تبیان، دستیار زندگی
علی معلم دامغانی نسبت به نداشتن روحیه کار جمعی در حوزه فرهنگ انتقاد دارد و معتقد است فرهنگستان و معضل فرهنگستان معمای چندین مجهوله‌ای است که حل و فصل آن آسان نیست. ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت‌و‌گو با رئیس فرهنگستان هنر

قطار نسل ما باید خط را عوض کند

در فضای «آوانگارد و آنتیک» سرگردانیم

قطار نسل ما باید خط را عوض کند

علی معلم دامغانی نسبت به نداشتن روحیه کار جمعی در حوزه فرهنگ انتقاد دارد و معتقد است فرهنگستان و معضل فرهنگستان معمای چندین مجهوله‌ای است که حل و فصل آن آسان نیست.

علی معلم دامغانی را بیشتر و پیش‌تر به عنوان شاعری توانمند و مسلط به زبان و ادبیات و تاریخ معاصر می‌شناختند اما بعد از حکم شورای عالی انقلاب فرهنگی برای تصدی فرهنگستان هنر، شاعر خوش قریحه 58 ساله با مسئولیتی فراتر از آنچه تا آن روز درگیرش بود و دغدغه‌اش را داشت، روبرو شد.

سیاست نه شرقی نه غربی

اگرچه معلم معتقد است برخی از حرف‌هایی که گفته می‌شود حاصل سیر و سلوک و مطالعات کتابخانه‌ای و حضوری چند ماهه او در فرهنگستان هنر است، اما می‌گوید: «من هم مثل خیلی‌ها درباره فرهنگستان چیزهایی شنیده بودم و نسبت به فرهنگستانی که در شرق وجود دارد مثل فرهنگستان سوریه و شخصیت‌هایی مثل «کردعلی» که از رجال فرهنگی و بزرگ اسلامی و شرقی است و این فرهنگستان را اداره می‌کند که تقریبا همه سران ادب سوریه در این فرهنگستان عضو هستند؛ اطلاعاتی داشتم اما اینها نهایت اطلاعات من پیرامون این موضوع بود.»

معلم معتقد است باید الگویی بومی برای فرهنگستان داشته باشیم و این الگو را با صراحت تمام اعلام و از آن دفاع کنیم: «وقتی به اینجا آمدم دیدم که فرهنگ الگویی فرهنگستان، برگرفته از شرق اروپا و غرب اروپا با تمایلات و تفکرات خاص و برخی مشترکات شبیه به هم است و اصولی هم وجود نداشت که اینها را تفکیک کند حتی آنها که سالها در فرهنگستان هنر حضور داشتند، می دانستند که ما نمی توانیم از فرهنگستان های شرق و غرب اروپا تبعیت کنیم. این مسئله باید بومی شود و این باید در کمال صراحت آنجا اتفاق بیافتد.»

در اندیشه گذشته و آرزوی فردا

معلم در دفاع از خود هم سخنانی دارد: «در ماهیت آنچه که امروز در دست ماست من سخنی نمی‌گویم شاید بنا به مصلحتی که برخی از آن بی عملی خود من یا حداقل کارنامه‌ای است که بایستی فراهم شود تا براساس آن دیگران را نفی و خود را اثبات کنم اما آنچه که جنبه آرمانی دارد و پرداختن به آن مشروع است، روشن بودن این حقیقت است که انسان امروز موجودی گرفتار در میان دنیای آنتیک و جهان «آوانگارد» و به قول امروزی‌ها دنیای عتیق و جهان متجددین است.»

او اما در خصوص برخی کم‌کاری‌ها درباره تجلیل حقیقی از صاحبان اصلی آثار هنری معتقد است: «وقتی به فرهنگستان بر می‌گردی و یا اندیشه فرهنگستانی، بسیار چیزها از جنس عتیق و کهن است، ارجمند و گران‌بها و امروز آنچنان گران‌بها که حتی تولید کنندگان بسیاری از نمونه های آثار عتیق خود هیچ بهره‌ای از کار دست و اندیشه خود ندارند. قالی‌های کرمان و کاشان و خراسان و سرزمین های دیگر در این روزگار زیر پای مردمان کوچه و بازار نیست و بر در دیوار کاخ‌های ثروتمندان آویخته شده است تنها برای تماشا؛ هیچ کس از نام و نشان هنرمندی که چنین آثاری را ایجاد کرده است؛ نمی‌پرسد الا در مواردی که باز نوعی فخر فروشی کهن در کار است. هنرها غالبا عتیق‌اند و در همه جهان به شیوه کهن از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابند، این واقیعت مسئله است که ما دنیای «آوانگارد» خواهی خود را تعمیر خواهیم کرد.»

معلم در همین باره دغدغه انسان هویت‌زده امروز را مطرح می‌کند و حفظ شناسنامه را مهمترین اصل حیات ایرانی می‌داند و می‌گوید: «امروزه مردمان روز خاصی ندارند؛ برخی در اندیشه گذشته‌اند و بعضی در آرزوی فردا؛ آنچه در این میان تباه می‌شود زندگی آدمیان است که وقت خود را هرگز در نمی‌یابند و حتی به اندازه موجودات ساده طبیعت خداوند از نعمتهایی که به آنها داده شده، بهره نمی‌برند؛ دنیای آنتیک و عتیق و به اعتباری جهان یهودی زده و قابل خرید و فروش امروز، بدون آنکه فایده‌ای آنچنانی بر آن مترتب باشد، وجود دارد و هنوز از مردمان عده کمی هنرمند داریم و گروه بیشتری هنرنیوش. و اکثریت بی‌طرف هستند. از سویی شناسنامه ملت‌ها و اقوام با تراث و میراثی یا هنر است و یا آثار عقل و حکمت و در نهایت مهندسی تجربه که «تکنیک» است و بدون آنکه هیچ کس از آن محروم باشد در انحصار اقوام خاصی است و اسباب و سیطره سیاسان بر جهان، با این حال اگر شناسنامه‌ات را به تمامی احراز نکنی و میراث و تراثی که نام و نشان تو را در دفتر زندگان بالاتر از دیگران نوشته است، نادیده بگیری در شطرنج جاری روز بازنده‌ای.»

قطار نسلی ما باید ریل عوض کند

معلم درباره دغدغه شناسنامه‌ هویت ایرانی با تاکید بر جدی گرفتن میراث فرهنگی ایرانیان، ادامه می‌دهد: « حقیقت این است که جهان همچون ماری عظیم در حال پوست انداختن است و شاید حقایق بنیادین تغییر نکند اما حقایق بنیادین بیشتر رازند و راز آشنایان اندک هستند، کلیاتی که عموم مردم با آن آشنایند؛ بسیار نیست و برای درک آن بایستی زمان در یافته شود بنابراین باید این پوست انداختن جدی گرفته شود، اگر قرار است خیلی چیزها بماند. ما در نقطه‌ای از تاریخ واقع شده‌ایم که قطار نسل ما بایستی در این روزها باشد یعنی «در حال». و در این ایستگاه باید خط را عوض کرد و بر جاده دیگری شاید موازی با خطوطی که پیشینیان پیش بینی کرده اند و یا شاید هم نه، به حرکت در آمد.»

رییس فرهنگستان هنر شیوه آموزش هنر در کشور را مورد نقد جدی قرار می‌دهد و با تاکید بر اینکه «بد آموختن از نیاموختن خطرناک‌تر است» می‌گوید: باید این را به صراحت گفت که دیگر موسیقی سینه به سینه آموخته نمی‌شود و از این پس شاگردان از مکتب نمی‌گریزند و در خدمت صنفی از اصناف هنر به پایگاه استادی نمی‌رسند، کودکان را از این پس لالایی مادران نمی‌پرورد و شیرین‌ترین بخش حیات ایشان در جایی به نام مقدس «مهد» به غریبه‌ها واگذار می شود... در همین کشور گاهی با عربده مرد جوانی که صدایی نوازشگر ندارد و دستی به نواختن چیره، هرگز روزی او نبوده است و بیان حکمت‌ها از زبان او حکمت نیست، مشتی کلمات خشن و ناقص است که در گوش و هوش بچه‌ها می‌نشیند و در همان گام نخست جهاز دریافت ایشان را ویران می‌کند، اگر نصیب فردای آنها بهتر از امروز باشد بایستی هر کدام از آنها را جداگانه ویران کرد و از نو ساخت زیرا بد آموزی از نیاموختن خطرناک تر است.»

وی در همین زمینه به ضعف بنیان‌های نقد در کشور اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: «از مهد به مدرسه می‌رویم و در مدرسه، «هنر» به چیزی گرفته نمی‌شود، روزی و روزگاری شاید برای بسیاری از هنرها همچون خط و نقاشی، موسیقی و شعر و هنرهای دیگر که جمعی‌تر بود و ایجاب می‌کرد در کنار مدرسه سالن بزرگی باشد که یکی از استادان با ذوق پیش قدم شود و قریحه‌های موهوب را فرصت دهد تا بر عرصه و صحنه، هنر نمایی کند، آواز بخواند و چیزهایی از این قبیل که در این سی‌سال اخیر این هم متروک شده است. همه چیز آموخته می‌شود جز هنر اما کنکور هنر هست؛ گروهی برنده می‌شوند و به کلاس‌های هنر می‌روند، چند سالی هم در آنجا سپری می‌شود، با مدرکی به میدان می‌آیند و اکنون مدعی‌اند که هنر شناس و هنرمند هستند...سلسله آدمیان به طبع این نوع آموزش همه نقاد هستند، نه به معنی صیرفی و صراف که سره از ناسره زر را تشخیص می‌داد و خود محکی بود بلکه به صرف ادعا بر شواهدی که وجود خارجی ندارد و با تکیه بر سلایقی که انحراف آشکار است.»

روزگار با راهنمایی میانه‌ای ندارد

معلم ضمن بازخوانی کارکردهای اصلی فرهنگستان به مثابه یک آموزشگاه متعالی ادامه می‌دهد: «فرهنگستان پایانه سیر و سلوکی است از مهد تا پایان دانشگاه و بعد اگر صاحب مسند و کرسی هنر شدی، در مقامی که جایگاه مرغان بلند پرواز است یعنی در قاف ـ منظورم همان فرهنگستان است ـ سیمرغ خواهی بود و سیمرغ بر مرغان سلطنت دارد و هر چه بگوید مطاع است چرا که سیمرغ است و حقایق را می‌شناسد، اگر دلالتی می‌کند دلالت ماکیان است و نه دلالت جوجه‌های سر از تخم بر کرده. دلالت رهبر و راهنما است اگرچه روزگار با راهنمایی میانه‌ای ندارد و مردمان به سلیقه خویش طی طریق می‌کنند، اگر به جای کعبه به ترکستان هم برسند با کمال وقاحت می‌گویند اراده کرده بودیم و مقصود ما از ابتدا نیز ترکستان بود ما هیچ گاه سر کعبه نداشته‌ایم!»

آدمی در روزگار ما صمیمیت روزگار گذشته را هم ندارد و تقریبا در جهان امروز هیچ چیز اشتباه نیست و هیچ چیز عنوان غلط به خود نمی‌گیرد و همه چیز بنا بر سلایق متفاوت، درست است. معیاری هم برای شناخت مورد قبول سلسله خواص و حتی عوام نیست پس در این ایستگاه که ریل عوض می‌شود، خطیرترین موقعیت‌ها به نسلی واگذار شده است که گرفتاری‌های معیشتی او از یک سو و انبار گردانی جهان کهن از سویی دیگر. به قول «شنفری»، شاعر معروف که قصیده «لامیه العرب» را سروده و در مطلع این چنین فریاد بر می‌آورد که «برادران من سینه شترها را به جانب دیگر قرار دهید زیرا ما خیمه گاه و خرگاه را از آن پس بر می‌چینیم، بر شترها بسته و به سرزمینی دیگری کوچ خواهیم داد».

و این لامیه العرب برای روزگار ما خواندنی ترین شعری است که می توان حالت داد و ما نیز اینچنین هستیم، زندگی همیشه منزلی بود و کوچ گاهی که اینک نسبت به همه پدیده‌هایی که در کنار خویشتن داشتیم این گونه است. انگار مسئله «کوچ» همه شئون هستی را به حرکت در آورده است. چقدر عجیب است در روزگار پدران ما جهان خارج از سلوکی ظاهری برخوردار بود و این مردمان بودند که تغییر می‌کردند، کودک بودند، جوان می‌شدند و از خردسالگی به سالخوردگی سیری بود دیدنی و امروز جهان از جنس دیگری است؛ شئونات در حال تغییر اند و این «هنر» است که باید ریل عوض کند؛ آدمیان به انواع مختلف حتی به صنعت خود را جوان نگاه می‌دارند و خیلی از نشانه‌ها دلالت می کند که اینها در جهل خویش به بی‌مرگی رسیده‌اند و این همه دارو و درمان و بیمارستان بیش از معبد و حتی کار و کارخانه چه دلالتی دارد چز اینکه آدمی دچار این توهم است که می‌تواند زنده و جاویدان بماند.

معمای چند مجهولی فرهنگستان

معلم در خصوص افق پیش روی فرهنگستان نیز از گفته‌های خود چنین نتیجه می‌گوید: «فرهنگستان و معضل فرهنگستان معمای چندین مجهوله‌ای است که حل و فصل آن آسان نیست و غیر ممکن هم نیست زیرا باید این حقیقت را پذیرفت که انسان‌ها به فطرت زاده شده اند و در اصل قضیه تغییری داده نشده است، اگر راهکارها بدون آنکه تو را مدیریت کند و یا نوعی مدیریت را به تو تحمیل کند، که لابد باید از این راه رفت و آنوقت می بینی که حتی بعضی ها نسل به نسل شنیده هاشان را می خواهند به مسند ظهور آورند و حتی از رحمت بومی کردن موضوع هم رویگردانند.»

و البته اینگونه نسبت به فرهنگ ریشه‌دار کشورمان و نبود فرهنگ جمعی هشدار می‌دهد: «این مساله نسبت به فرهنگ های بزرگ وریشه‌دار مصیبتی عظیم است، جهل مرکب است که البته رویارویی با آن صعب و دشوار است، ساعت‌ها سخن می گویی می شنوند و در نهایت با لبخندی و نگاهی که همان نظاره عاقل اندر سفیه است روی بر می‌گردانند و می‌روند. تو به کار خویش و ایشان به کار خویش و حال آنکه کار جمعی بود و به اعتقاد و ایمان من تنها چیزی حاصل نمی‌شود و تصمیم کورکورانه هم خواستن بی‌عدالتی است، اما ای کاش «مرد گفت و شنید» بودند و بی هیچ حجتی خود را از دیگران برتر نمی‌انگاشتند.»

مرحله نخستین فرهنگستان

«امروز فرهنگستان در مرحله نخستین می‌کوشد شخصیت‌های صاحب مسند و کرسی هنر را اولا بشناسد و سپس آنها را به دیگران معرفی کند. مجالی برای هر کدام فراهم آید خود را تدریس کند، شخصی مثل امیرخانی نباید تاریخ تعلیم دهد و یا حتی هنرمندی در حد «لطفی» نبایستی مقدمات هنر موسیقی را موضوع کار خویش قرار دهد... و در قدم بعد می‌کوشیم تا آکادمی را به معنی واقعی آن سامان دهیم و فرهنگستان هنر چنان که بایسته و شایسته است.» معلم این جملات را به عنوان رسالت اصلی فرهنگستان هنر بیان کرد.

مریم یکرنگی - مریم خطیبی

تهیه و تنظیم برای تبیان: مهسا رضایی - ادبیات