دلم شد چراغانی چشم تو
دكتر بهزاد خواجات
(1)
پرستوهای گمشده نزد تو میآیند
با ادامههای باد و شرجی و شب
و جنگل با سكوتی ابدی
جا پایی درون خود دارد
كه سوخته سوخته رود میدواند
و ابجدسازِ پروانگی است، دیوانگی...
وقف جبریل به نیلوفران سفید و...
تو این جایی
تو سخت این جایی
و راه شیری، از گریبانات
آن قدر ادامه دارد
كه پرهای سوخته
جنگل را اسم تازهای كرده است
نزد تو میآیم.
(2)
مرداب را
پرندگان آوردهاند به اینجا
و گرنه برای این منِ تاریك
كه در لاكی شخصی
تنهاییام را به اینجا و آنجا میبردم
چه چیز با چه چیز فرق داشت؟
فوقاش قورباغهای
از این سو به آن سو...
اما پرندگان...
كه بیمارم كردهاند
از بس كه بد باز میشود
این دكمههای بدن، سر
مرداب
تمام صداهای روزانهاش را
میكشاند، میكشاند
و شبانه فكر میكند
تمامی آنها را فكر میكند
ك شعر یك خاطره
***
كرامات نورانی
زنده یاد سیدحسن حسینی:
كرامات نورانی
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
به مهمان، شراب عطش میدهد
شگفت است مهمانی چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنویهای رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالك فانی چشم تو
دلم نیمه شبها قدم میزند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا میدهد آشكارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو
هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم توفانی چشم تو
مرا جذب آئین آئینه كرد
كرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو.
بخش ادبیات تبیان
منبع: ایران