تبیان، دستیار زندگی
گفتم : جناب فرمانده کدام جلسه سیاسی و چه تو طئه ای ؟ ببینید این کتاب قواعد عربی است که دستور زبان مادری شماست ، من دارم زبان مادری شما را ترویج میدهم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آموزش زبان مادری فرمانده

رزمندگان

با دریافت کتابهایی مثل شرح ابن عقیل ، اصول فقه ، نهج البلاغه، کتب پزشکی ، اموزش زبان انگلیسی و ...  کلاس های درس رونق بیشتری گرفت. البته این کلاسها به دور از چشم عراقی ها و کاملا مخفیانه تشکیل می شد ، چون عراقی ها از رشد فکری و علمی آزادگان ناخشنود بودند. برای اینکه با اطمینان خاطر به درس و بحث بپردازیم و عراقی ها بویی از تشکیل این کلاس ها نبرند ، مراقبینی از بین بچه ها گماشتیم که به محض پیدا شدن سر و کله نگهبانان اعضای کلاس را با خبر کند و آنها فرصت داشته باشند که صحنه را بر هم زده و حالت عادی به خود بگیرند. بنده به حکم وظیفه و رسالت طلبگی ام  کلاس هایی برگزار می کردم و از جمله آن ها شرح ابن عقیل که مربوط به  ادبیات عرب است بود.

من دارم زبان مادری شما را ترویج میدهم آیا این کار بدی است؟ اگر واقعا این کار ناشایست است بگوئید تا از این به عبد این کار را نکنم. برای تایید حرف خودم قسمت هایی از قواعد نحوی ، از جمله بحث مبتدا و خبر را برای آنها توضیح دادم هر چند که اکثر توضیحات من در باب ادبیات عرب و قواعدی که می آوردم برای آنها، حتی دانشگاه رفته هایشان قابل فهم نبود.

یک روز درس شرح ابن عقیل داشتیم و هفتاد ، هشتاد نفر هم سر کلاس حاظر بودند. طبق معمول مراقبی هم داشتیم ولی در آخر کلاس ایشان به تصور اینکه دیگر خطری کلاس را تهدید نمی کند و تا آمدن عراقی ها کلاس به پایان می رسد پست نگهبانی خود را ترک کرد و به دنبال کارهای شخصی خود رفت. اتفاقا همان لحظه چندین افسر عالی رتبه عراقی به همراه فرماندهان و مسئولین اردوگاه برای بازرسی وارد آسایشگاه شدند. فرمانده اردوگاه با دیدن این صحنه با عصبانیت به من گفت : من فکر می کردم تو آدم ساکت و آرامی هستی ولی الان می بینم جلسه سخنرانی تشکیل داده ای و بحث های سیاسی می کنی و اسرا را علی ما تحریک می کنی.

دیگر جای فرار و انکار نبود چون کاملا واضح بود که بنده دارم برای گروه صحبت می کنم و آن ها به من توجه کامل داشته ، حرف هایم را گوش داده اند. سپس چاره ای جز اندیشیدن به یک جواب منطقی و راه حل اساسی نداشتم که یاری و عنایت حق تعالی شامل حالم شد و جواب مناسب به فکرم خطور کرد.

شرح ابن عقیل را بدست گرفته ، گفتم : جناب فرمانده کدام جلسه سیاسی و چه تو طئه ای ؟ ببینید این کتاب قواعد عربی است که دستور زبان مادری شماست ، من دارم زبان مادری شما را ترویج می دهم آیا این کار بدی است؟ اگر واقعا این کار ناشایست است بگوئید تا از این به عبد این کار را نکنم. برای تایید حرف خودم قسمت هایی از قواعد نحوی ، از جمله بحث مبتدا و خبر را برای آنها توضیح دادم هر چند که اکثر توضیحات من در بابا ادبیات عرب و قواعدی که می اوردم برای آنها، حتی دانشگاه رفته هایشان قابل فهم نبود. اما فی الجمله فهمیدند که حقیقتا این بحث سیاسی نیست و قواعد عربی تدریس می شود. از آنجایی که آنان نسبت به زبان خود تعصب داشتند ، خیلی از این موضوع خوشحال شدند. فرمانده به من گفت: آفرین بر تو که آدم فهمیده ای هستی ، اجازه می دهم که زبان مارا تدریس کنی.

به این صورت بود که به یاری خداوند خطر از بیخ گوش ما رد شد و ما مجوزی گرفتیم که می توانستیم به وسیله آن، جلسات دیگری هم تشکیل دهیم.

برگرفته از : شکوفه های صبر- عیسی نریمیسا