تبیان، دستیار زندگی
تصدیق این گفتار گردی بر قبای پهلوان بزرگ ایران و اسطوره ارجمند این آب و خاک نمی نشاند. زیرا که رستم موجودی مافوق انسانی نبوده و فردوسی هم در پی خلق چنین شخصیتی بر نیامده است. رستم پهلوانی دلیر و گُرد با همه خصایص انسانی بوده است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پهلوان در کمند مکافات

قسمت اول ، قسمت دوم(اولین چرت غفلت آلود)

قسمت سوم(قسمت پایانی):

تصویر

نتیجه ماجرا تا اینجا اینکه:رستم به غفلت و به دور ازحزم به سرزمین بیگانه قدم می گذارد. خور و خواب بیش از حد رخش را از کف او می رباید و خشم و شهوت وی را اسیر خود می کند و بی تدبیری بر او غلبه کرده و گر چه خود را زود از سرزمین سمنگان می رهاند اما دل در سمنگان به دستان تهمینه سپرده است و خود بی آنکه اندیشه کند که این غفلت چه بر سر او خواهد آورد راهی ایران زمین می شود. سالی نمی گذرد که از تهمینه کودکی به دنیا می آید و او را سهراب می نامند. کودکی که :

چو ده ساله شد زان زمین کس نبود

 که یارست با او نبــــرد آزمود

جوانی جویای نام و جویای پدر که در سرزمین سمنگان هماوردی برای خود نمی یابد، بناچار باید به سرزمینی دیگر، شاید ایران، راهی شود تا هماورد بجوید گرچه در ظاهر به دنبال پدر. جوانی نو رسته که از یک سو، اسیر مهر و عاطفه پدر و مغرور داشتن چنان یاوری قرار او را ستانده و از دیگر سو دسیسه های افراسیاب و تورانیان وی را تشجیع می کند تا برای دست یافتن به رستم عازم ایران شود. آیا همه صحنه های پیش آمده در جریان سفر سهراب تا مرز ایران و از بین رفتن همه عواملی که ممکن بود سهراب را در دست یابی به پدر یاری رساند را می توان به چیزی غیر از نتیجه عمل خود او که در انتظارش بود ارزیابی نمود؟ مکافاتی که حکم کرده بود به واسطه اشتباهات گذشته، رستم باید جگرگوشه خود را با دستان خویش در خون شناور سازد!

افراسیاب در این بین شادمانه و امیدوار به آینده، نقشه های شومی در سر می پروراند و منتظر و نظاره گر بود:

چو افراسیاب آن سخنها شنـــود

خوش آمدش، خندید و شادی نمود

می توان به چیزی غیر از نتیجه عمل خود او که در انتظارش بود ارزیابی نمود؟ مکافاتی که حکم کرده بود به واسطه اشتباهات گذشته، رستم باید جگرگوشه خود را با دستان خویش در خون شناور سازد!

افراسیاب کاری کرد که باید می کرد و اگر جز این بود از تدبیر و سیاست او بدور بود. او باید به هر وسیله ای در صدد می بود تا کار ایران بسازد، و ایران با وجود رستم از بین رفتنی نبود، به ویژه آنکه اینک برای رستم پسری از جنس او پا به عرصه وجود گذاشته بود، که بیم آن می رفت این پدر و پسر دست در دست هم دهند و کار جهان یکسره سازند. پس چاره همان است که اندیشیده بود.

به گــردان لشکر سپهــدار گفت

که این راز بایــد که ماند نهفت

چو روی اندر آرند هر دو به روی

تهمتن بود بی گمان چاره جوی

پدر را نبایـــد که دانـــد پســـر

که بندد دل و جان به مهــر پدر
مگــــر کان گـــو سالخــــورد
شود کشته بر دست این شیرمرد

از آن پس بســازید سهــــراب را

ببندید یک شب بـرو خواب را

افراسیاب دو نفر از لشکریان خود به نام هومان و بارمان مأمور مراقب فرمان خود کرد. در واقع همه مراقبت های افراسیاب دست تقدیر بودند تا حصول مقصود را آسان کند و آن بودنی کار یعنی کشته شدن سهراب بر دستان رستم اتفاق بیفتد. از طرفی همه ابزار و امکانات موجود که باید مانع از فرزند کشی رستم و مرگ سهراب می شدند خود ابزار و قابله ای بودند در دستان تقدیر. تقدیری که محتوم بود و لایتغیر، زیرا آنچه ناخشنود می نمود خود نتیجه عمل و در واقع مکافات عمل رستم بود. سرنوشت محتومی که نوشداروی اعجازآور کیکاووس هم نتوانست مانع از وقوع آن باشد.

تصویر

نکته پایانی اینکه:

تصدیق این گفتار گردی بر قبای

پهلوان بزرگ ایران و اسطوره ارجمند این آب و خاک نمی نشاند. زیرا که رستم موجودی مافوق انسانی نبوده و فردوسی هم در پی خلق چنین شخصیتی بر نیامده است. رستم پهلوانی دلیر و گُرد با همه خصایص انسانی بوده است که در جای جای شاهنامه و دیگر متونی که از رستم نام برده اند می توان آنرا جستجو کرد. انسانی که هم غم می خورد و هم شادی می طلبد. هم به درستی می اندیشد و هم به خطا وسوسه می شود و ... که سخن در این باره مجالی فراخ می طلبد تا درباره آن به تفصیل سخن گفت.

محمدجعفر محمدزاده

تنظیم : بخش ادبیات تبیان