

5. محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است؛ بنابراین هر موجودی بهره‌ای از عشق و محبت دارد»(7).

بعضی، خود خدا را عشق می‌دانند، بر این اساس توحید در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه بهترین عاشقان و هنرمندترین هنرمندان و زیباترین موجودات خداست؛ زیرا دارای جمیع کمالات است؛ چه او بسیط مطلق و عین هستی است. به این ترتیب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است.

جلوه‌های عشق به مادیات و معنویات

عشق آدمی به هر چیزی اعم از امور مادی و معنوی جلوه‌ها و آثاری دارد که اینک برخی از مهمترین آنها ذکر می‌شود:

1.عشق به مادیات، عشق حقیقی و دائمی و کلی و عمیق نیست؛ زیرا آن، معشوق واقعی انسان نیست؛ بلکه آن مربوط به قوای غضبی و خواهش های نفسانی و حیوانی است؛ لذا وقتی انسان در شهرت و شکم غرق شد، یک حالت تنفر ودلزدگی و خستگی و سستی به او نسبت به آنها دست‌ می‌دهد؛ ولی عشق به امور معنوی مثل عشق به خدا و معصومین(ع) و مردان ربانی و علم و فلسفه،‌ عامل شور وشوق و گرمی و امید است و هرچه در این موارد ترقی کند، عشق قوی‌تر می‌گردد؛ چون روح انسان با این امور سنخیت دارد؛ به همین دلیل در فلسفه اثبات شده است:‌علت پیوند و اتصال انسان به خدا اولیای او سنخیت و مناسبت داشتن حقیقت روح انسان با آنهاست.

عرفان الحج

از امام حسین(علیه السلام) روایت شده است:‌ ان الله یحب ممعالی الامور و یبغض سفسافها، خداوند کارهای بلند و گرامی را دوست و کارهای پست و زبون را دشمن دارد(8).

2.انسان از کسی که به او ارادت و محبت داشته باشد، الگو می‌پذیرید: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرًا [احزاب/22]؛ بدون شک رسول خدا برای شما که به خدا و روز قیامت امید دارید و خدا را بسیار یاد می‌کنید، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبی است.

3. عشق به خدا و اولیای او انسان را وارسته می‌کند و تابع پیر و مراد می‌گرداند: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ  [آل عمران/29]؛ پیامبر(به کفار) بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، از من(پیامبر) اطاعت کنید تا خدا دوستتان بدارد.

اطاعت خدا به نسبت عشقی است که انسان دارد؛ همچنانکه امام صادق فرمود: [9]

خدا را نافرمانی می‌کنی و اظهار دوستی او می‌کنی؟ به جان خودم، این رفتاری شگفت است. اگر دوستیت راستین بود، اطاعتش می‌کردی؛ زیرا دوستدار، مطیع کسی است که او را دوست دارد.

نتیجه این که شخصی در اثر عشق به کسی، ناخودآگاه، در تفکر و تغذیه و پوشش و رفتار و حتی قیافه ظاهری و صدا و... مثل او می‌شود[10].

البته ممکن است برای عشق معایبی هم ذکر کنند؛ از جمله آنها این که در اثر استغراق در حسن معشوق، عیب او از طرف عاشق مورد غفلت واقع شود؛ به همین رو است که گفته‌اند:« حب الشیء یعمی و یصم؛ حب هر چیزی عاشق را کور و کر می‌کند» یا گفته‌اند:« و من عشق شیئاً اعمی بصره و امرض قلبه[15]؛ هر کس چیزی را دوست داشته باشد، چشمش را کور و قلبش را بیمار می‌کند».

4. عشق انسان به خدا باعث می‌شود که از او تقاضای مرگ کند: قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ [جمعه/77]؛ ای کسانی که یهودی شده‌اید، اگر تنها شما اولیای خدا هستید، آرزوی مرگ بکنید.

                 این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست                    روزی رخش ببینیم و تسلیم وی کنم.

5.گاهی عشق چند برابر عقل اثر دارد؛ مثلاً ممکن است با یک محبت و عمل عاطفی عده‌ای را به مقصر مطلوبی دعوت کرد.

اهل عرفان و سیر و سلوک، به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می‌کنند و می‌گویند: شخص کاملی را پیدا کن و رشته محبت وی را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال بی‌خطرتر و سریعتر و با ثمرتر است[11].

6.عشق و محبت کینه‌ها را از سینه‌ها بیرون می‌برد و تلخ ها را شیرین، می‌کند.

قرآن می‌فرماید:

«یادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَصِفُونَ» [فصلت/34]؛ با اخلاق نیکوتر دفع شر کن! آنگاه آنکه بین تو و او دشمنی است، گویا دوستی یکدل شده است. مولوی گوید:

از محبت تلخهای شیرین شود                                   از محبت مسها زرین شود

نویسنده: دکتر رحمت الله شریعتی

تنظیم: رهنما_گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت ها :

1- حسینی طهرانی، علامه سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص570.

2- ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص384.

3- مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی(ع)، ص25، پاورقی.

4- سوره شعرا آیات 224تا 227 .

5- حسینی، روح مجرد، ص167.

6- مطهری، جاذبه و دافعه،ص64.

7- طباطبائی، المیزان، ج1، ذیل آیه165، سوره بقره.

8- یعقوبی، احمد؛ تاریخ یعقوبی،ج2،ص365.

9- ابن سینا، پیشین، ص66-67.

10- همان، ص78.

11- مطهری، پیشین، ص75-73.