تبیان، دستیار زندگی
تو خامشی ‌ که بخواند؟ تو می‌روی که بماند؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟ ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باید برای شعر تسلیتی بفرستیم

قیصر امین پور

سه یادداشت برای رفتن قیصر

‌1

18 سال پیش بود اولین‌بار که دیدمش. دانشجوی کارشناسی ارشد بود. پر از نشاط و ذوق و شوق. نکته‌هایی که می‌گفت و ظرافت‌های زبانی و ادبی که در کلا‌مش بود نشان از هوش سرشارش داشت و وسعت مطالعاتش. از همان اولین برخورد آنچنان صمیمی بود که گویی سالیانی است با هم آشناییم... من از رفتارش می‌خواهم بگویم که همیشه از دیدارش به آرامش می‌رسیدم. زلا‌لی و صفای همیشگی جاذبه‌خاصی به شخصیتش داده بود و همنشینی با او را خواستنی‌تر می‌کرد. در میان جمع حواسش به همه چیز بود. اگر از کسی یا رفتاری دلگیر می‌شد خیلی سخت می‌شد ناراحتی‌اش را فهمید. خیلی مواظب بود کسی از حرف‌هایش ناراحت نشود؛ حتی در موضوعات علمی و ادبی داوری‌هایش صورت پیشنهاد و پرسش داشت. در حل مشکلا‌ت دوستان و دانشجویان هر چه از دستش بر‌می‌آمد کوتاهی نمی‌کرد و غالبا پیش‌دستی می‌کرد؛ یعنی اجازه نمی‌داد که طرح مشکل کنند، خودش حدس می‌زد و اقدام می‌کرد. ‌

حادثه‌آخر سال 77 قیصر را از پا انداخت. مدت‌ها بستری بود و گرفتار دوا و درمان شده بود. بارها زیر تیغ جراحی رفت. داشت جلوی چشمان ما آب می‌شد. همین بهار گذشته بود که قلبش را هم جراحی کردند و نگذاشته بود خیلی‌ها بفهمند. نمی‌خواست به زحمت بیفتند. تأثیر این اوضاع و احوال را در شعرش خوب می‌شد دید. ...

تا آخرین روزی که به دانشگاه آمده بود، یعنی روز پیش از پرکشیدنش، با همه‌ضعفی که داشت از وقتی که وارد دانشکده می‌شد تا موقع رفتن، که غالبا دیروقت هم می‌شد، قبل و بعد از کلا‌س در پاسخگویی به دانشجویان و مراجعان که گاه از جاهای دور آمده بودند و گاه از دوستان قدیم بودند، لحظه‌ای اظهار خستگی نمی‌کرد و با حوصله و خوشرویی گفت‌و‌گو می‌کرد. ‌

سه روز پیش بود آخرین‌بار که دیدمش، خیلی امیدوار بود. می‌گفت باید آماده‌عمل پیوند کلیه بشود. امیدوار بود ولی خستگی در چشمانش موج می‌زد. دوا و درمان و مراجعات مکرر با برنامه و بی‌برنامه به بیمارستان و... امانش را بریده بود. باید می‌فهمیدم که سر رفتن دارد ولی نفهمیدم و وقتی خبر را شنیدم معنی کلمات را نمی‌فهمیدم. آری قیصر رفته بود. رها شده بود. دیگر دردی نداشت. به اصل پیوندها رسیده بود. دیگر به آرامش رسیده‌بود.‌ قیصر رفت و خیل دوستانش در حسرت دیداری دیگر ماندند. قیصر رفت و انبوه شاگردانش جای خالی‌اش را به شدت حس خواهند کرد. قیصر رفت و خانواده‌اش در سوک او خواهند نشست. قیصر رفت و شعر دیگری از او نخواهیم شنید. قیصر رفت! بر دیوارها پارچه‌ سیاه کشیده‌اند. عزاست! باید به صاحب عزا تسلیت گفت. آری باید برای شعر و صفا و صمیمیت تسلیتی بفرستیم.

تو خامشی ‌

که بخواند؟

تو می‌روی

که بماند؟

که بر نهالک بی برگ ما

ترانه بخواند؟

مصطفی موسوی،  استادیار دانشگاه تهران

2

نه یک، نه دو، بل که بارها

هر شاخه که از درختی برومند بخشکد دریغی ست بر باغ و دریغ تر آن که شاخه یی نودمیده و پرجوانه باشد.

قیصر امین پور شاعری جوان و مستعد و آگاه به رموز کلام بود. در جوانی از قامت درخت افتاد تا در سینه خاک اقامت کند. شعرش را خواند و آفرین گفته بودم. می گفتند مذهبی است می گفتم چه بهتر، مذهب اگر سبب برکناری از فریب و ریا و کشتار و ستم باشد بی گمان به صافی بی دل شاعر و لطافت احساس او یاری خواهد کرد و اگر چنین نباشد مذهب نیست.

قیصر جوان مرد و من از ماندن شرم دارم و از خود می پرسم که این مصیبت تا کی ادامه خواهد گرفت.

نه یک نه دو بل که بارها

به سوگ یاران نشسته ام

ز روی مژگان به پشت دست

سرشک خونین سترده ام

نه خضر بل چون کلاغ پیر

به گرم و سرد و به سبز و زرد

گذشتن چار فصل را...

قریب سیصد شمرده ام.

سیمین بهبهانی 8 آبان 86

3

رفت اما خیل دلها را با خود برد

رفت اما خیل دلها را با خود برد

باران چشمها بدرقه راهش و سینه‌های جوشان

داغدار فراقش بود

قیصر ملک ادب. امین شرف شعر فارسی از میان ما رفت.

در آسمان ابری دلم خاطرات او مرور می‌شوند. خاطرات قیصر و سلمان و سید ... و آن شبهای شور و شعر و درد و داغ و گلچین زمانه که گل‌های باغ را یکی پس از دیگری چید و داغ فراق بر دلها نشاند.

باری،هر کدام نمونه صفا و زلالی در کلام بودند و این‌بار نوبت بر قیصر رسید.

بردبار و خوش خلق که برای همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود.

«قیصر» خوش لحن مبدع زلال که اشعارش صفا و معصومیت کودکی داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوی و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همراز

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم‌نم تو را دوست دارم

از کلامش بوی معرفت استشمام می‌شد. معرفتی که به زبان امروز بیان می‌شد. راز و نیازش عاری از تکلف و تصنع و ریا بود.

زدل برلبم تا دعایی برآید

اجابت زهر یاربم می‌تراود

ز دین ریا بی نیازم، بنازم

به کفری که از مذهبم می‌تراود

از کوته نظریهای دیگران بزرگوانه در می‌گذشت و همه را عین لطف حضرت حق می‌دید.

به چشم بد مردمان عین خوبی است

که من هر چه دیدم ،زچشم تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز

به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم

با دلش رو راست بود و آنچه را دلش نمی‌پذیرفت ،نمی‌گفت تا آنجا که صفای روح و زلالی باطن را فرا تر از بازی واژه‌ها می‌دانست.

تو را با تپش‌های قلبم سرودم

به این واژه‌ها احتیاجی ندارم

اهل حکمت و بصیرت بود. همچون همه بزرگان قبیله عشق و سخن وصف زیبایی و بصیرت را در این دو بیت چه حکیمانه بیان می‌کند.

زاییده چشم ماست زیبایی؟

یعنی که جمال در نظر این است؟

یا چشم خود از جمال می‌زاید

معنای بصیریت و بصر این است؟

...

اسرار بلاغت و مطول را

خواندیم تمام، مختصر این است:

زیبایی راز، راز زیبایی است

آن راز نهفته در هنر این است

در عین حکمیانه سروردن شور و شوق دلنشین عارفانه نیز در سخنش موج می‌زد

دو ذولفونت شب و روی تو ماهه

از این شب روزگار مو سیاه

دلم شد راهی دریای چشمت

از این پس کار چشمم رو براهه

....

سماع یاد تو در سینه برپاست

تموم خانه اول خانقاهه

باری - با همه درد و رنج بیماری که به شانه جسمش سنگینی می‌کرد. همیشه دیگران میهمان لبخند و تواضعش بودند.

اما این اواخر گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود و دلش از زمین و زمان گرفته بود که گفت:

بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر

راز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر

.... دلم زدست زمین و زمان به تنگ آمد

مرا ببر به زمین و زمانه‌ای دیگر

روح پرفتوحش قرین رحمت حق باد.

حسام الدین سراج پاییز 86


منبع :

سایت رسمی قیصر امین پور