تبیان، دستیار زندگی
کسانی هم در این دنیا بودند و احتمالا!! الان هم هستند که میز و سمت و ... را معیار سنجش برتری نمی دانن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سمَت مهم نیست؛همه مثل همیم!

از مجموعه خدمت از ماست(قسمت سوم)

برای مشاهده قسمت های قبل اینجا و اینجا کلیک کنید.

******

شهید مهدی باکری

با ستون پیاده بود. در دامنه ی کوه داشت پیاده می رفت.

رفتم نگه داشتم و ازش خواستم سوار ماشین شود.

گفت: «من و این بچه ها ماشین نداریم. همه مان باید با هم این سراشیبی را برویم.

اگر این ها دیر رسیدند، من هم باید دیر برسم.»

گفتم:

«آخر شما بالاخره مسئولیت دارید. بفرمایید بالا تا زودتر به محل هماهنگی برسیم.»

گفت: «نه، لازم نیست!

خدا خودش قوت می دهد و کمک می کند.»(1)

*****
احمد متوسلیان

پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده

مجروح نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.

گفت: «برادر! اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم.

این طوری کمتر درد می کشید.»

ناله کرد.

«نه خواهر!

بی هوشم نکن!

دارویت را نگهدار برای آن هایی که زخم های عمیق تری دارند.»(2)

*****

چهار نفر بودیم. منتظر ایستاده بودیم کنار جاده.

یک ماشین تویوتا آمد.

مهندس بود و برادرش.

آنها هم می رفتند سایت موشکی.

دو نفر جلو سوار شدند و دو نفر هم رفتیم عقب!

ده پانزده کیلومتر بعد باران گرفت.

خیس شده بودیم زیر باران.

شانس مان را لعنت می کردیم.

گفتیم: «آنها در جای گرم نشسته اند و از حال ما بی خبر.»

ماشین ایستاد.

مهندس و یکی از بچه ها پیاده شدند.

مهندس گفت: «شما بروید جلو! ما می آییم عقب.

ما تعارف کردیم.

مهندس گفت: «من از روی ساعت زمان گرفتم، الان دقیقا مسیر نصفه شده است.

حالا نوبت ماست.(3)

پانوشت:

1-مهدی باکری

2-احمد متوسلیان

3-مهندس حسن آغاسی زاده

مطالب مرتبط:

جدی ترین بازیچه

خدمت از ماست

یادنامه شهید مهدی باکری

فتح المبین یعنی ...