تبیان، دستیار زندگی
خانواده‌هایی كه اهل تظاهر بودند، روز بعد از عروسی هم مجلسی به اسم پاتختی می‌گرفتند و مطرب هم برای روز خبر می‌كردند، بعد از نهار عروس و داماد به قدر نیم ساعتی روی صندلی می‌نشاندند، پدر و مادر داماد و خواهر و برادر و خانم‌هایی كه از خانواده به داماد محرم ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بستن نان و پنیر به کمر عروس

مراسم عروسی از تاریخ اجتماعی و اداری دوره ی قاجاریه

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ( پایانی )

عروسی :

ازدواج

این رسم عروسی‌ها دورةاعیانی بود، اما چون این عروسی ما عروسی خانوادگی و پدرم نوهء برادر خود را برای پسرش به خانه می‌آورد، یك مجلس زنانه در خانه میرزا شفیع خان مستشارالملك شوهر خواهرم كه پدر دوم عروس محسوب می‌شد، تشكیل داده تمام خانم‌های خانواده و دوستان به آنجا دعوت شده و یك مجلس مردانه هم در خانه‌هایی كه آقا میرزا جعفر برادرم در آن می‌نشست، ترتیب داده بودند، پدرم بواسطهء زیادی سن، در مجلس عروسی رسم نبود حاضر شود و در خانه خودمان كه عروس را آنجا می‌آوردند، می‌ماند، حتی رقعه‌های دعوت مردانه هم به امضا و مهرمیرزا محمود وزیر بود و چون پدرم اهل تظاهر نبود، در انداختن موزیك جلو موكب جهاز و رخت داماد، و همچنین جلو خود داماد در مراجعت از حمام كمركار را درز گرفته بود كه با موزیك نظامی‌كه دور حوض وسط حیاط حلقه زده بودند بطور تناوب مهمان‌ها را سرگرم می‌كردند و خرج هر دو مجلس را هم پدرم می‌داد.

ما در مجلس زنانه بودیم و همان دسته حاجی قدمشاد را هم خبر كرده بودند. عروسی دو روز بود، میرزا شفیع خان مستشار الملك خانه خود را تازه ساخته، بسیار وسیع و در كمال راحتی برای برگزار كردن مجلس كافی و نهار و عصرانه بسیار مفصل بود. روز اول تا اوائل شب مجلس برقرار و در این وقت كه مهمان‌ها همه رفتند، ما هم با مادرم به خانة خودمان آمدیم، فردا صبح مجدداً به عروسی خانه رفتیم. امروز عروسی از هر حیث مفصل تر بود مهمان‌های غریبه بیشتر در این روز دعوت شده بودند كه شب را هم برا ی شام و بردن عروس حضور داشته باشند.

اوایل شب دوم عروسی بود و ما بچه‌ها با هم سن‌های خودمان در ناحیه ای از طالار بزرگ كه محل جلوس مهمان‌ها بود، نشسته و مشغول تماشا بودیم، در این ضمن یكی آمد سرگوشی با برادرم كرد، آقای فتح الله مستوفی برخاست و از مجلس خارج شد، پس از نیم ساعتی برگشت معلوم شد رفته است نان و پنیر به كمر عروس ببندد. آقای علی اكبر دهخدا در یكی از چرند و پرندهای صوراسرافیل این كار را وظیفة پدر عروس نوشته اند، شاید در ولایات عموماً و در تهران بعضی از طبقات همین طور هم بوده است. ولی در طبقات بالاتر این كار را به پسر بچه ای محول می‌كردند، اگر این پسر از شكم اول و پدر و مادرش مردمان مرفه خوشبختی بودند، حدیث كلثوم ننه كاملاً رعایت شده و تمام استحبابات بعمل آمده بود و چون برادرم از هر حیث با این حدیث تطبیق می‌كرد، در عروسی‌هایی كه ما حضور داشتیم این شغل خاص او بود.

ازدواج

برای بستن نان و پنیر به كمر عروس چیزهایی از قبیل بردن خیر و بركت به خانه داماد ذكر می‌كردند. البته نان با خیر و بركت‌ترین محصولات نباتی و پنیر تغذیه كننده‌تر و عمومی‌ترین محصول حیوانی و اینها همه بجای خود صحیح است، ولی واقع امر این بود كه داماد كه مسلماً گرسنه خواهد شد، غذای حاضری دم دست باشد كه تا صبح گرسنگی نخورد.

شاید گفته شود كه مادر داماد مگر نمی‌توانسته این حاجت را هم پیش بینی كرده، غذایی در گوشه‌ای بگذارد كه پسرش گرسنگی نكشد؟ البته كار مشكلی نبوده است، ولی مرد بعد از آنكه زن به خانه آورد، باید حوائج خانگی خود را بوسیلة زنش رفع كند و اول حاجت مرد در خانه خوردن و این هم اول دفعه ایست كه این حاجت پیش آمده است و باید از زنش غذا بخواهد، این خانم هم تازه از راه رسیده و از سوراخ و سمبه خانه خبری ندارد، پس بهتر این است كه این اول غذای داماد را از خانة خود همراه داشته باشد، تا درضمن تشكری هم از عمل داماد از طرف عروس نسبت به این كار بعمل آمده باشد.

در اینجا یك سؤال دیگر هم پیش می‌آید و آن اینست كه نان و پنیر چرا؟ مگر جوجه یكی دو عباسی قحط بوده است؟ چرا یك جوجه كباب لای نان به كمر عروس نمی‌بستند؟ در اینجا می‌خواهند به داماد بفهمانند كه مرد عزیز! متوجه باش اگراز طرف زن كمكی بشود، جز نان و پنیر چیزی نیست، تو خود باید فكر زندگی خود باشی، آقا غلامحسین‌لله علی اصغر برادر كوچكترم می‌گفت هر كس با لولئین زنش طهارت بگیرد رنگش زرد می‌شود.

بعد از شام كه البته زودتر دادند، صدای موزیك نظامی‌بلند و معلوم شد، پی عروس آمده اند من برای تماشا به حیاط آمدم، از شنیدن صدای نكره ای كه فریاد می‌زد «آی عمه گرگه‌ها! آی عجوزه‌ها! زود باشید» خیلی تعجب كرده و با عجلة تمام خود را به بیرون پرده دم در اندرون رساندم كه بدانم این كیست كه جرأت كرده كه در مجلس به این محترمی‌این سر و صداهای ناهنجار را در می‌آورد و به خانم‌های محترم عمه گرگه خطاب می‌كند؟ همینكه پرده را بلند كردم دیدم مرد جوان گردن كلفتی كه در حضور برادرها و برادرزاده‌های بزرگتر از من این داد و قال را راه انداخته و آنها هم او را به این كار تشویق می‌كنند خیلی مندك شدم. شیخ شیپور بود.

شادی

شیخ حسین كه خودش و سایرین این اسم شیپور را روی او گذاشته بودند، در تمام مجالس عروسی اعیان حاضر می‌شد و با بیانات با مزه خود حضار را مشغول می‌كرد و مخصوصاً او را دنبال عروس می‌آوردند كه صدای گاوی خود را از پشت پرده به اعماق اطاق‌های اندرون خانة عروس برساند و موجب تسریع حركت دادن عروس شود، مخصوصاً در این عروسی كه خانم‌هایی كه باید همراه آقایان از خانة داماد پی عروس آمده باشند از دیروز صبح در این مجلس بوده و همرنگ جماعت شده اند وجود شیخ شیپور و صداهای گاوی او خیلی ضرور بود، ولی كجا این صداها به گوش خانم‌ها كه در آن روزها هم مثل همیشه كمتر منطق می‌فهمند، فرو می‌رفت، به هر صورت یكی دو بار پیغام بردنكربلایی عبدالله كاكای مستشارالملك به اندرون كه شب گذشته است و حاج آقا (پدرم) به واسطة بقیه نقاهت باید زودتر استراحت كند و از این مرغبات هم زمینه صدای شیخنا شده. بالاخره عروس كه دوروورش را عده ای خانم‌ها گرفته و آینه قدی پای عقد را كربلایی عبدالله جلو می‌كشید، از اندرون بیرون آمد.كربلایی عبدالله پهلوی كالسكه چی نشست و آینه را در پشت سر خود روبه‌روی عروس جای داد و عروس و مادرم و خواهر بزرگم در یك كالسكه نشستند. دو سه كالسكه دیگر هم بود كه آنها را سایر خواهرها و برادرزاده‌ها اشغال كردند. دستة موزیك نظامی‌جلو افتاد لاله به دست‌ها و فانوس كش‌ها به فاصله مرتب شدند، آقایانی كه عقب عروس آمده بودند، پیاده دنبال كالسكه افتادند. موكب عروس حركت كرد. از سر سه راهی خیابان برق «ری» امروز تا كوچه میرزا محمود وزیر و از آنجا تا كمركش كوچه حمام كوچكه راه چندان دوری نبود كه آقایان محتاج به پا كش باشند.

سر كوچه میرزا محمود وزیر برای آوردن داماد به استقبال عروس موكب توقفی كرد، داماد هم كه در ضلع شرقی همین كوچه در خانه آقا میرزا جعفر بود، فوراً با ساقدوش‌های خود تا دم كالسكه آمد، البته اگر عروسی خانوادگی نبود، در سر و قدم جلوتر و عقب تر از طرف بیمزه‌های اقوام طرفین نمایشاتی داده می‌شد، ولی اینجا بدون هیچ سر و صدا رسم به عمل آمد. كالسكه عروس را با وجود تنگی كوچه تا دم در حیاط تازه ساز آورده عروس به خانه وارد شد. این حیاط هم به سعی اصغر آب پاشیده و به دیوارهای حیاط لامپ‌های نفتی با طبق آینه ای كه در پشت داشت، كوبیده شده و روشن بود، البته كربلایی عبدالله آینه خود را تا حجلة كه اطاق بزرگ عمارت تازه ساز بود، كشید. در این اطاق هم آینه را جایی گذاشتند كه عروس و داماد كه هیچ همدیگر را ندیده بودند، بهتر بتوانند همدیگر را ببینند. عروس را كه نشاندند در این ضمن داماد هم به اطاق روی آب انبار كه جنب حجله عروس بود آمد. كمی‌فاصله پدرم با لباس مخفف خانگی خود از در وارد شد، خانم‌ها كه همه دخترها و نوه‌ها و برادرزادگانش بودند، تواضع كردند و خواهر بزرگم به اطاق مجاور رفت، داماد را به حجله آورد، پدرم دست عروس را گرفته در دست داماد گذاشت و امر كرد همگی نشستند، آفتابه لگن آوردند، پاهای عروس و داماد را شستند آب آن را به گوشه‌های خانه افشاندند. پدرم دعایی خوانده و برای عروس و داماد خیر و بركت از خداوند خواست و به اطاق خود كه می‌دانم طالار قلم دانی بین دو حیاط است رفت. بعد از رفتن پدرم نیم ساعتی مشغول اجرای احادیث كلثوم ننه شدند. برادرم آقا میرزا رضا از این چیزها گریزان بود، برای وقت گذراندن با من و آقای فتح الله مستوفی مشغول پرسش از اوضاع مسافرت ما شد بالاخره وقت آن رسید كه عروس و داماد بیچاره را كه در این دو روز یك دم راحت نگذاشته بودند راحت بگذارند و با كمال افسوس اطاق را خالی كنند.

پاتختی

ازدواج

خانواده‌هایی كه اهل تظاهر بودند، روز بعد از عروسی هم مجلسی به اسم پاتختی می‌گرفتند و مطرب هم برای روز خبر می‌كردند، بعد از نهار عروس و داماد به قدر نیم ساعتی روی صندلی می‌نشاندند، پدر و مادر داماد و خواهر و برادر و خانم‌هایی كه از خانواده به داماد محرم بودند در این مجلس هر یك به قدر توانایی رقص هم كرده و پایكوبی و دست افشانی می‌نمودند. در این روز از خانه عروس كاچی و قیقناق برای عروس و داماد می‌آوردند. كاچی حلوای روانی بود كه از آب و روغن و زعفران و شكر ترتیب می‌دادند و قیقناق زرده‌های تخم مرغی بود كه در روغن سرخ كرده و مقداری شكر بر آن افزوده بودند. فرستادن این دو غذا برای عروس و داماد شاید از مراسم ایلاتی و با ترك‌ها و قاجاریه به ایران آمده باشد. ...عروس و داماد باید لامحاله تا سه روز آفتابی نشوند و اگر برای حاجتی ناگریز باشند از حجله خارج شوند، باید موقعی را انتخاب كنند كه كسی در حیاط نباشد، برای عروس و دامادی كه هیچ همدیگر را ندیده بودند، لازم بود كه در این یك هفته یا سه روز از نزدیك به اخلاق همدیگر آشنا شوند. تصدیع آنها در حجله به هیچ وجه جائز نبود و آنها هم نباید كسی را ولو از محارم نزدیك نزد خود بطلبند.

مادرزن سلام

معهذا باید داماد صبح بعد از عروسی با مادر زن خود كه البته تا این وقت او را ندیده بود، ملاقاتی بكند این ملاقات برای اظهار رضایت از عروس و رسم بود كه مادرزن هدیه از قبیل ساعت و زنجیر طلا یا انگشتر و از این قبیل چیزها به داماد خود بدهد كه ضمنا ًتشكری هم از داماد به عمل آمده باشد.

تقسیم خلعتی

در یخدان‌های عروس خلعتی‌هایی برای پدر و مادر و برادرها و خواهرها و عموها و عمه‌ها و رفقای نزدیك داماد بخصوص ساقدوش و سولدوش حاضر بود كه سه چهار روز بعد از عروسی البته با تصویب كس و كار داماد فرستاده می‌شد. این خلعتی‌ها عبارت بود از شب كلاه ترمه و كیسه پول و جای مهر نماز ترمه و بند كاغذ و بند ثبت و دستمال و جوراب و خرده ریز دیگر و برای نزدیكان داماد، طاقه شال و قواره‌های پارچه برای لباس هم ضمیمه داشت.

پاگشا

عروس تا چهل روز نباید به خانه پدرش برود. این رسم برای قطع علاقه به خانه پدری و انس به خانه شوهر و بالاختصاص انحصار توجه او به داماد لازم بود. بعد از چهل روز مادر عروس رسماً دختر خود را پاگشا می‌كرد، در این ضیافت مادر شوهر و خواهر شوهرها و بستگان داماد و قوم و خویش‌ها هم باید شركت كنند، بعد از این پاگشا بود كه عروس می‌توانست آزادانه البته با اجازه مادر شوهر به خانه پدر و سایر جاها برود و زندگی عروس بالمره عادی شود.


عبدالله مستوفی

برگفته از «خواندنی‌های قرن» (برگزیده مطالب خواندنی مطبوعات یكصد سال اخیر) ص361 -366

به كوشش: محمود طلوعی - نشر گفتار چاپ اول 1365

تنظیم : بخش ادبیات تبیان