تبیان، دستیار زندگی
مولانا، در روزگار ما، و نه تنها در ایران که در تمام دنیا، بسیار معروف است و همین معروفیت، گروهی را آن چنان ترسانده که جز با زبان ستایش، از او و کتاب ها و آثارش سخن نمی گویند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرایی تفسیر و نقد مثنوی

علامه جعفری

علامه جعفری را می شناسید؟ بیشتر کسانی که درگیر کتاب و کتابخوانی و بحث های جدی هستند، بدون شک این چهره ماندگار فلسفه و علوم اسلامی معاصر را به خوبی یادشان می آید. عده ای دیگر هم که درگیر این فضاها نیستند، احتمالا لهجه شیرین استاد و همچنین بخش هایی از سخنرانی هایی او را که از سیما پخش شده است، به یاد می آورند. علامه جعفری، از بزرگترین پژوهشگران و متفکران حوزه فلسفه اسلامی و اندیشه اسلامی معاصر بود و آثار ارزشمندی را هم در این حوزه، به جا گذاشت.

علامه جعفری، وقتی که در نجف درس می خواند، با مثنوی معنوی آشنا شد و آن را مطالعه کرد. وقتی هم که به تهران آمد، شروع کرد به درس دادن مثنوی معنوی. پنج سالی هم وقت گذاشت تا بتواند شرحی بر مثنوی معنوی بنویسد.

خود علامه، در این باره می نویسد: "در سال‌ 1344 شمسی‌ هجری‌، جمعی‌ از دوستان‌ دانشمند و فضلای‌ پاكدل‌ كه‌ شیفته‌‌ مقامات‌ علمی‌ و معرفتی‌ جلال‌الدین‌ مولوی‌ بودند، در تهران‌ دور هم‌ گرد آمده‌ و با خلوص‌ نیت‌ و جدیت‌ كامل‌ كتاب‌ مثنوی‌ را مورد بحث‌ و بررسی‌ قرار دادند. اینجانب‌ توفیق‌ شركت‌ در این‌ مجمع‌ علمی‌ و فلسفی‌ و عرفانی‌ را داشتم‌، بیش‌ از تاریخ‌ فوق‌ به‌ مدت‌ زیادی‌ با مغز سرشار و روان‌ پرجوش‌ جلال‌ الدین‌ آشنایی‌ داشته‌ و از حقایق‌ فراوانی‌ كه‌ در كتاب‌ مثنوی‌ آورده‌ است‌، بهره‌ برداری‌ كرده‌ بودم‌.

در شرحی که علامه بر مثنوی معنوی نگاشته است، بیش از صد انتقاد جدی بر مثنوی معنوی و عقاید این عارف بزرگ وارد شده است. و البته این نقادی پژوهشگرانه استاد هم، گروهی از شیفتگان مولانا را خوش نیامده است و نقدهایی، به نقدهای علامه وارد کرده اند

مجمع‌ فوق‌ به‌ اضافه‌ یك‌ جلسه‌ دیگر كه‌ تدریس‌ مثنوی‌ را در آن‌ جلسه‌ به‌ عهده‌ داشتم‌، آشنایی‌ اینجانب‌ را با مثنوی‌ جلال‌ الدین‌ نزدیك‌تر و جدی‌تر نمود. این‌ دو جلسه‌ی‌ تحقیقی‌ با احساس‌ عظمتی‌ كه‌ از كتاب‌ مثنوی‌ داشتم،‌ مرا به‌ آن‌ وادار كرد كه‌ در حدود امكانات‌ خود تفسیر و نقد و تحلیلی‌ درباره‌ این‌ كتاب‌ بنویسم‌. باشد كه‌ در آماده‌ كردن‌ زمینه‌ برای‌ فهم‌ مقاصد جلال‌ الدین‌ در مثنوی‌ و بهره‌برداری‌ صحیح‌ از آن‌ قدمی‌ برداشته‌ شود و چنان‌كه‌ متذكر شدم‌ این‌ اقدام‌ تنها می‌تواند مقدمه‌ای‌ برای‌ این‌ نوع‌ بهره‌ برداری‌ از مثنوی‌ تلقی‌ شود."

علامه جعفری، علت های مختلفی را برای نگارش کتاب "تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی" قائل می شود. جدا از علت های دیگر، که البته در جایگاه خودشان مهم و محترم هستند، ما با این علت سر و کار داریم:

افراط و تفریط در ارزیابی مثنوی معنوی

مثنوی معنوی، یک اثر انسانی است؛ یعنی انسانی که قرن ها پیش زندگی می کرده است، آن را ایجاد کرده، آن را نگارش کرده، آن را به زیور طبع آراسته یا هر کار دیگری که کرده، کرده تا این اثر، به عالم واقع تقدیم شود. کاری هم به این نداریم که این اثر انسانی، ریشه در اشراق و الهامات مولانا دارد یا نه، مهم این است که شخصی بوده به نام مولانا یا معروف به مولانا که این کتاب را، به صورت شفاهی تقریر کرده و یکی از شاگردانش، آن را ثبت و ضبط کرده است. و با این منطق، لاجرم قابل تحلیل، تفسیر، تقدیر و انتقاد است، نیست؟

علامه جعفری در شرح این علت خودش، می گوید:

"که بعضی ها یا مثنوی معنوی را بیش از اندازه بالا برده اند جوری که دیگر نشود نقدش کرد، و بعضی ها هم بیش از اندازه این کتاب را، پایین آورده اند و از ارزش هایی که دارد، به سادگی عبور کرده اند و این دو، شده است افراط و تفریط در حق مولانا."

اما تلاش علامه حرکت در میانه بوده است. در شرحی که علامه بر مثنوی معنوی نگاشته است، بیش از صد انتقاد جدی بر مثنوی معنوی و عقاید این عارف بزرگ وارد شده است. و البته این نقادی پژوهشگرانه استاد هم، گروهی از شیفتگان مولانا را خوش نیامده است و نقدهایی، به نقدهای علامه وارد کرده اند. و حتی گروه خرده گرفتند از این کار علامه. اما او، که روحیه پژوهشگرانه ای داشت و برایش، کشف حقیقت مهم بود و نه خوشامد دیگران، این خرده ها را قبول نکرد و نقد و تحلیل و تفسیر مثنوی معنوی را، کاری پژوهشگرانه می دانست که باید انجام شود.

درس بزرگی که استاد به ما می دهد، درسی است که هیچ گاه نباید فراموشش کرد: گریز از شهرت زدگی در اندیشه و نقد اندیشه ها.

مولانا، در روزگار ما، و نه تنها در ایران که در تمام دنیا، بسیار معروف است و همین معروفیت، گروهی را آن چنان ترسانده که جز با زبان ستایش، از او و کتاب ها و آثارش سخن نمی گویند. و این حسن شهرت، چنان گسترده شده است که گروهی را، شیفته و واله او کرده است. البته هر انسانی، حق دارد که شیفته هر انسان بزرگ دیگری باشد و در این مساله، جای هیچ اما و اگر و نقدی نیست. اما ماجرا، آن جا مهم می شود که این واله بودن و محو کسی بودن، خودش را وارد حوزه نقد و پژوهش درباره آثار او هم می کند.

شیفتگان مولانا بسیارند ولی این امر، هیچ اشکالی در نقد بی طرفانه و علمی آثار او وارد نمی کند. حتی اگر شیفتگان مولانا میلیاردها تن نیز باشند، باز هم این اشکال به نقد آثار او، وارد نخواهد شد و نقد آثار و اندیشه های او، باید به دور از شیفتگی و واله بودن انجام شود

در اخلاق نقد و پژوهش، سفارش های فراوانی شده است برای فرار و گریز از شهرت زدگی. علامه جعفری، این توصیه ها را در سرحد کمال رعایت کرده است و با همین رویکرد خودش، درس بزرگ خودش را به ما و همه شیفتگان مولانا داده است. مولانا، به هر حال یک انسان بود و هر انسانی، قابل نقد است و آثار هر انسانی، یک اثر انسانی به شمار می رود و به همین ترتیب، قابل نقد و تحلیل و بررسی بی طرفانه و کاملا علمی است.

شیفتگان مولانا بسیارند ولی این امر، هیچ اشکالی در نقد بی طرفانه و علمی آثار او وارد نمی کند. حتی اگر شیفتگان مولانا میلیاردها تن نیز باشند، باز هم این اشکال به نقد آثار او، وارد نخواهد شد و نقد آثار و اندیشه های او، باید به دور از شیفتگی و واله بودن انجام شود.

با این اتفاق، ما شاهد اشکالاتی در کار این عارف بزرگ هم خواهیم بود؛ اشکالاتی که شاید، لازمه انسان بودن ما انسان ها است. و اتفاقا با این طرز نگاه است که مولانا را، به خودمان نزدیکتر احساس خواهیم کرد و از او، سیمرغی نخواهیم ساخت که تنها، باید در افسانه ها دنبالش باید گشت. مولانا، یک افسانه نبود، یک واقعیت تاریخی بود؛ که البته برخی از شیفتگانش، غیرواقعیت هایی را هم به زندگی و رفتارهایش اضافه کرده اند.

با هر واقعیتی، باید کاملا واقع گرایانه برخورد کرد. جز این اگر باشد، تکریم چنین چهره هایی، نه تنها دردی از انسان امروز دوا نخواهد کرد، که ما را دچار سرخوردگی بیشتر و افزون تر نیز خواهد ساخت. بررسی توامان اشکالات و قوت های یک اندیشه و یک شخص، وجه انسانی او را افزایش می دهد و پس از این اتفاق، اندیشه رسیدن به جایگاه او، برای انسان های دیگر، قابل باورتر خواهد بود.

و این است نتیجه پژوهش های بی طرفانه؛ کاری که باید در مورد مولانا، بیشتر و بهتر انجامش بدهیم. مولانا، نقطه آخر عرفان اسلامی و اندیشه اسلامی و معنوی نبود و نیست؛ پس نباید با محصولات عرفانی او، چنان برخورد کنیم که انگار، واقعا نقطه آخر بوده است و غیر از او، دیگر نبوده است. که اگر چنین باشد، خود ما، مانعی شده ایم و سدی شده ایم بر سر راه تفکر و این، عین استبداد فکری و جمود فکری است...

عیسی محمدی


گروه کتاب تبیان