تبیان، دستیار زندگی
شدند تا لحظاتی که در اغما به سر می بردند، مرتب پشت سر هم می گفتند: سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین نماز امام خمینی(ره)

امام خمینی

یاد یار در واپسین لحظات حیات

امام(ره) تا آخرین لحظات زندگی شان ذکر، نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا، فرزند عزیز حضرت امام(ره)، می گفتند: «پیش از ظهر آخرین روز حیات امام(ره)، ایشان، پیوسته، روی تخت نماز می خواندند مدتی گذشت. سپس پرسیدند: "ظهر شده است؟" گفتم: "بلی". آن وقت خواندن نماز ظهر و عصر را با نوافلش آغاز کردند. پس از پایان نماز، مشغول ذکر گفتن شدند  تا لحظاتی که در اغما به سر می بردند، مرتب پشت سر هم می گفتند: "سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر"». این کار برای ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم، باید به کارها و روحیات ایشان توجه کنیم و از آن درس بگیریم.(1)

ایشان، پیوسته، روی تخت نماز می خواندند مدتی گذشت. سپس پرسیدند: "ظهر شده است؟" گفتم: "بلی". آن وقت خواندن نماز ظهر و عصر را با نوافلش آغاز کردند. پس از پایان نماز، مشغول ذکر گفتن شدند  تا لحظاتی که در اغما به سر می بردند، مرتب پشت سر هم می گفتند: "سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر

اشک دیدگان امام(ره)

امام خمینی

معنویت مردم و خانواده شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام(ره) را به هیجان می آورد. من چند بار گریه امام(ره) را – نه فقط هنگام روضه و ذکر مصیبت – دیده بودم. هر دفعه که درباره فداکاری مردم با امام(ره) صحبت می کردیم، ایشان به هیجان می آمدند و متأثر می شدند؛ یک بار، در محل نماز جمعه تهران قلک های اهدایی بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود.

امام(ره)، در بیمارستان، با دیدن این صحنه از تلویزیون، متأثر شدند و به من، که در خدمتشان بودم، گفتند: «دیدی این بچه ها چه کردند؟!» در آن لحظه، دیدم که چشم هایشان پر از اشک شده است و گریه می کنند.

بار دیگر هنگامی گریه امام(ره) را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. پس از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من سخن می گوید. جلو آمد و گفت: «از قول من به امام(ره) بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیراً با خبر شدم او را شهید کرده اند. به امام(ره) بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند». من به تهران آمدم، خدمت امام(ره)رسیدم و سخنان آن مادر شهید را بیان کردم.

بلافاصله، دیدم آن چهان چهره امام(ره) درهم رفت و آن چنان اشک از چشم ایشان فروریخت که قلب مرا به سختی فشرد.(2)

تنظیم توسط موسوی

هنر مردان خدا

پی نوشتها:

1- خاطرات و حکایت ها، ج 3، ص 5

2- همان، ص 8