کسی که بوسه زند عرش، آستانش را
عروجموسی شدی كه معجزه ای دست وپا كنی |
راهی برای رد شدن قوم، وا كنی |
زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند |
فرصت نمی دهند خودت را دعا كنی |
در یك بدن بجای همه درد می كشی |
می خواستی تمام خودت را فدا كنی |
وقت اذان مغرب این تازیانه هاست |
وقتش رسیده است كه افطار وا كنی |
مثل علی عروج نمازت امان نداد |
فكری به حال فاصله ی ساق پا كنی |
عیسی مسیح من به صلیبت كشیدهاند |
اینگونه بهتر است خدا را صدا كنی |
حالا میان قحطی تابوت های شهر |
باید به تخته های دری اكتفا كنی |
سروده ی علی اكبر لطیفیان
از تبار زهرا
سالها كنج قفس تنها و بی غمخوار بودم |
لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم |
هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز |
زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم |
گرچه زندانبان مرا میزد به نامردی ولیكن |
من برای عفو او در ذكر یا غفار بودم |
من زكیه سیرتم زهرا تبارم زینبی ام |
گاه یاد شام وگه یاد در ودیوار بودم |
چونكه می بردند نامردان به سوی چارمیخم |
یاد بند گردن مولا وآن مسمار بودم |
چونكه می افتاد دندانی ز من از دست سنگینی |
یاد چوب خیزران و كوفه بدكار بودم |
فاصله افتاده بین استخوانهای نحیفم |
یاد غمهای سه ساله بسكه در آزار بودم |
تا كه می خندید دشمن بر شكسته حرمتم |
یاد سر گردانی زینب سر ِ بازار بودم |
سروده ی محمود ژولیده
بوسه عرش
کسی که بوسه زند عرش، آستانش را |
قضا به گوشه زندان نهد مکانش را |
کسی که روح الامین است طایر حرمش |
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را |
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد |
به جان خرید بلاهای شیعیانش را |
قسم به سجده طولانیاش ز شب تا صبح |
به سود حلقه زنجیر استخوانش را |
چو از مدینه پیغمبرش جدا کردند |
به هم زدند دریغا که خانمانش را |
ز حیله بازی هارون دون نجاتش داد |
بریده بود بیداد خود امانش را |
به جز عبای فتاده به خاک در زندان |
نبینی آن كه بجویی اگر نشانش را |
"سید رضا مؤید"
تهیه و تنظیم برای تبیان: مهسا رضایی - ادبیات