تبیان، دستیار زندگی
شعرهایی از سعید سلیمان پورو سعید بیابانکی از نظرتان می گذرد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عیبی نداره آتقی!


شعرهایی از سعید سلیمان پورو سعید بیابانکی از نظرتان می گذرد

عیبی نداره آتقی!

آتقی

سعید سلیمان پور:

هی می‌گفتی که می‌رم از این ولایت آتقی

بار و بندیلتو بستی در نهایت آتقی

گفتیمت نرو، نکردی هیچ عنایت آتقی

پند ما باد هوا!

کردی زود شال و کُلا

حتی گوش به حرف کدخدا نکردی آتقی

رفتی پشت سرتَم نیگا نکردی آتقی

عید اومد، بهار اومد، هیچ خبری ازت نشد

گفتیم این غنچة دل وا می‌شه، عاقبت نشد

یه دو خط نامه هم از سوی تو مرحمت نشد

رفتی بی‌وفا شدی

بی‌خیال ما شدی

بی‌خیال رفقا، عیبی نداره آتقی!

کیلویی چنده وفا؟ عیبی نداره آتقی!

گفتیم اونجام که بری صُب تا غروب بیل می‌زنی

یا توی یه رستوران سُنبه به پاتیل می‌زنی

شنیدیم اما دم از ادامه تحصیل می‌زنی

آخر هوش و حواس!

بابا ای ول با‌کلاس!

طاق شده طاقت ما، چش‌انتظاریم آتقی

زودی دکتر شو بیا، طاقت نداریم آتقی

این روزا از آکسفورد و کمبریج صدات می‌آد

اهل ده می‌گن: «داره حلّال مشکلات می‌آد

بی‌سوات رفته و حالا داره باسوات می‌آد»

بکن اسفندا رو دود

کور بشه چشم حسود!

ده بالا‌ تو کف علم و کمالت ‌آتقی

یعنی باز گلی به گوشة جمالت آتقی!

توی تهران نذاری یهو اسیرت بکنن

زبونم لال، ببرن یه جا وزیرت بکنن

دو ماه بعدش بزنن ‌خرد و خمیرت بکنن

دودی کن عینکتو

رو نکن مدرکتو

تا نگن این پاره کاغذ در پیته آتقی

تو بپا خیط نکنی‌! که اوضاع خیطه آتقی

صد جوره قضابلا رو سرمون ردیف شده

ته جیبمون تمیز و خونمون کثیف شده

زود بیا که اقتصاد دهمون ضعیف شده

نمی‌آی، نامه بده

طرح و برنامه بده

قربون منگوله‌ای که رو کُلاته آتقی

دهمون منتظر تحولّاته آتقی ...

*****

تا فاش شود ...

سعید بیابانکی:

مستی به شکستن سبویی بند است

هستی به بریدن گلویی بند است

گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن

چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!

از غیر تو بی نیاز کردند مرا

با عشق تو هم تراز کردند مرا

تا فاش شود فقط تو در قلب منی

جراحی قلب باز کردند مرا ...!

یک غزل جدید ...

افتاده در این راه، سپرهای زیادی

یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

بیهوده به پرواز میندیش كبوتر!

بیرون قفس ریخته پرهای زیادی

این كوه كه هر گوشه آن پاره لعلی است

خورده است بدان خون جگرهای زیادی

درد است كه پرپر شده باشند در این باغ

بر شانه تو شانه به سرهای زیادی

از یك سفر دور و دراز آمده انگار

این قاصدك آورده خبرهای زیادی

راهی است پر از شور، كه می بینم از این دور

نی های فراوانی و سرهای زیادی

هم در به دری دارد و هم خانه خرابی

عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی

بیچاره دل من كه در این برزخ تردید

خورده است به اما و اگرهای زیادی

جز عشق بگو كیست كه افروخته باشند

در آتش او خیمه و درهای زیادی...

بخش ادبیات تبیان

منبع: وبلاگ شاعران